به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه موریس مترلینگ


موريس مترلينگ
نويسنده بلژيكي (1862 – 1949)
«موریس پولیه در برنارد مترلینگ» (Maurice Maeterlinck)، شاعر، انديشمند، نمايشنامه نویس، فیلسوف و محقق بزرگ بلژیکی در ۲۹ آگوست سال ۱۸۶۲ در شهر «گان» متولد شد. مترلینگ تحصیلات ابتدایی را در کالج «سن بارب» و تحصیلات عالیه را در رشته حقوق و در دانشگاه «گان» به پایان رسانید. وي در سال ۱۸۸۴ و در سن ۲۲ سالگی به عضویت کانون وکلای شهر «گان» انتخاب شد و یک سال بعد، به مقام ریاست کانون دست یافت، اما قوانین خشک مجمع حقوقدانان نمی توانست انديشه هاي بزرگ و طبع کاوشگر او را قانع سازد. از این رو، تا پایان عمر، دست از وکالت کشید. مترلینگ در خانواده خود، زبان آلمانی و فرانسه را آموخت و بعد از ترک شغل وکالت، از دانش زبان انگلیسی برخوردار شد. در سال ۱۸۸۷ با دلی پر از امید به پاریس رفت تا در این شهر پرهیاهو، نام خود را به عنوان یک نویسنده، بلند آوازه سازد. اما شش ماه بعد، پدرش درگذشت و او به ناچار به شهر «گان» بازگشت. مرگ پدر، او را به انديشيدن درباره هستی، حیات و مرگ واداشت. مترلینگ کار نویسندگی را به طور رسمي از سال ۱۸۸۹ آغاز کرد. نمایشنامه ای شايسته تحسین به قلم او، نظر انجمن هاي ادبی را به خود جلب کرد؛ اما شهرتش از شهر تجاوز نکرد. این شکست باعث شد که وی برای مدت چهار سال، نااميد و سرخورده، قلم را کنار بگذارد. در سال ۱۸۹۶ دوباره به پاریس سفر کرد و در آنجا با اربابان علم و ادب و همچنین با رهبران مکتب ادبی «سمبولیسم» آشنایی یافت. مترلینگ در سال ۱۸۹۷، نمایشنامه «شاهزاده خانم مالن» و در سال ۱۸۹۸،«عقل و سرنوشت»، در سال ۱۹۰۱،«زنبور عسل»، در سال ۱۹۰۲، نمایشنامه «موناوانا»، در سال ۱۹۰۳، کتاب «معجزه سن آنتوان» و در سال ۱۹۰۷، «فراست گلها» را منتشر کرد. وي در سال ۱۹۰۸، شاهکار ادبی خود، نمایشنامه «پرنده آبی» را به رشته تحریر درآورد. این نمایشنامه در طول پانزده سال، به ۶۵ زبان مختلف ترجمه شد و در آمریکا نود و سه هزار مؤسسه از جمله مغازه، تئاتر، رستوران، کافه، سینما و غیره، نام «پرنده آبی» را بر روي خود گذاشتند. انتشار این نمایشنامه و ديگر آثار با ارزش مترلینگ باعث شد که وی در سال ۱۹۱۱، جایزه نوبل ادبیات را دریافت کند. او در سال ۱۹۱۲، کتاب «مرگ» را منتشر نمود و در سال ۱۹۱۹، با اینکه در بلژیک به سر می برد، به عضویت آکادمی علوم فرانسه درآمد. وي در سال ۱۹۲۰، طي سفر به آمریکا با بزرگان ادب آنجا آشنا شد. مترلینگ در سال ۱۹۲۶، كتاب «موریانه»، در سال ۱۹۳۱، «مورچگان»، در سال ۱۹۳۵، «عنکبوت زجاجی» و در سال ۱۹۳۷، کتاب معروف «در برابر خدا» را منتشر كرد. جنگ اول و دوم جهانی، اثر بدی در روحیه او به جا گذاشت؛ به گونه اي كه مي توان نشانه هاي آن را در مقاله هايي که با نام «بقایای جنگ» در انگلستان و «کشتار معصومان» در آمریکا انتشار یافت، مشاهده نمود. یکی از رويدادهاي بزرگ زندگی مترلینک، آشنايي او با زنی به نام «ژرژت لبلان» خواهر «موریس لبلان»، نویسنده داستانهای معروف «آرسن لوپن» است. «ژرژت» چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی بزرگترین مشوق مترلینگ بود. در سال ۱۹۴۰، پس از حمله هیتلر به کشور بلژیک، مترلینگ همراه با «ژرژت» به آمریکا فرار کرد. در سال ۱۹۴۱ ژرژت درگذشت و موریس را تنها گذاشت. مترلینگ براي بار دوم جایزه ادبیات نمایشی «فرهنگستان زبان و ادبیات فرانسه» را دريافت كرد. این نویسنده بزرگ در اواخر عمر دچار فراموشي شد و مدتها در یکی از بیمارستانهای آمریکا به سر مي برد. وی در اواخر عمر به فرانسه بازگشت و در سال ۱۹۴۹، در جنوب فرانسه درگذشت. مترلینگ در تمام طول عمر خود با احترام می زیست و در زمان حیات، نام او را در دائرة المعارفها ثبت کردند. پادشاه بلژیک در جشن هفتاد سالگی خود، لقب اشرافی «کنت» را به او داد، ولی مترلينگ از به کار بردن اين لقب خودداری می کرد. پادشاه انگلستان نیز در کشور خود، قصری را به نام او ثبت كرد. مترلینگ در شعر و نویسندگی از مکتب «سمبولیسم» پيروي می کرد. در اين مكتب، شعر بيانگر عواطف و احساساتی است که از اعماق روح انسان بر مي خيزد. او به ترجمه آثار دیگران علاقه داشت و از «شکسپیر» تجليل مي كرد. به همين دليل، وی را «شکسپیر بلژیک» لقب دادند. مترلینگ در آثار فلسفی خود، مسائل تازه ای را طرح کرد که انجمنهاي مذهبی و اخلاقی جهان را بر ضد خود شوراند. وی با نبوغ خود، ذات اشیاء را مورد بررسي و جستجو قرار داد و همه چیز را با دقت عجیبي مشاهده كرد. انديشه هاي او درباره «مورچگان»، «زنبور عسل» و «موریانه» برگرفته از مشاهدات اوست.

برخي از مهمترين آثار وي عبارتند از:
نمایشنامه های «مرگ تن تاژیک»، «معجزه»، «درام ماری ماکدولین»، «آریان و بارب بلو»، «پله آس» و «ملیزاند» و کتابهای «قانون بزرگ»، «جاده های کوهستانی»، «ساعت سنگی»، «دیوان اشعار»، «راز بزرگ»، «معبد مدفون»، «هوش گلها»، «گنجینه ناچیز»، «بعد چهارم»، «میزبان ناشناس» و «سایه بالها».
مترلينگ ناگهان نويسندگي تئاتر را رها كرد و شروع به نوشتن كتابهاي فلسفي نمود. اين كتابها كه به راستي در جهان علم و ادب، غوغا به پا كردند، عبارتند از :
1- عقل و سرنوشت
2- زندگي زنبور عسل
3- معبد ويرا
4- دو باغ هوش گلها
5- مرگ
6- بقاياي جنگ
7- صاحبخانه ناشناس
8- جاده هاي كوهستاني
9- راز بزرگ
10- زندگي موريانه
11- زندگي فضا
12- عرصه فرشتگان
13- زندگي مورچه
14- ساعت ريگي
15- سايه بالها
16- قانون بزرگ
17- قبل از سكوت بزرگ
18- گنجينه فقرا
19- دروازه بزرگ
«بركسون» فيلسوف و دانشمند شهير، در ارتباط با مترلينگ بيان مي دارد :
«ما اگر بگوييم كه مترلينگ به منزله سقراط عصر حاضر است، سقراط را خيلي بزرگ و مترلينگ را كوچك كرده ايم».
انيشتين نيز در اين رابطه مي گويد :
«شايد قرنها بگذرد و در كره خاكي انديشمندي مانند مترلينگ به وجود نيايد».
عظمت مترلينگ در نيروي فكر او بود و در هيچ يك از علوم فيزيك، شيمي، رياضي و مكانيك و ...به پاي دانشمندان امروزي نمي رسيد. مترلينگ يك دهم از معلومات انيشتين را در رياضيات نداشت، اما امواج مغز او چندين برابر انيشتن بود؛ به گونه اي كه خود انيشتين مي پذيرد كه او مرد بزرگي است. خلاصه اينكه، برتري يك دانشمند يا فيلسوف به ميزان دانسته هايش نيست و اگر چنين باشد، ارزش و دانش يك دائرة المعارف بيشتر از دهها دانشمند است.
برخي از كتابهاي مترلينگ در زمان حياتش، تنها در فرانسه بيش از يكصد و پنجاه بار تجديد چاپ شد. او در ششم ماه مه سال ۱۹۴۹ در ویلای شخصی اش در «ریوی یرا» فرانسه بر اثر سكته قلبي درگذشت.





۲۶ خرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه مونژ


مونژ
رياضيدان فرانسوي (1746- 1818)
«گاسپار مونژ» در سال 1746 در شهر کوچک «بون» واقع در فرانسه متولد شد. مونژ که فرزند کاسب دوره گردی بود، در 16 سالگی به تیزکردن چاقو و قیچی و غیره می پرداخت. وی با وسایلی که به دست خود ساخته بود، نقشه بزرگی از وطن خود تهیه کرد که مورد توجه و تحسین فراوان واقع شد و آن را در فرمانداری نصب کردند.
معلمین مونژ پس از مشاهده نقشه، او را برای تدریس فیزیک به مدرسه کشیشان شهر لیون فرستادند. وی دستیار شارل بوسو، استاد ریاضیات شد و در سال 1768 جانشین او گرديد. اگر چه مقام استادی نداشت، اما سال بعد به عنوان مدرس فیزیک تجربی در مدرسه جای آبه نوله را گرفت. پس از مدتي، مونژ نشان داد که ریاضیدان و فیزیکدانی توانا، طراحی با استعداد، آزمایشگری ماهر و معلمی تراز اول است. مونژ به مطالعه بعضی از شاخه های هندسه جان دوباره بخشید و کار وی نقطه شروع شکوفایی فوق العاده آن رشته در سده 19 بود. علاوه بر این، پژوهشهای وی به رشته های دیگر تحلیل ریاضی، خصوصاً به نظریه معادلات دیفرانسیل جزئی و مسائل فیزیک، شیمی و فناوری کشیده شد. مونژ که معلمی نامدار و رئیس مدرسه ای بی نظیر بود، مسئولیتهای مهم اداری و سیاسی را در طول انقلاب و دوره امپراطوری بر عهده گرفت. بنابراین، وی یکی از مبتکرترین ریاضیدانان عصر خود بود. مونژ خیلی زود کارهای شخصی خود را آغاز کرد. پژوهشهای دوره جوانی او(1766 – 1772) بسیار متنوع، اما جلوه دهنده خصوصیاتی بودند که نشانه استعداد کامل وی بود : از جمله حس تند و تیز درک واقعیت هندسی، علاقه به مسائل علمی، توانایی عظیم تحلیلی و توجه به جنبه های متعدد تحلیلی هندسی. در جریان سالهای 1777 تا 1780 مونژ عمدتاً به فیزیک و شیمی علاقه مند بود و مقدمات تهیه آزمایشگاه شیمی مجهزی را برای مدرسه مهندسی فراهم آورد. انتخاب مونژ به عضویت فرهنگستان علوم به عنوان هندسه دان دستیار در سال 1780 زندگی او را دگرگون ساخت. زیرا مجبور بود که به طور منظم در پاریس اقامت کند. او در طرحهای فرهنگستان پاریس شرکت کرد و مقاله هایی درباره فیزیک ، شیمی و ریاضیات تنظیم و ارئه نمود. فهرستی از مطالبی که به فرهنگستان تقدیم کرد، گواه بر تنوع آنها است : ترکیب اسید نیتریک، تولید سطوح منحنی، معادلات تفاضلی متناهی و معادلات دیفرانسیل جزئی، انعکاس مضاعف و ساختار اسپات اسبند، ترکیب آهن، فولاد و چدن و تاثیر جرقه های برقی بر گاز بیو کسید کربن، پدیده موئینگی و علل بعضی از پدیده های هواشناختی و بررسی در نور شناسی فیزيولوژیک.
با آغاز انقلاب 1789، مونژ در زمره شناخته شده ترین دانشمندان فرانسوی بود. او که عضو بسیار فعال فرهنگستان علوم محسوب مي شد، شهرتی در ریاضیات و فیزیک و شیمی کسب کرده بود. مونژ به عنوان ممتحن دانشجویان افسری نیروی دریایی، شاخه ای از مدارس نظامی فرانسه را رهبری می کرد که در آن زمان عملاً تنها مؤسسات نظامی بودند که تعلیمات علمی شایسته ای به دانشجویان خود می دادند و این مقام وی را، در هر بندری که از آن دیدار می کرد، با دیوانسالارانی در تماس می گذاشت که اندکی بعد تحت مدیریت او قرار می گرفتند. این مقام همچنین وی را قادر ساخت که معدن های آهن، کارخانه ذوب آهن و کارخانه های دیگر را ببیند و بدین ترتیب، در کار فلز پردازی و مسائل فناوری خبره و صاحب نظر شود. علاوه بر این، اصلاح مهمی که در سال 1776 در روش تعلیم مدارس نیروی دریایی انجام داده بود، در زمان انقلاب وی را برای تلاش در جهت تازه کردن روشهای علمی و فنی آماده ساخت. در سال 1794 مسئولیت تاسیس مدرسه مرکزی کارهای عامه(که بعداً به مدرسه پلی تکنیک تبدیل شد) به وی محول گردید. مونژ در ماه مه سال 1794 به عنوان معلم هندسه ترسیمی منصوب شد. او بر تربیت سر کارگران آینده نظارت مي کرد ، هندسه ترسیمی را در دوره های انقلابی که برای تکمیل تربیت دانشجویان آینده طراحی شده بودند، تدریس مي نمود و یکی از فعالترین اعضاي شورای مدیریت بود. این مدرسه پس از دو ماه تاخیر که بر اثر مشکلات سیاسی پیش آمد، در سال 1795 به طور منظم شروع به کار کرد. هر چند وظایفی که به عنوان سناتور بر عهده مونژ بود، موجب گردید که او چند بار از درسهایش در مدرسه پلی تکنیک دور شود، اما از علاقه شدید وي به مدرسه هیچگاه کاسته نشد. وي نظارت دقیقي در پیشرفت دانشجویان داشت، کارهای پژوهشی آنان را دنبال می کرد و دقت خاصی در برنامه تعلیمات مبذول مي داشت. بیشتر آنچه مونژ در این دوره منتشر کرد، برای دانشجویان مدرسه پلی تکنیک نوشته شده بود. موفقیت گسترده کتاب او بنام «هندسه ترسیمی» (1799) باعث گسترش سریع این شاخه جدید هندسه، در فرانسه و خارج از آن شد.
کار عملی مونژ، موضوعاتي از جمله ریاضیات(شاخه های گوناگون هندسه و تحلیل ریاضی)، فیزیک، مکانیک و نظریه ماشینها را در بر می گرفت. اگر چه اطلاع از جزئیات خدمات مونژ در فیزیک بسیار ناچیز است، زیرا وی هرگز اثر عمده ای در این زمینه منتشر نساخت، اما خدمات اصلی وی مبتني بر نظریه آزمایش‌های مربوط به گرما، صوت، برق ساکن، نور شناسی (نظریه سرابها) بودند. مهمترین پژوهش مونژ در شیمی مربوط به ترکیب آب بود. وی در سال 1781 ترکیب اکسیژن با هیدروژن را در لوله اکسیژن سنج تحقق بخشید و در سال 1783 – همزمان با لاووازیه و بی ارتباط با او – آب را ترکیب کرد. با این که اسباب مونژ بسیار ساده تر بود، اما نتایج اندازه گیری هایش دقیق تر بودند. مونژ در قلمرو تجربی در سال 1784 با همکاری کلوله برای نخسین بار موفق شد، گاز انیدرید سولفور(بیوکسید گوگرد) را به مایع تبديل كند.
سرانجام بین سالهای 1786 و 1788 ، مونژ با برتوله و اندر مونه در اصول فلز پردازی و ترکیب آهن ، چدن و فولاد به پژوهش پرداخت. مونژ مردی شجاع و از دوستان ناپلئون بود و در سال 1798 به اتفاق او به کشور مصر رفت. در این سفر ناپلئون نتوانست او را از شرکت در حمله به اسکندریه منصرف سازد.
بعد از آنکه ناپلئون روانه سنت هلن گردید، مخترع هندسه ترسیمی و موسس اصلی مدرسه پلی تکنیک هم تمام عناوین خود را از دست داد و از آکادمی رانده شد. مونژ در سال 1818 و در سن 72 سالگی در پاریس درگذشت. مخترع هندسه ترسیمی میراثی عظیم از خود به جا گذاشت. زيرا ساختن ماشینهای مدرن و عمارات عظیم بدون کمک آن ممکن نیست.





۲۶ خرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه ویل دورانت


ويل دورانت
نويسنده و تاريخ نگار مشهور آمريكايي (1885-1981)
"ويلیام جمیز دورانت"، مشهور به "ویل دورانت"، نویسنده و تاریخ نگار مشهور در پنجم نوامبر سال 1885 میلادی در "نورث آدامز" ماساچوست به دنیا آمد.
مهمترین اثر ویل دورانت، "تاریخ تمدن" نام دارد که در یازده جلد انتشار یافته است و نام این کتابها عبارت است از : "مشرق زمین" ، "گاهواره ي زمین"، "یونان باستان"، "قیصر و مسیح"، "عصر ایمان"، "رنسانس" ، "اصلاح دینی"، "آغاز عصر خرد"، "عصر لویی چهاردهم"، "عصر ولتر"، "روسو و انقلاب" و "عصر ناپلئون".
او با اینکه می خواست کشیش شود، اما در دانشگاه، بیشتر دانش ها، از زیست شناسی گرفته تا آموزش و پرورش را تجربه کرد و سرانجام پس از خواندن کتاب "اخلاق" اسپینوزا به سراغ فلسفه رفت، آن را تا دکترا ادامه داد و استاد دانشگاه شد و کتابهای فلسفی زیادی را تألیف كرد. "هنری توماس" یک بخش از کتاب خود را با نام "بزرگان فلسفه" ويژه ي او كرده و نوشته است:
"بزرگترین کار ويل دورانت در فلسفه این بود که انديشه هاي پیچیده ي فلسفی را به زبان ساده بیان کرد. او فلسفه را که دور از دسترس مردم عادی بود به خانه های آنها برد و آن را برای همه قابل فهم کرد."
اما همه ي اینها دورانت را خشنود نکرد، تا اینکه به گفته ي خود، برای "برآوردن حس کنجکاوی"، سر از تاریخ درآورد و در زمان استادی دانشگاه "کالیفرنیا"، کتاب "تاریخ فلسفه" اش را نوشت که انديشمندان و منتقدان دانشگاه، آن را تحسین کردند. پس از آن بود که دورانت تصمیم به نوشتن "تاریخ تمدن جهان" گرفت.
در حقيقت، او كار پژوهشي و علمي خود را از فلسفه آغاز كرد و با تاريخ به پايان رساند. دورانت پس از گذراندن دوران تحصيل، دانشنامه اش را از دانشگاه "کلمبيا" دريافت كرد.
مدتي خبرنگار روزنامه ي "شب نيويورک" بود و سپس به کار تدريس زبان لاتين، فرانسه و انگليسي در کالج "سيتون هال" پرداخت. در سال 1912 قاره ي اروپا را گشت و در سال 1913 در دانشگاه "کلمبيا" سرگرم تحصيل زيست شناسي و فلسفه شد و از محضر استاداني همچون "ديويي" بهره برد.
او برای نوشتن هر بخش از کتاب به گوشه ای از دنیا سفر می کرد؛ از مصر و ایران تا سیبری و ژاپن. هدف او نوشتن جلد اول کتاب تاریخ تمدن با نام "مشرق زمین، گهواره ي تمدن" بود. پس از چاپ جلد اول، سفرهای دور دنیای او آغاز شد که 50 سال ادامه یافت. در نهایت در سال 1975 نگارش تمامی سي جلد کتاب و همچنین سفرهایش به پايان رسید.
وی در این کتاب توانسته ‌است با بهره گيري از آثار مورخان دیگر، از "هرودوت" تا "آرنولد توین‌بی"، که از ابتدای تاریخ بشر تاکنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورد.
بر خلاف دیگر تاریخ‌نگاران که تنها تمرکزشان بر رويدادهاي تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه نمود. ویل دورانت در اين ارتباط بيان داشت:
"تمدن رودی است با دو ساحل، اما بیشتر تاریخ نگاران تنها به خودِ رود توجه دارند."
این نقل قول به این مساله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران در بيشتر موارد، نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانه ي در جریان تاریخ نموده‌اند که به طور معمول، پرآشوب و پرهیاهوست و اجازه ي برداشتها و تفسيرهاي درست را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها)، می‌توانند به اندازه ي خود متن تاریخ مهم باشند. به نظر او، همه ی مردمانی که در طول تاریخ، خانه و مجسمه ساخته يا شعر سراییده اند نيز در شکل گیری تمدن نقش داشته اند.
او با نهايت فروتني بيان کرده است که بدون همسر دلبندش، "آریل"، موفق به نوشتن تاریخ تمدن چند جلدی خود نمی شد که کار تحریر آن نیم قرن طول کشید.
دورانت مطالب کتاب را به آریل دیکته می کرد. دلبستگي این زن و شوهر به يكديگر به اندازه اي بود که در سال 1981 پس از انتقال دورانت به بیمارستان، وقتي آریل از دکتر شنید که شانس زنده ماندن شوهرش اندک است دیگر لب به غذا نزد تا اينكه درگذشت. قلب دورانت نیز پس از این که شنید آریل فوت شده از حرکت باز ماند و به او پیوست و زن و شوهر در یک روز در کنار هم دفن شدند. آریل، سيزده سال جوانتر از دورانت و در گذشته، شاگرد او بود.
انديشمند تاریخ تمدن در این مجموعه با نگاهی تحلیلی، تاریخ تمدن بشری را مورد بررسی قرار داده است. این مجموعه را مترجمانی چون "احمد بطحایی"، "احمد آرام" و "ع پاشایی" ... به فارسی ترجمه كرده اند. از دیگر آثار ارزشمند این نویسنده ي مشهور ، "تاریخ ادبیات انگلیسي" در سال 1904، "تاریخ فلسفه" در سال 1926 و "تصویرهای زندگی" است که به کمک همسرش آریل دورانت نوشته است. وي پیش از نوشتن کتاب تاریخ تمدن، "اصول حکمت و مسائل اجتماعی دوران معاصر" را تالیف کرده بود.
دورانت از جوانی به سوسیالیسم به عنوان روشی که خواهد توانست به برابری انسانها در طول زندگانی و رفاه و سعادت آنان بینجامد دل بست و بر خلاف نظر مادرش که مایل بود پسرش کشیش شود، به تحصیل تاریخ، فلسفه و ادبیات پرداخت و مدرس شد و سپس به پژوهش و کار تالیف روي آورد.
مردم قدرشناس، نام دورانت را که به دریافت عالی ترین نشان آزادی نائل شده، نه تنها بر خیابان های شهرها و مدارس و دانشکده ها گذارده اند بلکه شهرک های متعدد، روزنامه و حتی هتل ها را به ياد او نامگذاری کرده اند.
سخنرانی های ويل دورانت درباره ي ادبیات ایران در دهه ي 1950 در دانشگاه "کلمبیا"، ادبیات ایران را به جهانیان شناساند. وی یک جلسه ي تمام، تنها به تفسیر این بیت حافظ پرداخته بود:
"غلام و بنده ي آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه قید تعلق پذير آزاد است"
دورانت درباره ي "فردوسی" گفته است که در میهن دوستی، همتای فردوسی به دنیا نخواهد آمد و از این بابت، ایران، سرزمینی منحصر به فرد در سراسر جهان است.
ویل دورانت در کتاب "درسهایی از تاریخ" که در سالهای آخر زندگی خود نوشت، می گوید:
"تاریخ ملتها را باید با توجه به پدیده های علمی جدید نوشت."
دورانت 96 سال عمر کرد و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1981 بدرود حیات گفت.


برگزيده اي از زندگي
1885 : در پنجم نوامبر در منطقه ي "نورث آدامز" ماساچوست به دنيا آمد.
1900 : وارد كليساي "سان پيترو" گرديد تا کشيش شود.
1903 : کليسا را ترک كرد و از کشيش شدن منصرف شد.
1907 : در نشريه ي "شب نيويورک" به عنوان خبرنگار آغاز به كار كرد.
1912 : سفر يکساله ي خود را به اروپا آغاز کرد.
1913: وارد دانشگاه "کلمبيا" شد تا در رشته هاي زيست شناسي و فلسفه تحصيل کند.
1914 : در کليسايي در شهر "نيويورک" به ايراد خطابه هايي در باب فلسفه، تاريخ و ادبيات پرداخت.
1917 : از دانشگاه "کلمبيا" دکتراي فلسفه گرفت.
1921 : مدرسه ي "ليبرتپل" را بنا نهاد.
1925 : نگارش کتاب "انديشمندان معاصر آمريکا".
1926: نگارش کتاب "تاريخ فلسفه" را به پايان رساند و کتاب "زندگي و باورهاي انديشمندان بزرگ" را منتشر نمود.
1927: تصميم به نگارش و تدوين "تاريخ تمدن جهان" گرفت. از کارها و امور اجرايي کناره گيري كرد.
1929 : انتشار کتاب "كاخهاي فلسفه".
1930: سفر به دور دنيا را آغاز نمود و "مصر"، "خاورنزديک"،"هندوستان"، "ژاپن" و سرزمين هاي "خاور دور" را از نزديک ديد.
1932 : رهسپار "ژاپن"، "منچوري"، "سيبري"، "روسيه" و "لهستان" شد.
1935 : کتاب "مشرق زمين، گاهواره ي تمدن" را منتشر كرد.
1939 : انتشار کتاب "يونان باستان".
1944 : انتشار کتاب "قيصر و مسيح".
1948 : به مدت شش ماه به کشورهاي "ترکيه"، "عراق"، "ايران" و نيز "اروپاي شرقي" سفر کرد.
1950 : انتشار کتاب "عصر ايمان".
1951: بازگشت مجدد به "ايتاليا".
1953: انتشار کتاب "رنسانس" و کتاب "اصلاح دين".
1954: بازديد مجدد از کشورهاي "آلمان"، "سوئيس"، "فرانسه" و "انگلستان".
1961 : انتشار کتاب "آغاز عصر خرد".
1964 : انتشار کتاب "عصر لويي چهاردهم".
1965 : انتشار کتاب "عصر ولتر".
1967 : انتشار کتاب "روسو و انقلاب".
1968 : جايزه ي ويژه ي ادبي "پوليتزر" را دريافت كرد.
1970 : آخرين کتاب خود را با نام "تفسيرهايي بر زندگي" نوشت.
1975 : انتشار کتاب "عصر ناپلئون".
1981: در 25 اکتبر يعني سيزده روز پيش از مرگ ويل دورانت، همسرش "آريل" از دنيا رفت .خود او نيز در هفتم نوامبر و در سن 96 سالگي، زندگي را بدرود گفت.





۲۶ خرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
لودویگ وان بتهوون


لودویگ وان بتهوون
موسيقيدان آلماني (1770- 1827)
لودويگ وان بتهوون در 17 دسامبر سال 1770 در شهر بن آلمان ديده به جهان گشود. وی به عنوان بزرگترين موسیقیدان تاریخ در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بشمار مي رود. پدرش «یوهان وان بتهوون» اهل هلند (فلاندر آن زمان) بود و مادرش «ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون» تبار اسلاو داشت.
خانواده او در اصل بلژيکي بودند. پدرش نوازنده دربار بن بود كه علاقه‌ ديوانه‌واري به مشروب داشت. او يک خواننده و آهنگساز لاابالي بود که هميشه تلاش مي کرد از راههاي آسان، هزينه زندگي خانواده اش را تامين کند ؛ از مادر بتهوون هميشه به عنوان بانويي مهربان و خوش‌قلب ياد مي‌شود. بتهوون نيز از مادرش به عنوان بهترين دوست خود ياد مي‌كرد.
خانواده‌ بتهوون هفت فرزند داشتند كه تنها 3 پسر از آنها زنده ماند و لودويگ پسر ارشد خانواده بود. لودويگ در شرايطي به دنيا آمد که والدينش داغدار مرگ برادرش «لودوينگ ماريا» بودند و اين غم تا پايان عمر بر زندگي بتهوون سايه افکند. او به سرعت دريافت كه پدر ، غمگين مرگ برادر است و کوچکترين شيطنتي از جانب وي خشم پدر را برمي انگيزد. مادرش پيوسته داستان هايي از پدر بزرگش «کپل ميستر» روايت مي کرد ، تا پندارهاي مثبت از يک مرد را در ذهن کودکش پديد آورده و جديت و خشم بي مورد پدر را در سايه آنها پنهان کند و در نهايت، پدر بزرگ به الگوي زندگي لودويگ تبديل شد. نخستين آموزش هاي موسيقي او در سن 5 سالگي آغاز شد. اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. يوهان وان بتهوون اعتقاد داشت كه به سرعت مي تواند اين کودک را به عنوان پديده دنياي موسيقي به جهان معرفي کند. به همين خاطر آموزش پيانو را از سنين خردسالي آغاز کرد. بتهوون در همان اوايل كودكي به موسيقي علاقه‌ نشان داد و پدرش روز و شب به تعليم وي همت گماشت. اين آموزش حتي پس از تمرين‌هاي روزانه يا بازگشت از نوازندگي در سالن‌هاي موسيقي ادامه داشت. بدون شك، اين كودك استعداد خدادادي داشت و پدرش آرزوي پرورش موزارت ديگري از وی را در سر مي‌پروراند. بعد از آن، بتهوون تحت آموزش «کریستین گوت‌لوب نیفه» قرار گرفت. نيفه پي‌برد كه بتهوون تا چه حد در موسيقي با استعداد است. بنابراين علاوه بر آموختن موسيقي، بتهوون را با آثار فلاسفه كهن و نوين آشنا كرد.
همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش در آن کار می‌کرد)، قرار گرفت. بتهوون در سال1782 و در سن 12سالگي نخستين اثر خود را نوشت. اين اثر، 9وارياسيون در گام سي‌‌مينور براي پيانو بود كه بر روي مارشي از «ارنست كريستون درسلر» نوشته شده‌بود.
نيفه در سال1783 يعني يك سال بعد مجله‌اي با عنوان «مجله‌ موسيقي» منتشر نمود و درباره‌ دانش‌آموز خود نوشت : ‹‹ اگر او به همين منوال پيش برود، بدون شك موزارت جديدي خواهد شد››.
در ژوئن1784 و به سفارش نيفه، لودويك در حالي كه تنها 14سال داشت، به عنوان نوازنده‌ ارگ در دربار «ماركسيميليان فرانز» عضو هيئت گزينش شهر كوگولن منصوب شد. اين شغل به او اين توان را داد كه با محافل ديگري علاوه بر محفل خانوادگي و دوستان آشنا شود؛ او با افرادي آشنا شد كه تا آخر عمر به عنوان دوست در كنار وي بودند كه از جمله آنها مي‌توان به خانواده‌ «ري‌يس»، «فان برونينگ»، «چارمينگ اله‌ئونور»، «كارل آمندا» كه يك نوازنده‌ي ويولون بود و دكتر «فرانز گرهارد وگلر» اشاره كرد. پرنس ماكسميليان فرانز از استعداد بتهوون با خبر بود. از اين رو، در سال1787 او را به وين فرستاد تا با موزارت ديدار كرده و مراتب موسيقي خود را افزايش دهد. از وين به عنوان شهري ياد مي‌شود كه مهد فرهنگ و موسيقي بود.
اسناد و مدارك روشني درباره‌ي ديدار موزارت و بتهوون وجود ندارد ولي در برخي اسناد آمده است كه موزارت گفته است: «نام او را فراموش نكنيد. به زودي اين نام بر سر زبان‌ها جاري خواهد شد.»
وقتي بتهوون در وين بود، نامه‌اي به دست او رسيد و از وي خواسته‌شد به بن برگردد، چرا كه مادرش در حال مرگ بود. او در سن ۱۷ سالگی ( 17 ژوئيه 1787) مادر خود را از دست داد و با درآمد اندکی که از دربار می‌گرفت، مسئولیت دو برادر کوچکترش را برعهده داشت.
وي در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش «ژوزف هایدن» قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت بود و زمان بسیار کمی را می‌توانست صرف بتهوون بکند. به همین دلیل، بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشت‌برگر معرفی کرد. از سال ۱۷۹۴ بتهوون به صورت جدی و با علاقه شدید، نوازندگی پیانو و آهنگسازی را شروع کرد و به سرعت، به عنوان نوازنده چیره ‌دست پیانو و نیز کم‌کم به عنوان آهنگسازی توانا، سرشناس شد.
بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد : به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او می‌کردند)، به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگزاری اجراهای عمومی و فروش آثار و نیز دستمزدی که عده‌ای از اشراف بدليل توانایی هايش به او می‌دادند، تأمین می‌کرد.
زندگی او به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم می‌شود :

دوره آغازی
در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز می‌شود)، کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، و به تدریج دید وسیع‌تری در کارهایش پيدا كرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی : سنفونی‌های شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب).

دوره میانی
دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجسته‌ای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگ‌ترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل می‌شود. آثار دوره میانی : شش سنفونی (شماره‌های ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شماره‌های ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شماره‌های ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شماره‌های ۱۳ تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو».

دوره پایانی
دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایش اند و آنها را می‌توان عمیقاً متفکرانه و تا حد زيادي، بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنی‌های بتهوون را در آثار این دوره می‌توان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سمفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره : سونات پیانوی شماره ۲۹ هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین کواتت‌های زهی (۱۲ - ۱۶) و آخرین سونات‌های پیانو (۲۰ - ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود.
با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشی‌تبار، بتهوون را اینچنین توصیف می‌کند : «برترین ذهن در کل بشریت».

شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم درگير بود و با آنان به تلخی برخورد می‌کرد. شخصیت بسیار مرموز او برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش هميشه کثیف بود و در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی می‌کرد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود چهل بار مکان زندگی‌اش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بی‌دقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.
بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار، مدت ۵ سال بر سر حضانت برادر زاده‌اش کارل با بیوه گاسپار نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکل اش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتی‌اش حالا کمتر شده بود، زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. وي اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احترام‌اند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل می‌کنند : «روزی گوته و بتهوون در کوچه‌های وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره می‌کند که بهتر است به کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت می‌گوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها می‌کند و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر می‌دارد و گردنش را خم می‌کند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه می‌دهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار می‌روند و راه را برای عبور وی باز می‌کنند و به وی ادای احترام می‌کنند. بتهوون هم از میان آنها عبور می‌کند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا می‌برد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته می‌شود تا پس از عبور اشراف زاده‌ها به وی بپیوندد».
بتهوون در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، اما سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون، داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بی‌سابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.

موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را می‌توان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگی‌اش پدید آمدند، یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامه‌ای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأس اش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام«اروئیکا» را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است، تصنیف کرد. طی مبارزه چند ساله‌اش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینی‌ها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت : «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگ‌ترین آثارش : میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمی‌تواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانعي جدی‌ برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و مملو از معانی مرموز و ناشناخته هستند. بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو می دانند.

مرگ
بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد در ناحيه شکم او را آزار مي داد. اما وي علاوه بر این مشکلات جسمی، درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابط عشقی از جمله آن‌ها مي باشد. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت به خطر افتاد، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور می‌شد مرگش به دلیل مرض کبد بوده‌است، اما تحقیقات اخیر بر اساس دسته‌ای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان می‌دهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده است (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود).
از بتهوون تنها نامه اي برجاي مانده که هنوز مخاطبي براي آن يافت نشده است؛ نامه اي که روزي يکي از لطيف ترين هنرمندان دنيا براي محبوبش نگاشت و هرگز به مقصد نرسيد .در میان آثار شناخته شده وی می‌توان از سمفونی نهم، سمفونی پنجم، سمفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.

داستان دیدار بتهوون و لیست
هر چند بتهوون در اواخر عمر، قدرت شنوایی خود را تقریباً بطور کامل از دست داده بود، اما پس از آنکه در سیزدهم آوریل سال 1823فرانتس لیست (Franz Liszt) کنسرت بسیار جذابی با پیانو اجرا کرد، بتهوون 53 ساله که در آن زمان در محل کنسرت حضور داشت، بر پیشانی این نوجوان 12 ساله بوسه ای زد و از نوازندگی فوق العاده او تشکر كرد.
در تایید علاقه بتهوون به نوازندگی لیست، ایلکا هورویتز بارنی (Ilka Horovitz-Barnay) از نوازنده های توانای پیانو می گوید :
« بهترین خاطره ای که من از لیست دارم، مربوط می شود به هنگامی که او راجع به اولین دیدارش با بتهوون صحبت کرد». وي اینگونه بیان مي دارد :
« یازده ساله بودم که معلم پیانوی من آقای چرنی (Czrny) مرا به بتهوون معرفی کرد. چرنی قبلاً بارها راجع به من با بتهوون صحبت کرده بود و علاقمند بود که مرا به او معرفی کند تا شاهد نوازندگی من باشد. اما بتهوون علاقه به تماشای نوازندگی افراد حرفه ای نداشت و اغلب از این کار سر باز می زد».
بالاخره پس از پیگیری های زیاد چرنی روزی بتهوون گفت : « پس فقط برای رضایت خدا این کودک سرکش را به اینجا بیاورید».
ساعت حدود ده صبح بود که ما وارد خانه محل زندگی بتهوون شدیم. من کمی دچار دست پاچگی شده بودم، اما چرنی مرا دلداری می داد و تشویق به آرامش می کرد. بتهوون پشت میز کارش در کنار پنجره نشسته بود و برای چند دقیقه به ما دو نفر با حالت عجیبی نگاه کرد. سپس خیلی سریع دو کلمه به چرنی گفت که من متوجه نشدم، اما بعد از آن چرنی فوری به من اشاره کرد که باید پشت پیانو بروم.
اولین قطعه ای که زدم از یکی از شاگردان و موسیقیدانان مورد علاقه بتهوون یعنی فردیناند رایس (Ferdinand Ries) بود. پس از اتمام آن بتهوون از من پرسید : آیا می توانم یک فوگ (Fugue) از باخ بزنم. من هم با جرات تمام، فوگ باخ در دو مینور (C Minor) را انتخاب کردم. پس از اجرای این قطعه، بتهوون به من گفت:
«آیا می توانی این قطعه را در گام دیگری اجرا کنی؟»
من از عهده این کار بر آمدم و پس از اجرای آخرین میزان، متوجه صورت قرمز و بر افروخته و نیز چشمان متحیر بتهوون شدم که به نزدیک من آمده بود. از ترس در حال مرگ بودم که ناگهان لبخندی در صورت جدی او ظاهر شد.
او مرا بغل کرد و چند باری با مهربانی دستانش را بر سر من کشاند و زیر لب اینگونه گفت :
« بله او یک شیطان کوچک است».
پس از آن جرات من گل کرد و با گستاخی از بتهوون پرسیدم : «آیا اجازه می دهید یکی از کارهای شما را بنوازم؟ »
بتهوون با لبخندی که برلب داشت، سر خود را تکان داد و من اولین موومان از کنسرتو پیانو بتهوون در دو ماژور (C Major) را اجرا کردم. پس از آن بتهوون مرا بغل کرد و پیشانی مرا بوسید و گفت :
«ادامه بده، تو یکی از خوشبخت ترین ها هستی! سرنوشت تو اینگونه خواهد بود که برای مردم شور و هیجان به ارمغان بیاوری و این بزرگترین سعادتی است که یک نفر می تواند به آن دست پیدا کند».





۲۸ خرداد ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه دانته


دانته
شاعر و نويسنده ايتاليايي ( 1265- 1321 )
«دانته آلیگیری» در ۶ جولای سال ۱۲۶۵ در شهر« فلورانس» که در آن زمان، یکی از جمهوری های متعدد ایتالیایی محسوب می شد، در خانواده ای متوسط به دنیا آمد و در سال ۱۳۲۱ میلادی، در سن ۵۶ سالگی درگذشت. دوران کودکی دانته در محیطی از آشفتگی، جنگ و ستیز و دسیسه و نیرنگ (بین حزب پاپ و حزب سلطنتی) طی شد. خانواده دانته از حزب پاپ حمایت می کرد و با پیروزی نظامی آنها ، چند ماه پس از تولد دانته، خانواده او از نظر سیاسی پیشرفت نمود. سالها بعد دانته به خاطر وابستگی سیاسی خود رنج بسیار کشید.
او تحصیلاتش را در «دارالتعلیم مذهبی برادران کهتر» شروع کرد. زندگانی دانته سرشار از تلخکامی ها و محرومیت ها بود. دانته در دانشگاه های «فلورانس» و «پالودا» به کسب علم و دانش پرداخت. وی یکی از شاگردان برجسته بود و علاقه زیادي به رشته های فلسفه و اخلاق داشت. دانته در نه سالگی دلباخته دختری به نام «بئاتریس» شد که نسبت خویشاوندی هم با او داشت. آشنایی آن دو در یک محفل خانوادگی صورت گرفت. عشق دانته به بئاتریس سال ها ادامه یافت و دانته در ۱۹ سالگی، نخستین اشعار خود را در وصف عشق آسمانی خود سرود و محبوبش بئاتریس را بسان فرشتگان و به پاکی و صفای آنها مي دانست. با وجود آنکه بئاتریس از علاقه و محبت دانته نسبت به خود آگاه بود، با شخص ديگري ازدواج كرد. وي با اين كار، آمال و آرزوهای دانته را بر باد داد و روح و قلبش را جریحه دار کرد. دانته حتی در لحظات پایان زندگی نیز این خاطره دردناک را بر زبان می آورد. اما ازدواج بئاتریس چندان دوام نیافت و او در سال 1290 در سن ۲۴ سالگی درگذشت. دانته که هنوز در آتش بی مهری و سست عهدی محبوب می سوخت و اشعاری شورانگیز در این زمینه می سرود، ناگهان با غم مرگ بئاتریس مواجه شد. او که شاعری تازه کار بود، با غم و اندوه تازه اش به دامان شعر و شاعری پناه برد و شاعری شوریده و توانا گشت و اشعار بسیاری درباره بئاتریس زیبا سرود. وی یکسال پس از مرگ بئاتریس با زنی به نام «جما» ازدواج کرد، اما این ازدواج نتوانست خاطره بئاتریس را از ذهن او محو نماید. دانته در سی سالگی به فعالیت های سیاسی پرداخت و در زد و خوردهاي قوای فلورانس با همسایگان کشور خود شرکت کرد. او در سال های ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ به عضویت «شورای صد نفری» فلورانس درآمد و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۰۰، به سِـمت سفیر فلورانس به «سن جمیتانو» عزیمت نمود و چند ماهی نیز سِـمتی نظیر «ریاست دیوانعالی کشور» فلورانس را عهده دار شد. وي در پست جدید خود چندین نطق آتشین و پرشور بر ضد پاپ - که در سرنوشت ملت و موطن دانته دخالت می کرد - ایراد نمود. هنوز چند ماهی از حکومت پاپ در فلورانس نگذشته بود که در ۲۷ ژانویه سال ۱۳۰۲ اولین حکم عدلیه درباره او در دادگاه فلورانس عنوان شد. محکومیت دانته به ظاهر «سوء استفاده از اموال دولتی» بود، ولی در حقيقت، پاسخی به حملات دانته در سخنرانی هایش بر ضد پاپ بود.
دادگاه به طور غیابی تشکیل جلسه داد و وی را به دو سال تبعید، پرداخت جریمه نقدی و همچنین محرومیت ابدي از حقوق مدنی محکوم کرد، مدتی نیز برای دستگیری وی جایزه ای تعیین شد. از این تاریخ به بعد، دربه دری و آوارگی دانته شروع شد. دوری از خانواده هر روز او را شکسته تر و رنجورتر می کرد، چون خانواده او حق نداشتند به هیچ وجه از فلورانس خارج شوند. بدین ترتیب، دانته تا پایان عمر موفق به دیدار همسر و فرزندان خود نشد و همچنان در آتش دوری عزیزان خود مي سوخت. بقیه عمر دانته به سیر و سیاحت در کشورهای مختلف سپری شد، تا اینکه سرانجام در شب ۱۴ سپتامبر سال ۱۳۲۱ میلادی، تنها و بی کس با دنیای دردناک خود وداع کرد. دانته آلیگیری طی دوران زندگی خود دست به انتشار کتاب های متعددی زد که معروفترین آنها «زندگانی نو»، «ضیافت»، «سلطنت»، «آهنگ ها» و بالاخره شاهکار او کتاب «کمدی الهی» است. این کتاب در سه بخش نگاشته شده است : دوزخ ، برزخ و بهشت که اشاره ای به ساختار جهان است و آموزش کلاسیک آن را نباید دست کم گرفت. او ۳۴ سرود برای دوزخ و ۳۳ سرود برای برزخ و بهشت دارد. چنانچه اولین سرود دوزخ را به عنوان مقدمه تمام کتاب فرض کنیم، ۳۳ سرود دیگر باقی می ماند که خاص دوزخ است. ظاهراً عدد 33 به سن عیسی مسیح در زمان مصلوب شدنش اشاره دارد. نگاهی سطحی به کمدی الهی، نشانگر تجربه ای مشابه در زندگی خود دانته نیز هست. معذلک عدد ۳۳ به درخت زندگی (کریستین کابالا) اشاره دارد. ۳۲ راه درونی به سوی درخت وجود دارد، اما راه سی و سومی هم هست که به خدا می رسد. دانته در کتاب terza rima یک الگوی وزن شعری می نویسد : : aba، bcb، cdc، و ... به این ترتیب، عدد ۳ در تمام بخش های کار او حضور دارد؛ از ساختار اساسی کار گرفته تا جزئیات.
تاریخ درستی از تحریر کتاب کمدی الهی در دست نیست؛ عده ای بر اين باورند که این کتاب پس از مرگ بئاتریس نوشته شده است، جمعی دیگر نیز عقیده دارند که تألیف این کتاب از سال ۱۳۱۴ تا سال ۱۳۲۱ به طول انجامیده است.
انتشار این کتاب در شرایط قرون وسطایی آن زمان، اعجاب انگیز بود. پس از مرگ دانته، این کتاب به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شد.
بهترین نویسندگان و شعرا مانند «لامارتین» «ویکتورهوگو»، «ولتر» و «شاتوبریان»، طی مقالاتی در روزنامه ها و مجلات، دانته را بزرگترین شخصیت فلسفی و ادبی معرفی کردند. کتاب «کمدی الهی» در شمار با ارزش ترین آثار دنیای ادب قرار دارد.





۲ تیر ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Lorca
پیام: ۱,۱۴۵
عضویت از: ۳۰ دی ۱۳۸۹
طرفدار:
- Lionel Andrés Messi
- Ronaldinho - Johan Cruyff
- پرسپولیس
- Argentina-Spain
- علی کریمی - رضا قوچان نژاد
- Pep Guardiola - Tito Vilanova
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه فدریکو گارسیا لورکا

" قسمت اول "


سال 1898 ، سال تولد ستاره شعر آندلس و در همان حال یکی از نامدارترین شاعران جهان فدریکو گارسیا لورکا بود ، شاعری که در واقع زندگی ، ادبیات ، موسیقی و حتی مرگش از پیچیدگی خاص و منحصر به فردی برخوردار است . فدريکو گارسيالورکا بی شک درخشان ترين شاعر ـ نويسنده هميشه اسپانياست،با شهرتی جهانی كه ازواژه های غنی شعر بی تكرار و مرگ دردناكش سر می زند. فدريكو به تاريخ پنجم ژوئن 1898 در دهكده فونته واکه روس ( Fuente vaqueros) در جلگه غرناطه، چند کيلومتری شمال شرقی شهر گرانادا زاده می شود.
خانواده وی از مالکین بزرگ زمین در روستای خود بودند، پدری مرفه و مادری تحصیل کرده و فرهيخته فدریکو را در ابتدای زندگی همراهی می کردند،نخستين سال های زندگی را در روستاهای غرناطه،پايتخت باستانی اسپانيا، شهرافسانه های كوليان و آوازهای قديمی می گذراند.
فدریکو در کودکی دچار نوعی بیماریی شد که تا چهار سالگی با آن دست و پنجه نرم کرد در این مدت آوازهای کولیان و شنیده داستانهای آنها تنها مونس و سرگرمی او بود.آن چنان كه زمزمه اين آوازها را حتی پيش از سخن گفتن آموخت.( شاید همین دوران باعث علاقه مندی عجیب لورکا به سنتهای عمیق آندالس شدو اين فرهنگ شگرف آندلسی واسپانيايی كولی بعدها در شعرش رنگ گرفت.)

در همین زمان بود که لورکا توسط مادر با موسیقی آشنا شد و در مدت کوتاهی چنان در نواختن پیانو و تا حدودی گیتار متبهر شد که همگان او را از نوابغ آینده موسیقی اسپانیا می پنداشتند . اما درگذشت معلم موسیقیش ( ۱۹۱۶ ) چنان وی را تحت تاثیر قرارداد و تلخی عميقی در او به جای گذاشت که نوازندگی موسیقی را تقریباً تا آخر عمر کنار گذاشت .
زمان به سرعت بی تابی خود برای خلق نابغه جوان را نشان می داد و به زودی خانواده باید مقدمات تحصیل فدریکو فراهم می نمود . هرچند لورکا در مدرسه هیچ پیشرفتی نکرد و هرگز تحصيل در دانشگاه را به پايان نرساند(چه در دانشگاه گرانادا و چه درمادريد) اما تمامی شواهد بیانگر نبوغ استثنایی او و تفاوت فاحش این کودک با سایر همسالانش بود .
در سال 1909 پدر خانواده را به شهر گرانادا کوچ داد و در واقع مهاجرت نقطه آغاز رشد و نمو لورکا را رقم زد . در گرانادا لورکا به محفلهای هنری محلی راه یافت و این رابطه روز به روز عمیق و عمیق تر می شد ، خود لورکا بعدها اعلام کرد که همین محفلها باعث آشنایی او با سنتهای اصیل آندلس شد . سنتهایی که لورکا همیشه عاشقانه به آنها می پرداخت و سعی در حفظ آنها می کرد .
او هیچگاه خود را از عامه مردم جدا نکرد و علاقه خود به فرهنگ مردمی را همیشه نشان می داد ، فرهنگی که الهام بخش او در خلق بسیاری از شاهکارهای هنریش شد ، به ویژه در کتابهای ترانه‌های کولی( (Rmancero Gitano (1928) و ترانه‌های کانته خوندو ( Pomea Del Cante Jando ) (1931 ) .
گارسیا لورکا اولین مجموعه شعرهای خود را با نام Impresiones y Paisajes در سال 1918 منتشر کرد ، این اثر اگرچه مورد استقبال وسیع عمومی قرار گرفت اما به لحاظ مالی برای لورکای جوان موفقیتی در بر نداشت . درست در همین زمان بود که او به شکل دهی انجمنهایی با نام Granada,s Art,s Glub (کلوپهای هنری گرانادا ) پرداخت و فعالیت در همین کلوپها بود که باعث شد در سال 1919 زمانی که لورکا به ناحیه معروف Residencia De Estudianotes - جايی برای تربيت نيروهايی با افكار ليبرالی ـ مادرید رفت دارای شخصیت و جایگاه هنری بسیار مستحکم و قوی باشد .

او در مدرسه فلسفه دانشگاه مادرید ( Current day universidad complutense de madrid ) و در كافه معروف Alamed در گرانادا با ستارگانی از نسل طلایی فرهنگ اسپانيا - كه همه اسپانيا در رگ هايشان می تپيد- و بعدها از تاثیر گذارترین اشخاص در هنر اسپانیا محسوب شدند آشنا شود ، ستارگانی نظیر: مانوئل دفايا (Manuel de Falla) موسقيدان و خالق قطعه "رقص آتش"، كسی كه بعد ها دوست بزرگ او می شود و در جان دادن دوباره به آوازهای سنتی اسپانيا همراهی اش می كند. خوان رامون خيمنس (Juan Ramon Jimenez) شاعر كلاسيک شناخته شده آن روزهای اسپانيا كه فدريكوی جوان و شعرش را زيرچتر حمايت خود می گيرد. لوئیس بونوئل (Bunuel Luis) فيلم ساز برجسته تاريخ سينما (كسی كه فيلم درخشانش به نام "سگ اندلسی" يكی از بی نظيرترين آثار سوررئاليستی سينما به شمار می آيد.) و سالوادور دالی ( Salvador Dali ) نقاش اسطوره ای سوررئاليست،يكی از دوستان نزديک فدريكو. لوركا بسياری از شعرهايش را به او تقديم كرده،آثاربزرگی چون "قصيده ای برای دالی"، "بازگشت" و...
با تاثير پذيری از دوستی با دالی بود كه لوركا نيز به سوررئاليسم علاقمند شد و آثار جاودانه ای را خلق كرد. لوركا در روزهای اقامتش در مادريد به همراه دالی، لوئيس بونوئل و رافائل آلبرتی (Rafael Alberti) يكی از شاعران برجسته اسپانيا، گروهی را تشكيل می دهند كه بعدها نام Generacion del 27 به آن اطلاق شد! و بزرگان ديگری چون بيسنته آلخاندرو (vicente alejandro) و لويی آراگون (aragon) و...
در همین دوران برخورد تصادفی لورکا با کارگردان مطرح مادریدی گرگوریو مارتینز سی یرا ( GregorioMartinez Sierra ) و تشویقهای این کارگردان بزرگ باعث شد او اولین نمایش نامه خود با نام دوران نحس پروانه‌ها (el malificio de la mariposa) را بین سالهای 1919 تا 1920 بنویسد و با همکاری گروهی از دوستان هنرمند خود آن را به روی صحنه ببرد .
این اثر به یک عشق غیر ممکن بین یک سوسک و پروانه می پرداخت اما این اثر پس از حدود چهار ساعت اجرا با کم لطفی و تمسخر تماشاگران قدر ناشناس روبرو شد و همین عامل باعث شد دید لورکا نسبت به تماشاگران تئاتر تا آخر عمر عوض شود ، البته بعدها گارسیا لورکا گفت که برای همیشه این نمایش نامه را از خاطر برده و اولین نمایش نامه خود را ماریانا پیندا ( Mariana Pineda ) ( سال 1927 ) معرفی می کرد .

مطالعات لوركا، هرگز درچارچوب "فلسفه" و "حقوق" كه به تحصيل آنها در دانشگاه مشغول بود، باقی نماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نويسندگان نهضت 98 چون ماچادو (Machado) و آسورين (Azorin) و همين طور آثارشاعران معاصر اسپانيا چون روبن داريو (Roban Dario)، خيمنزگرفته تا نمايشنامه های كلاسيک يونانی، از لوركا شاعری با دستان توانا و تفكری ژرف و گسترده ساخت.
لوركا نخستين كتابش (به نثر) را در سال 1918 به نام "عقايد وچشم اندازها" (Impersiones y Viajes ) در گرانادا به چاپ رساند. سال (1921)، "كتاب اشعار" (Libre de Poems) كه نخستين مجموعه شعرش است را منتشر کرد.
1922 سالی بود كه با مانوئل دفايا جشنواره بی نظير كانته خوندو (Conte Jondo)، آميزه ای از افسانه ها، آوازها و رقص های كوليان اسپانيا كه می رفت در هياهوی ابتذال آن سالهای فلامنكو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا كند.
سالها به سرعت برای لورکای جوان می گذشت و او به طور روزافزونی در هنر و اندیشه های تازه اسپانیایی غرق می شد . لوركا در 1927 "ترانه ها" را منتشر کرد و نمايشنامه "ماريانا پيندا" (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همين سال به صحنه برد که تدراک صحنه آن برعهده سالوادور دالی بود و در بارسلونا به روی صحنه رفت و نمايشگاهی از نقاشی هايش در بارسلون بر پا شد. این نمایشنامه با استقبال بی نظیری روبرو شد که لورکا را به آینده هنری خود بسیار امیدوار کرد . اما او قبل از این نمایشنامه ، نمایشنامه دیگری با نام همسر عجیب و غریب کفاش را در سال 1926 به رشته تحریر در آورده بود که این اثر عملاً تا اوایل دهه 1930 به روی صحنه نرفت ، این اثر داستانی کمدی بود از رابطه یک زن عشوه گر و بهانه گیر با یک کفاش زن ذلیل و بی خیال .
در 1928 محبوب ترين كتابش "ترانه های كولی" (Romancero Gitano) که البته در سال 1953 با نام Gypsy Ballad ترجمه شد منتشر می شود. اثری كه بسيارانی آن را بهترين كار لوركا می دانند. مجموعه ای كه شهرتی گسترده را برای فدريكو به ارمغان آورد، چنان كه لقب "شاعر كولی" را بر او نهادند.
در اواخر دهه 20 لورکا با افسردگی رو به افزایشی دست و پنجه نرم می کرد و او که درست در همین زمان تحت تاثیر موفقیت اثر Romancero Gitano خود قرار گرفته بود با دوگانگی شخصیتی متفاوتی روبرو شده بود .( شخصیت شاعر و نویسنده ای موفق که مجبور بود در محافل عمومی حفظ اش کند و وجدانی آزرده که در خلوت به شدت عذابش می داد . ) و همین دوگانگی شخصیتی باعث جدایی او از دوستان و نزدیکانش شد .
جدایی که روز به روز در حال افزایش بود زمانی به نقطه اوج رسید که سورئالیستهایی نظیر دالی و بونوئل با همکاری هم در سال 1929 فیلمی با نام Un chien andalou ( یک سگ آندالوسیایی ) را ساختند ، لورکا به شدت به این فیلم حمله ور شد واین فیلم را توطئه ای شرورانه بر علیه خود حساب کرد و در واقع همین فیلم باعث جدایی لورکا با سالوادور دالی شد و این در شرایطی بود که دالی در حین همین فیلم با همسر آینده خود آشنا شد ، دختری به نام Gala که بعدها باهم ازدواج کردند .
اما لورکا که با دوستان صمیمی خود قطع رابطه کرده بود آخرین ضربه را در رابطه دوستانه اش را از ایملیو آلاردن(Emilio Alarden ) مجسمه ساز خورد،زیرا رابطه ای پر شور و شوق اما یک طرفه را با ایملیو برقرار کرده بود که این دوستی هم به شدت در حال پایان یافتن بود. تاثیرات بد روحی این حوادث به شدت لورکا را عذاب می داد . آگاهی از این مشکلات سبب شد خانواده لورکا او را برای تغییر روحیه در تابستان سال 1929 تا 1930 با یک تور بلند مدت به آمریکا بفرستند .





Some are like water
Some are like the heat
Some are a melody of some other beat
But sooner or later they all will be gone
?Why don't they stay young
۳ تیر ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Lorca
پیام: ۱,۱۴۵
عضویت از: ۳۰ دی ۱۳۸۹
طرفدار:
- Lionel Andrés Messi
- Ronaldinho - Johan Cruyff
- پرسپولیس
- Argentina-Spain
- علی کریمی - رضا قوچان نژاد
- Pep Guardiola - Tito Vilanova
گروه:
- کاربران عضو
زندگینامه فدریکو گارسیا لورکا

" قسمت دوم "


گارسیا لورکا در شهر نیویورک در مدرسه مطالعات عمومی دانشگاه کلمبیا برای آموختن انگليسی مدت کوتاهی مشغول تحصیل شد ولی به شدت خود را در این شهر غریبه دید به همین دلیل به سرزنش از شهر نیویورک با معماری های مافوق بشری و سرد و بی روح، ريتم سرگيجه آور و هندسه اندوهناک پرداخت و در همین زمان مجموعه شعری با نام شاعر در نیویورک ( Poeta en Nueva York ) را در همین شهر خلق کرد(كه در 1940 (پس از مرگ شاعر) منتشر شد)از لحن اشعار این مجموعه می توان به خوبی بیگانگی لورکا با فرهنگ آمریکا و تنهایی او در کنار همدردی با سیاهان این کشور را به خوبی حس کرد . او در این زمان دو نمایشنامه یا بهتر است بگوییم دو شاهکار هنری با نامهای Asi que pasen cinco anos و El publico که فراتر از زمان خود بودند را خلق کرد اثر ديگری كه نمايشنامه ای شعرگونه و ناتمام و تاثير گرفته از سفر شاعر به آمريكابود "مخاطب" (Audience) و يا به تعبير گروهی ديگر "مردم" (people) نام دارد.نمایشنامه هایی که به علت درک پایین عموم مردم تا سال 1970 به چاپ نرسیدند و اوخود هیچگاه انتشار این دو اثر را ندید.
بازگشت لورکا در سال 1930 مقارن بود با فروپاشی حکومت دیکتاتوری Primo de Rivera و تاسیس دوباره جمهوری اسپانیا . در سال 1931 لورکا به عنوان کارگردان گروه تئاتر دانشجویی شناخته شده به نام Teatro Universitario la Barraca( معروف به کلبه )مشغول به کار شد .
بودجه لازم برای گروه آنها توسط وزیر آموزش عالی جمهوری اسپانیا تامین می شد که این بودجه خرج سفر به نواحی روستایی و دور افتاده اسپانیا به منظور جذب تماشاگرانی که می توانستند تفسیرهای جدید و بنیادی از تئاتر کلاسیک اسپانیا داشته باشند می شد . لورکا در این گروه در کنار کار کارگردانی به ایفای نقش هم می پرداخت در حین انجام این سفرها با گروه Teatro Universitario la Barraca لورکا مشهورترین نمایشنامهای خود که در واقع یک مجموعه شامل سه داستان ( trilogy ) با مظمومی و داستانهایی روستایی بودند با نامهای عروسی خون( Bodas de sanger ) ، یرما (Yerma) و La casa de Bernarda Alba را نوشت. شكل گيری هسته نمايشنامه "عروسی خون" با الهام از خبر قتل نيخار (Nijar) در روزرنامه ها، نيز به سال 1928 بر می گشت.
فدريکو در بهار 1930 خسته از زندگی سياه "هارلم" و ريشه های فولادی آسمان خراش های نيويورک، در پی يک دعوت نامه جهت سخنرانی در "هاوانا" به آغوش سرزمينی كه آن را "جزيره ای زيبا با تلألو بی پايان آفتاب" ميخواند، پناه برد. شايد دو ماه اقامت لوركا در كوبا و خو گرفتن دوباره اش باترانه های بومی و تم اسپانيايی آن بود كه سبب گشت تا شاعر به اندلس اش بازگردد.
در همين سال بود كه نگارش "يرما" را آغاز کرد. با بازگشت به اسپانيا در خانه پدری (گرانادا) ساكن شد و "مخاطب" را در جمع دوستانش خواند و درزمستان "همسر حيرت آور" (la zapatero prodigiosa) را در مادرید به صحنه برد.
سال بعد (1931)، "چنين كه گذشت اين پنج سال" را نوشت كه تنها پس از مرگش به صحنه رفت و پس از آن كتاب جديدش به نام "ترانه های كانته خوندو" که در ادامه كار بزرگش در جشنواره كانته خوندو و "ترانه های كولی" است را منتشر کرد.
در ماه آوريل، حكومت جمهوری در اسپانيا اعلام موجوديت کرد و اين سبب شد تا شاعر، كه تئاتر را بی وقفه به روی مردم می گشايید، بيش از پيش موفق شود. چرا كه در 1932 به عنوان كارگردان يک گروه تئاتر سيار (la barraca)، كه افراد آن را بازيگران آماتور تشكيل می دادند، به شهرها و روستاهاي اسپانيا می رفت و آثار كلاسيک و ماندگاری چون كارهای لوپه دبگا (l’ope de vega) و كالدرون (Calderon ) و... را به اجرا در می آورد.
در زمستان همين سال "عروسی خون" را در جمع دوستانش خواند و به سال 1933 آن را در مادرید به صحنه برد. اجرای اين تراژدی با موفقيت و استقبال بی مانندی رو به رو شد، و همچنين وقتی در همين سال شاهكارش را به آرژانتين برد و دربوئينس آيرس به نمايش در آورد، اين موفقيت برای لوركا تكرار شد.
در همين سفر (از سپتامبر 1933 تا مارس 1934) هسته "دنا رزيتا" شكل گرفت. او تئوری های خود را در مورد آفرینش و اجرای هنری در یک سخنرانی معروف با عنوان نمایش و تئوری Duende بیان کرد ، این سخنرانی اولین بار در سال 1933 در بوئنس آیرس و سپس در هاوانا ایراد شد . در این سخنرانی ها لورکا در مورد اینکه یک هنرمند بزرگ بودن بستگی به آگاهی روشن از مرگ ، ارتباط با وطن و تصدیق محدودیت شعور دارد را به بحث گذاشت .
در همین زمان بود که لورکا اولین نمایش از سری نمایشنامه های trilogy روستایی خود را با گروهTeatro Universitario la Barraca به نمایش می گذاشت البته شرایط نسبت به قبلاً برای این گروه سخت تر شد زیرا کمکهای مالی دولت به این گروه در سال 1934 با روی کار آمدن دولت جدید به نصف تقلیل یافت و ادامه این روند باعث زوال گروه Teatro Universitario la Barraca شد تا اینکه گروه آخرین اجرای خود را در آوریل 1936 به مردم عرضه کرد و پس از آن از هم پاشید.
1934 سالی بود كه فدريكو "يرما" و "ديوان تاماريت" را به پايان رساند. در آخرين روزهای زمستان 1934 "يرما" را به صحنه برد."يرما" نيز مانند اثر قبلی ("عروسی خون") تراژدی است كه از فرهنگ روستائيان اندلس و يأس عميقشان سرچشمه می گيرد.درخشان ترين جای شعر لوركا (و حتی اسپانيا) به همين سال بود كه رقم خورد. "مرثيه ای برای ايگناسيو سانچز مخياس" (Mejias Lianto por Ignacio Sanchez) سوگ نامه ای كه برای هميشه در تاريخ ادبيات جهان بی مانند و بی جانشين ماند؛ شعری جادويی برای دوستی گاوباز كه مرگی دلخراش را در ميدان گاوبازی در آغوش می كشد. اين شاهكار شاعر را از نظر تفكر و انگيزه نگارش، می توان در رديف تراژدیهای سال های آخر عمر درخشانش دانست كه در آنها بی وقفه از مرگ و باورهايش در اينباب سخن می گفت . ديگر هيچ گاه در تاريخ ادبيات اسپانيا و جهان شايد، همه شاعر اين چنين در واژه ها فرياد نشود، بغض نشود:

"زادنش به دير خواهد انجاميد،خود اگر زاده تواند شد
اندلسی مردی چنين صافی، چنين سرشار از حوادث
نجابتت راخواهم سرود با كلماتی كه می مويند
و نسیمی اندوهگين را كه به زيتون زاران ميگذرد، به خاطر می آورم."

باری، در همين سال است كه انقلاب اكتبر عقيم ماند و دستگيری و سركوب انقلابيون اسپانيايی آغاز شد. لوركا، شاعر آزاده هميشه، از امضاء كنندگان طرح عفو عمومی حمايت می كرد.
به سال 1935 آخرين پيش نويس "شاعر در نيويورک" را در ماه آگوست تهيه کرد. "دنارزيتا "را در دوازدهم دسامبر به صحنه برد و در همين سال بيانيه تاريخی ضد فاشيسم را امضاء کرد. در شانزدهم فوريه 1936 جبهه خلق در انتخابات به پيروزي رسید و لوركا به امضاء كنندگان طرح همكاری مسالمت آميز پیوست. در همين سال به نگارش يكی از آثار جاودانه اش، "غزل های عشق تاريک"، مشغول شد. در ماههای قبل از مرگش شاهکار نمایشی او نمايش نامه "خانه برناردا آلبا" (la Cosa de Bernarda Alba) پایان یافت و در جمع دوستانش خواند.
در این سال اسپانیا روزگار سختی را می ‌گذراند. جنگ‌های داخلی منجر به دخالت ژنرال فرانکو و ‌راستی‌های افراطی شد البته کمک ایتالیا و آلمان نیز باعث شد به سرعت جمهوری نوبنیاد اسپانیا درهم شکند.
آتشفشان هنری او به اوج رسيده و هم زمان تشنجات سياسی دراسپانيا... لوركا در سیزدهم جولای به زادگاهش بازمی گردد، حكومت نظامی كه در هفدهم جولای اعلام شده ، ائتلاف كثيف فاشيست - ديكتاتور، به فدريكو نيز چنگ می اندازد. لورکا مانند هزاران انسان دیگر قربانی این جنگ شد.
اگر چه به سخن خود شاعر، او هميشه يک انقلابی بوده است - كه شاعر نميتواند انقلابی نباشد - اما او هرگز به معنی خاص كلمه يک شاعر سياسی نبود. صدای اواما كه از آب های غرناطه و رودهای آندلس اندوهگين تا آفتاب زرد و كولی اسپانيايش باطراوت نارنج زاران پاک آوازمی خواند و شعرش كه تا هميشه در رگ های اسپانيا جاريست،برای فالانژ و گارد سويل فرانكو حكم هزار نيزه سخت را داشت.
چند روز قبل از آن ‌که افراد فرانکو دستشان به لورکا برسد دوستی به لورکا پیشنهاد کرد به مادرید برود و از آن‌جا به فرانسه یا آمریکا مهاجرت کند و لورکا پاسخ داد « من یک شاعرم. آن‌ها شعر را نمی‌کُشند. »
باری، شاعر در هفدهم آگوست دستگير و پس از دو روز بازداشت و بازجويی در سحرگاه نوزدهم سپتامبر 1936 در سن 38 سالگی توسط تندروهای اسپانیا بیرون شهر تيرباران می شود. لوركا را در ناكجايی از خاک گرانادايش به ريشه درخت زيتونی سپردند. محل دفن او برای همیشه پنهان ماند و کسی نمی‌داند دقیقا در کجا به خاک سپرده شد ، اما امروزه لورکا برای همه چهره ای شناخته شده و بزرگ است و تا هميشه با همه اسپانيا و شايد با همه دنيا خواهد بود....





Some are like water
Some are like the heat
Some are a melody of some other beat
But sooner or later they all will be gone
?Why don't they stay young
۳ تیر ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: khadije.messi
پیام: ۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi
- -
- -
- ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ
- -
- ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا
- -
گروه:
- کاربران عضو
زندگينامه هنري وادزورث لانگ‌فلو


هنری وادزورث لانگ‌فلو
چكامه‌سراي آمريكايي ( 1807-1882 )
"هنری وادزورث لانگ‌فلو" در 25 آوريل سال ۱۸۰۷ ميلادي در "پورتلند" امريكا به دنيا آمد. وي از كودكي، ذوق ادبي خود را نشان داد و نخستين سروده‌‌اش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگ‏فلو با پايان دوران متوسطه، راهي اروپا شد و پس از آشنايى با فرهنگ آن سامان، به گسترش آن در آمريكا پرداخت. او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در "بودوان" و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه "هاروارد" پرداخت و همزمان، برخي سروده‌هايش را منتشر كرد.
لانگ فلو، طي سالهاي آينده، سروده‌هاي بسياري چاپ نمود و از اين رو، يكي از پركارترين سرايندگان آمريكا شناخته شد. سروده‌هاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكته‏هاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيال‏انگيز و گرايش‌هاي اخلاقي بود. داستانهاي او نيز نشانگر آگاهي لانگ فلو از فرهنگ و ادبيات اروپا بود. وي در زمان زيست خود از محبوبيت، نام‌آوري و سرافرازي فراواني در آمريكا و اروپا برخوردار شد. استادي وي در هنر بيان و سادگي مفاهيم، تركيب و ساختمان شعر، لطافت تغزل و برخورداري از گستردگي فرهنگ و آگاهي از ادبيات اروپا و امريكا، او را به عنوان سراينده‌اي كه كمال مطلوب همگان مي‏باشد، شناسانده است. شماري از آثار لانگ فلو بر اين پايه‌اند :
"آواهاي شب"، "سفر به آن سوي دريا" و "داستانهاي مهمانخانه‌ي كنار جاده."
او دو بار ازدواج كرد و به هر دو همسرش نیز عشق می‌ورزید و هر دو بار، تنها مرگ بود كه سبب جدایی‌شان شد. او در خانواده‌ای خوشبخت به دنيا آمد و خود نیز زاينده‌ي خانواده‌ای خوشبخت گشت؛ فرزندی شايسته بود كه به پدری مهربان بدل گشت.
مرگ همسر نخست او در سال 1835، در شهر "رتردام" رخ داد. زمانی كه لانگ فلو برای تقویت زبان آلمانی‌اش به شمال اروپا سفر كرده بود تا كرسی عالی‌تری را در "هاروارد" به دست آورد، "مری لانگ فلو"، سقط جنین كرد و چند هفته پس از آن، در اثر عفونتِ ناشی از آن درگذشت. در آن هنگام چهار سال از ازدواج آن دو می‌گذشت. مری لانگ فلو زنی بسیار زیبا بود. لانگ فلو پس از مرگ همسرش، همه‌ي یادداشت‌های روزانه‌ی مربوط به زندگی مشترك‌شان را، به همراه نامه‌هایی كه در دوران عشق ورزی، رد و بدل كرده بودند؛ سوزاند.
با این حال، این اندوه او را از پا نینداخت و سفر خود را به آلمان و سوییس ادامه داد. در سوییس، تنها هشت ماه پس از مرگ مری، طی دیداری كه با "فنی اپلتون" داشت، به او دل باخت و با او ازدواج كرد.
مرگ همسر دوم لانگ فلو، داستاني دیگر داشت. در نهم جولای سال ١۸٦١، "فنی لانگ فلو" با دو دختر كوچك‌ش (یكی پنج و دیگری هفت ساله)، در كتابخانه نشسته بود و موهای تازه كوتاه شده‌ي آنها را مرتب می‌كرد. كبریتی روی لباس راحتی تابستانی "فنی" افتاد و شعله‌اش دامن گیر شد. فنی فریاد زنان به اتاق مطالعه دوید، جایی كه همسرش نشسته بود. لانگ فلو كوشید تا قالیچه‌ی اتاق را به دور بدن "فنی" بپیچد و با كمك آن و بدن خودش شعله‌ها را خاموش كند، ولي زماني توانست اين كار را بكند كه خودش هم به سختی سوخت.
"فنی"، پس از یك شب مقاومت در برابر درد، درگذشت. لانگ فلوی پنجاه و چهار ساله، چنان دچار اندوه شد كه تا پایان زندگي هم نتوانست از افسردگی رهايي یابد. ماهها طول كشید تا بتواند در مورد آن رويداد سخن بگويد. در طول این مدت او پناه خود را در كار كردن می‌جست و برگردان "كمدی الهی" دانته را آغاز كرد؛ كاری كه چندین سال پیش از آن آغاز، ولي نیمه كاره رهایش كرده بود.
لانگ فلو نسبت به سیاست، دلبستگي چندانی نشان نمی‌داد و هرگز به استخدام هیچ اداره‌ای درنیامد. به بيان ديگر، "هنری وادزورث لانگ فلو"، هرگز قانون‌شكنی نكرد، مشروب ننوشید، اسلحه‌ای به دست نگرفت و در اثر خشم، با كسی درگیر نشد، هیچ گاه ورق بازی نكرد، هرگز به بازار سهام دلبستگي نشان نداد و هيچ‌گاه به دوستي خیانت نكرد.
لانگ فلو از زمان ِ انتشار كتابِ "آواهای شب" در ١٨٣٩؛ وارد زبان ما شد.
رفتار ِ لانگ فلو به شدت در تضاد با جریان روشنفكری‌ است. به نظر می‌رسد چنین توصیفی برای مردی كه "هفده سال" به عنوان استاد در "هاروارد" سرگرم تدریس بوده و به چندین زبان زنده‌ی دنیا به خوبي وارد بوده است، در برخورد نخست، قدری عجیب می‌نماید. ولي حقیقتِ امر چیزی جز این نیست. برای كسانی كه در مورد فرهنگ و ادبیات معاصر پژوهش می‌كنند، این همه بی‌علاقگی لانگ فلو به نقد- و از آن كمتر به "نظریه‌ی نقد"!- شگفت‌‌آور است.
"سودمندي نوشتن درباره‌ی كتابها چیست؟" این پرسشي ا‌ست كه لانگ فلو در سال ١٨٥٠ بيان می‌كند و چنین ادامه می‌دهد:
"آیا جز این است كه دانستني‌هايي را بیان كنی كه هر كسی با خواندن كتاب می‌تواند به آنها دست یابد؟"
او درباره‌ي مسایل سیاسی و مذهبی نیز روشی مشابه را برمی‌گزیند. به گونه‌اي كه با وجود اباورهاي شدید مذهبی، در برابر "دكترین دانش الهی"، هیچ گونه انعطافی از خود نشان نمی‌دهد و چه بسا از درك آن نیز ناتوان است.
او به عنوان سراینده‌ی "سروده‌هايي در بندگی"، بنا به نوشته‌های واگنتش، مخالف بردگی بوده، ولي ضد برده‌داری (abolitionist) نبوده است.
لانگ فلو مردی بسيار با هوش بود؛ او در بیست و دو سالگی مدرك "پروفسوری زبانهای مدرن" را از "بودوین" دریافت كرد. چكامه به گونه‌اي دور از چشم داشت در وجودش می‌جوشید. او نتوانست چگونگي این جوشش را بيان كند و هیچ تئوری روشنی از فرآیند سرایش چكامه نداشت. "پیكان و آواز" را در صبح روز یكشنبه، پیش از رفتن به كلیسا و با شتاب فراوان سرود. "كشتی شكستگی ونوس" را در یك نشست سرود. او نمی‌توانست "چكامه‌ي سفارشی" بسراید و درخواست چنین سروده‌هايي را رد می‌كرد. تنها استثنای كارنامه‌اش "موریتوری سالوتاموس" است.
سرگذشت زندگی او مانند یك سروده، درنگ‌هايي شگفت‌آور دارد و رازهایی ناگشوده، و گویی بین سنین نوزده تا سی، كه معمولاًً سال‌های ابتدایی سرايندگي یك سراينده محسوب به شمار مي‌رود؛ به ظاهر او هیچ چكامه‌اي نسروده است.
هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882م و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری "پریتونیت" درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.





۲۵ تیر ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Nobody
پیام: ۴,۹۳۱
عضویت از: ۱۶ آبان ۱۳۹۰
گروه:
- کاربران عضو
افتخارات
شیخ حسنعلی اصفهانی(ره) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی(ره)، در خانواده زهد و تقوی و پارسائی چشم به جهان گشود، پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می کرد و آنچه عاید او می شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السلام اختصاص می داد. در سال ۱۲۶۹ هجری قمری، دختری به وی عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتی قطره ای شیر در سینه نداشت و آنچه دوا و دعا کردند، مؤثر نیفتاد. تا یکی از دوستان، او را به سوی مردی صاحب نفس به نام حاج محمد صادق تخته پولادی هدایت کرد. ملاعلی اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجی رسید و عرض حاجت نمود. حاجی به وی دستور داد تا هر چه دعا و دوا برای زوجه اش گرفته است، از وی دور سازد و خود، در حبّه نباتی بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجی، پس از ساعتی شیر از سینه زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملا علی اکبر به مرحوم حاج محمّد صادق(ره) گردید و مدت بیست و دو سال خدمت ایشان را به عهده گرفت و در این مدت، تحت تربیت و ارشاد وی به مقاماتی معنوی نائل آمد.

ملا علی اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال می ورزید و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم می ساخت و شبهای دوشنبه و جمعه به خدمت او می رفت و در تخت پولاد بیتوته می کرد.ز طرف دیگر مرحوم ملا علی اکبر که فرزند ذکوری نداشت، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرّف و متوسل شود تا خداوند پسری به او کرامت فرماید، این سفر که در سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجی محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجی قبل از تولّد فرزند به او بشارت پسری داده و سفارش کرده بود که آن پسر را « حسنعلی» نام گذارد.

در سحرگاه یک شب که ملا علی اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بود، خبر شادی بخش تولّد نوزاد را از استاد خود می شنود و مجدداً در مورد نامگذاری کودک به « حسنعلی» توصیه می گردد. مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذی القعدة الحرام سال ۱۲۷۹ هجری قمری با بشارت قبلی مرحوم حاجی محمّد صادق در اصفهان در محلّه معروف به جهانباره که گویند میهمانسرای سلطان سنجر بوده است، دیده به جهان می گشاید.
مرحوم ملا علی اکبر فرزند دلبند خود را از همان کودکی در هر سحرگاه که خود به تهجّد و عبادت می پرداخته، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا می ساخته است و از هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق(ره) قرار می داده است. خود مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل فرمودند: « بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمضان که با تابستانی گرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استاد حاجی محمد صادق، مشرّف شدم.

در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور، من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود: مگر نمی دانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل می گردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید می رسیدی رسیدی. »
[align=center][/align]

خلاصه ایشان از همان زمان، زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبّات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگی، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد، پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد می فرمود. جناب شیخ حسنعلی می فرمود: « هر زمان که به هدایت و ارشادی نیازمند می شدم، حالتی شبه خواب بر من عارض می گشت و در آن حال، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم می شتافت و از من رفع مشکل می فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجی، شخصی به من اصرار می کرد که نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم. به دنبال اصرار او بود که حالتی شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجی را دیدم که آمدند و دست به شانه های من زدند و فرمودند: هر کس مثل ما آب زندگانی خورد، از برای او مرگ نیست، تو کجا می خواهی بروی؟ »

« ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهّم یرزقون ». و سخن حضرت امیرالمؤنین علیه السلام نیز مؤید همین معنی است که فرمود:
« الا انّ اولیاء الله لا یموتون بل ینقلون من دار الی دار: آگاه باشید که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان می کنند. »

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالــــــــم دوام مـــا

مرحوم حاج شیخ حسنعلی از دوازده تا پانزده سالگی، تمام سال، شبها را تا صبح بیدار می ماندند و روزها همه روز، بجز ایّام محّرمه، با ترک حیوانی روزه می گرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمی آرمیدند.

حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداختند. از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت مرحوم جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموختند.

حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداختند. از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت مرحوم جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموختند. سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤنین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حاجی سید محمد فشارکی و مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می کردند.

فرزند ایشان نقل می کند :
مرحوم پدرم، خود نقل می فرمود: « نخستین روزی که برای زیارت و درک حضور مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم، اتفاقاً روز جمعه بود و کسی را در صحن و سرای مدرسه نیافتم که جویای اطاق آن مرد بزرگ شوم؛ ناگهان از داخل یکی از حجرات دربسته، صدائی شنیدم که مرا با نام، نزد خود می خواند، بسوی اطاق رفتم، مردی در را به روی من گشود و فرمود: بیا، کشمیری منم. »

و نیز پدرم می فرمودند: « شبی از شبهای ماه رمضان، مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به افطار، میهمان کسی بود. پس از مراجعت به مدرسه، متوجه می شود که کلید در را با خود نیاورده است. نزدیک بودن طلوع فجر و کمی وقت و بسته بودن در اطاق، او را به فکر فرو می برد، اما ناگهان به یکی از همراهان خود می فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسی، کلید قفلهای در بسته است، پس چگونه نام نامی حضرت فاطمه زهرا(س) چنین اثری نکند؟ آنگاه دست روی قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد. »

مرحوم حاج شیخ حسنعلی ( نخودکی ) ، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوی سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان، از محاضر درس و تعالیم استادانی چون مرحوم حاجی محمد علی فاضل و مرحوم آقا میر سید علی حائری یزدی و مرحوم حاجی آقا حسین قمی و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند می گردیدند و در عین این احوال و در ضمن تحصیل و تدریس، به تزکیه نفس و ریاضات شاقّه موفق و مشغول بودند. در علوم باطنی ، نخستین استاد ایشان، مرحوم حاجی محمد صادق تخت پولادی بود که از هفت سالگی در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینی قزوینی که در شاهرضای اصفهان متوطن بود، راه یافت.

ایشان می فرمود:
« در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه می گرفتم و جز آب چیزی نمی خوردم، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدی جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقات سیّد که از خلق منزوی می زیست، نشستم، تا آنکه برای تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم، نگاه عمیقی به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتی داری؟ گفتم: غرض تشرّف به حضور شما است. فرمود: هر زمان که بخواهی، می توانی نزد من بیایی . گفتم: گویا وقت شما مستغرق کار است. گفت: آری ولیکن برای تو هرگز مانعی نیست و این بیت را بخواند: خلوت از اغیار باید نی ز یار / پوستین بهر دی آمد نی بهار .

و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم. نظری به من کرد و گفت: نه روز است که چیزی نخورده ای و جز به آب، روزه نگشوده ای، ولی در ریاضت هنوز ناقصی، زیرا که اثر گرسنگی در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است، در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهره اش شکسته نمی شود. با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی موّاج از علوم ظاهری و باطنی یافتم. گفتم: با این مایه از علوم، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمی وقت نجف اشرف به ایران باز می گشتم، به دوست خود گفتم: از این پس، تنها عالم بلند پایه قزوین، تنها من خواهم بود. دوستم گفت: نه، چنین است که تو را با یک حمّال قزوینی تفاوتی نیست، زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمّال جاهل از پشت سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسائی صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید که اینقدر روشنی به محصّل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن، زننده دست را بشناسد.
این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم. از آن سید بزرگوار پرسیدم: شنیده ام که وقتی، دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب، زفت بر آن نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودی خود، پوست را رها نکرده است، جدایش نسازید. گفت: آری چنین بود و چهارده روز زفت، دست مرا رها نکرد.

گفتم پس برای وضو در این مدت چه کردید؟ فرمود: از سوی خّلاق عالم و آفریننده گیتی، به طبیعت من امر آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق، در این مدت هیچ مبطلی عارض نگشت. پس از آن فرمود: برای من گاهگاه حالتی عارض می شود که از خود بیخود می شوم و سر به بیابانها می گذارم و در کوه و صحراهای بی آب و علف در حالت نخستین می افتم و گاهی این احوال تا بیست روز به طول می انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادی می کنم، متوجه می شوم که از ضعف گرسنگی و تشنگی در اعضایم قوت بازگشت نیست.

دست به دعا برمی دارم که: الهی به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام و اینک قوّتی نیست که به شهر بازگردم. درحال، از غیب، گرده نانی و سبوی آبی ظاهر می شود که با تناول آن نیروئی به دست می آورم، سپاس حق می گزارم و به آبادی باز می گردم. »


[align=center][/align]
[align=center]دستخط شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی ) – ره[/align]

مرحوم نخودکی در سال ۱۳۰۳ هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی گردید ، از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منّور بود که به قصد زیارت مرقد مطهّر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام صورت پذیرفت. در همان روزهای اول سفر راه را گم می کنند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان می شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل می گردند و عرضه می دارند: « مولای من! آگاهی که قصد زیارت ترا داشته ام ولی در این وادی سرگردان شده ام. ترا توانائی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. »

پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرّف حاصل می کنند و راهنمائی می شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طی می کنند و وارد آن شهر می شوند.

باری، مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول می انجامد که تمام این مدت را در حجره ای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهراً اطاق فوقانی درب بازار سنگتراشان بوده است به تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت می کنند و به سال ۱۳۰۴ هجری قمری، بار سفر به صوب نجف اشرف می بندند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس سرگرم بودند تا آنکه مجدداً به اصفهان باز می گردند. در سال ۱۳۱۱ هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف می کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی می گزینند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجره ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته اند.
در همین سفر، در مدتی بیش از یکسال، هر شب ختمی از قرآن مجید در حرم حضرت رضا علیه السلام قرائت می کرده اند و روزها در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت می نموده اند. مرحوم نخودکی می فرمایند : « در همین سفر در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به تزکیه مشغول بودم، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ دوست دارم که یک اربعین، خدمتت را کمر بندم. گفتم: مرا حاجتی نیست تا به انجام آن پردازی. گفت: اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم. به اصرار پیر تسلیم شدم! هر روز علی الصباح به در اطاق می آمد و می ایستاد و با کمال ادب می خواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: یا شیخ من چهل روز ترا خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمت کنی. در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم.

پیر فرمان داد تا من در آستانه اتاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجّاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آنکه بر من به جهاتی شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بر روی آتش نهم و چند سکّه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم. گفت: خداوندا، بحق استادانی که خدمتشان را کرده ام، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوتــــه را در« رجه» خالی کن و سپس پرسید در رجه چه می بینی؟ دیدم طلا و مس مخلوط است. او را خبر دادم. گفت: مگر وضو نداشتی؟ گفتم: نه. فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلز را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وی و پس از ذکر قسم پیشین، بوته را در « رجه» ریختم، ناگهان دیدم که طلای ناب است.

آنرا براشتیم و باتفاق، نزد چند زرگر رفتیم. پس از آزمایش، تصدیق کردند که زر خالص است. آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت: این پول را تو به مستحقان می دهی یا من بدهم؟ گفتم: تو به این کار اولی هستی. سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزی بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم. » مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مجدداً در سال ۱۳۱۵ قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتی توقف به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال ۱۳۱۸ در آن شهر سکنی گزیدند و در سنه ۱۳۱۹ بار دیگر به اصفهان بازگشتند پس از آن، سفری به شیراز کردند و چندی در آنجا مقیم شدند و در این مدت، قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.

ایشان می فرمود:
« صبح ها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه مرضی و نسخ نویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را نزد وی میخواندم. روش حاجی بر این بود که حق الزحمه ای برای معالجه بیماران خود معین نمی کرد و هر کس هر مبلغ می خواست در قلمدان او می گذاشت و اگر بیماری چیزی نمی پرداخت حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمی فرمود.درآمد حاجی از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمی کرد و او هم از کمی درآمد خود شکوه ای نداشت. یک روز که به سر کار خود آمد گفت: خداوندا، امروز میهمان داریم، به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند.

آنروز، درآمد مطب، سی و پنج ریال شد و یکروز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند، در آنروز هم عایدی وی به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهای دیگر، نه درآمدی وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی می کرد. در مدتی که من در مطب او سرگرم بودم، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیماری برای بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجی، خود از پیش خبر داده بود.

هر بیمار که از در مطب وارد می شد، حاجی نگاهی به رخسار وی می کرد و پیش از سؤال و معاینه، نوع بیماری او را تشخیص می داد. »

مرحوم نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا بوسیله کشتی، به قصد زیارت بیت الله الحرام، به حجاز سفر می کنند. در جدّه، پس از فرود آمدن از کشتی، پیاده به مدینه منوره مشرّف می گردند و از آن شهر مقدس، احرام حج بسته و با پای پیاده به طرف مکه رهسپار می شوند. در این سفر که به سال ۱۳۱۹ هــ.ق. مصادف با حج اکبر بوده است، با مرحوم حاجی شیخ فضل الله نوری و حاج شیخ محمد جواد بید آبادی که در التزام یکدیگر سفر می کردند ملاقات می فرمایند .

ایشان پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام، به ایران مراجعت می فرمایند و بعد از مدتی توقف، مجدداً به نجف اشرف تشرف حاصل می کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان باز می گردند و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال ۱۳۲۹ قمری، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوی، ترک می گویند و در آن بلده طیبه، مجاور می شوند و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال ۱۳۶۱هــ.ق. بوده، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک داشته اند.

فرزند ایشان نقل می کند :
پدرم ، در کلیه ساعات روز و شب، برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان؛ آماده بودند. روزی عرضه داشتم: خوبست برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود. فرمود: « پسرم، لیس عند ربّنا صباح و لا مساء: آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت می کند، نباید که وقتی معین کند. »
پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته های مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه می پرداختند. از نیمه های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی استراحت می فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران می نشستند و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیازمندی محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر استراحتی کوتاه می فرمودند.

درسال ۱۳۱۴ یکی از سادات محترم مشهد برای ایشان سجاده ای و رختخوابی هدیه فرستاد. ایشان در جواب فرموده بودند: « سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب می دانم می پذیرم ولی به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنج سال است که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام. » پدرم، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدی علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء(ره)، را یکی از شرایط سلوک الی الله می دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه علیهم السلام و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان می ورزیدند.

در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیداری سحرگاهان و تهجد و احیاء شبهای جمعه و لیالی متبرک و روزه درایام البیض و خدمت به خلق بویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء علی الخصوص در شبها و روزهای جمعه مداومت و مراقبت می فرمودند.در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوه های « ظفره» به تزکیه نفس می پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره علی بن سهل اصفهانی و محمد بن یوسف معدان بناء و بابارکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجی محمدصادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول می شدند.

در ناحیه نجف اشرف، مسجد کوفه و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایی بود که بسیار زیارت می فرمودند. شیخ حسنعلی نخودکی چون به کسی دوا یا دعا می دادند می فرمودند: « ما بهانه ای بیش نیستیم و شفا دهنده اوست، زیرا که این عالم محّل اسباب است و خداوند فرموده است: « ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها:خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد ». از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود. سپس می فرمودند: « حضرت موسی (ع) مبتلا به قولنج شد، و هنگامی که برای مناجات با حضرت ربّ الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: یا موسی به طبیب مراجعه کن. عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهی و مرده را زنده میکنی و کور را شفا میدهی، آنگاه برای مرض خود به طبیب مراجعه میکنی؟

خطاب شد: یا موسی ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم، حال آیا چون تو موسی هستی انتظار داری که این همه را عبث بگذاریم و بی سبب مرض تو را شفا دهیم؟ »پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک، سخت مداومت و مراقبت داشت، لیکن اظهار می فرمود: « روح همه این اعمال، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریّه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن، اینگونه اعمال، همچون جسمی بی جان می باشد و آثاری بر آنها مترتب نمی گردد. »

باری از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آنروز پیش بینی فرموده بودند دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: « ای شیطان، بر من که سراپا از محبت علی(ع) پر شده ام، دست نخواهی یافت. » روز شنبه فرا رسید. زیر لب فرمودند: « کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند و عتاب دارند: تو که حضور محضر حضرت رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتی از چه رو گاه و بیگاه لب به خنده می گشودی؟ » آری، حسنات الابرار سیّآت المقّربین. بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجری قمری گذشته بود که روح پاکش به جوار حق شتافت .

ساعتی نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانی به سراسر شهر فرا رسید و انبوه جمعیت برای ادای احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبی گرد جنازه اش حاضر شدند. جنازه آن فقید علم و معرفت بر روی هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهای شهر که عموماً به حال تعطیل درآمده بود، عبور می کرد تا به ده « سمرقند » بمحل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیّتشان در آب روان غسل داده شد. در این هنگام دسته های بزرگ سینه زنان که سالها از حرکت ایشان ممانعت می شد، در سوگ آن مرد جلیل، راه افتاد و جنازه در میان غمی جانکاه، پس از تغسیل و تکفین به شهر حمل گردید و پس از طواف به دور مرقد منور حضرت ثامن الحجج علیهم افضل الصلوات، در همان نقطه از صحن عتیق که خود پیش بینی و سفارش فرموده بودند، در خاک آرمید.

سنگ مزار جدید مرحوم نخودکی که بر دیوار صحن نصب شده است .

سالها پیش پدرم فرموده بودند:
« وقتی مصمم شدم که به نجف اشرف رحل اقامت افکنم، لیکن در آن هنگام که در یکی از اطاقهای صحن عتیق رضوی در مشهد، به ریاضتی سرگرم بودم، در حال ذکر و مراقبه، دیدم که درهای صحن مطهر عتیق بسته شد و ندا بر آمد که حضرت رضا سلام الله علیه اراده فرموده اند که از زوار خویش سان ببینند. پس از آن، در محلی جنب ایوان عباسی، در همین نقطه که اکنون مدفن پدرم می باشد، کرسی نهادند و حضرت بر آن استقرار یافتند و به فرمان آن حضرت درب شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شد، تا زوّار از در شرقی وارد و از در غربی خارج گردند. در آن زمان دیدم که پهنه صحن مالا مال از گروهی شد که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند و از پیشاپیش حضرتش می گذشتند و امام علیه السلام دست ولایت و نوازش بر سر همه آن زوار حتی آنها که به صور غیر انسانی بودند، می کشیدند و اظهار مرحمت می فرمودند. پس از آن سیر و شهود معنوی و مشاهده آن رأفت عام از امام علیه السلام، بر آن شدم که در مشهد سکونت گزینم و چشم امید به الطاف و عنایات آن حضرت بدوزم. » پدرم، پس از ذکر این واقعه، محل استقرار کرسی امام علیه السلام را برای مدفن خود، پیش بینی و وصیت فرمودند و بالاخره به خواست خدا، قبل از اذان صبح دوشنبه، در همان نقطه مبارک مدفون شدند.


منبع




نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۲۳ آبان ۱۳۹۱
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: pedram__M30
نام تیم: المپیک لیون
پیام: ۳,۰۰۹
عضویت از: ۴ مهر ۱۳۹۰
از: ESF
گروه:
- كاربران بلاک شده
"ارنستو چگوارا دلاسرنا"نام كامل اوست و لقب «چه» را كوبایی‌ها به

او داده‌اند، لقبی كه در این كشور برای خطاب قرار دادن كسی با

احترام به كار برده می‌شود. «چه» مبارزی است كه آوازهء او تنها به

آمریكای لاتین محدود نمی‌شود....





مجلهء تایم چه‌گوارا را جزو یكی از صد چهرهء تاثیر گذار در قرن بیستم انتخاب كرده است. در استكهلم بیش از سیصد عنوان كتاب دربارهء او منتشر شده است. كافه‌ای در مالزی وجود دارد كه روی تمام فنجان‌های قهوه‌اش عكس او چاپ شده است و پاتوق طرفداران «چه» است.تفریح جوانان میلانی، فروش تی‌شرت‌های «چه» كنار خیابان‌هاست. دولت برزیل نام چند سینمای این كشور را «ارنستو چه‌گوارا» گذاشته است. كلاه مدل «چه‌گوارا» پر فروش‌ترین نوع كلاه در تابستان‌های تركیه است. مارك «چه‌گوارا» معروف‌ترین مارك سیگار در سودان معرفی شده است و باز هم طبق آمار مجلهء تایم حدود 76 درصد جوانان دنیا «چه» را می‌شناسند و برای او احترام قائلند. مردم بولیوی به خود می‌بالند چون «چه» به خاطر آنان و در آنجا كشته شده است هرازگاهی دعوای میان ملت‌ها هم بالا می‌گیرد. ایرلندی‌ها معتقدند چون پدر «چه» اهل این كشور بوده پس «چه» به آن‌ها تعلق دارد. آرژانتینی‌ها می‌گویند كه چون او ملیت این كشور را داشته و در همان جا تحصیل كرده پس یك آرژانتینی‌است. كوبایی‌ها اعتقاد دارند كه چون «چه» در سرزمین آن‌ها و به‌خاطر آن‌ها جنگیده در یك سخنرانی گفته كه افتخار می‌كند كوبایی باشد، پس او اهل كوبا است. چه‌گوارا را نمی‌توان متعلق به یك كشور دانست،چه آنكه نام و عكس چه‌گوارا امروزه در تمامی كشورهای دنیا به نماد اعتراض درمقابل استبداد و سرمایه داری نوین بدل شده است.«چه» متعلق به تمامی آزادی‌خواهان ضد امپریالیسم جهانست. ارنستو چه‌گوارا یكی از خیل عظیم اسطوره‌های تاریخ است.

اندیشه و عشق او به انسان فراتر از مرزهای جغرافیایی و نژادی است.بارزترین ویژگی‌او را می‌توان روحیهء مبارزه جویی و آشتی ناپذیری با ظلم و استبداد در هر قیافه و شكل دانست.او نه مرد سیاست بود و نه حسابگر و از دغل‌ها و نیرنگ‌های آن بیزار.

زندگینامه :



«ارنستو چه‌گوارا» در 14 ژوئن 1928 در «روزاریو» دومین شهر مهم و بزرگ آرژانتین به دنیا آمد. در خانواده‌ای ممتاز از تبار اسپانیایی و ایرلندی كه گرایش‌های سیاسی چپ داشتند، بزرگ شد. «ارنستو» بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود. در سال 1953 از دانشكدهء پزشكی فارغ التحصیل شد و سپس سفر به دیگر كشورهای آمریكایی را آغاز كرد، سفری كه نقطهء عطفی در زندگی او بود. در سال 1954 زمانی كه در «گواتمالا» بود با پشتیبانی از حكومت «جاكوب آربنز» كه منتخب مردم بود قدم به عرصهء مبارزات سیاسی گذاشت. آربنز در نتیجهء توطئه و در مداخلات تجاوز كارانهء سازمان سیا سرنگون شد و «چه» به مكزیك گریخت. اندكی بعد به فیدل كاسترو و دیگر انقلابیونی پیوست كه با جنبش 26 ژوییه در پی بر اندازی دیكتاتوری «فولژ نیسو باتیستا» در كوبا بودند.«گوارا» در دسامبر 1956 ازجمله مبارزانی بودكه به منظور آغاز مبارزه چریكی از عرشهء كشتی كوچك «گرانما» قدم به خاك كوبا گذاشتند. او كه در اصل پزشك گروه بود همچون یك فرماندهء ارتش شورشی ظاهر شد. درپی سقوط «باتیستا» در دسامبر 1956، چه‌گوارا یكی از رهبران حكومت تازهء كارگران و دهقانان شد و پست‌های دولتی متعددی چون ریاست بانك مركزی كوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چه‌گوارا بارها به نمایندگی از كوبا درمجامع مختلف چون سازمان ملل متحد شركت كرد. او در مقام یكی از رهبران جنبش 26 ژوییه به برگزاری گردهمایی‌های گروه‌های سیاسی - كه سرانجام در 1965 به بنیان‌گذاری حزب كمونیست كوبا انجامید - یاری رساند.گوارا در اوایل 1965 از همهء مسوولیت‌ها و پست‌های دولتی كناره‌گیری كرد و به منظور كمك به پیشبرد مبارزه‌های ضدامپریالیستی و ضد سرمایه‌داری در دیگركشور‌ها، كوبا را ترك كرد وهمراه با داوطلبانی كه بعدها در «بولیوی» به او پیوستند، نخست به كنگو «زئیر» رفت و در جنبش ضد امپریالیستی آن كشور به رهبری «پاتریس لومومبا» شركت جست. از نوامبر 1966 تااكتبر 1967 جنبش چریكی بولیوی را بر ضد دیكتاتوری نظامی آن كشور رهبری كرد. درهفتم اكتبر 1967 در عملیات رزمی ساختهء سازمان سیا به دست نظامیان بولیوی زخمی و دستگیر و روز بعد از آن تیرباران شد.

امروزه پس از گذشت سی و هفت سال ازمرگش هنوز هم او یكی از چهره‌های محبوب اسطورهای به خصوص درمیان جوانان است. اسطورهء عصیان كه نامش پرچم هر مبارزه‌ای است. شخصی كه تصویرش بر پیراهن‌های سرخی نقش بسته كه جوانان معترض بر تن می‌كنند بی آنكه از اندیشه‌های انقلابی او خبر داشته و یا حتی جهان بینی او را پذیرفته باشند.

«چه» می‌توانست همچون بسیاری از فارغ التحصیلان رشتهء پزشكی در گوشه‌ای از دنیا برای خود مطبی دایركند، اما روح عصیانگرش او را واداشت تا به یاری همنوعانش درمناطق استبداد زدهء آمریكای لاتین بشتابد. زمانی كه چه‌گوارای جوان و دوست همراهش «آلبرتو گرانادو» با موتورسیكلت از ردهء خارج توترون 500 مدل 1939، كه تنها به بهای چند پزوی ناچیز خریداری شده بود، قصد سفر به دور آمریكای لاتین را جهت درمان بیماران جزامی كرد آمریكای سرخ لاتین در زیر چكمه‌های سنگین امپریالیسم جان می‌داد، اما نه «چه» و نه «آلبرتو» هیچ كدام از این حقیقت تلخ آگاهی نداشتند.آن‌ها تنها می‌خواستند مناظر بكر قارهء پهناورشان را از نزدیك ببینند و به كمك بیماران جزامی بشتابند، سفری كه پایانش به گونه‌ای دیگر بود و باعث تولد انسان‌هایی شدكه اكنون نام آن‌ها را مترادف با انقلاب به كار می‌برند.

" چه‌گوارا" مردی بود كه هرگز در بند مقام، رهبری و یا افتخارات نبود. او اعتقاد راسخ داشت كه مبارزهء چریكی انقلابی، شكل بنیادین اقدام برای كسب آزادی خلق‌های آمریكای لاتین است و این نتیجه‌گیری ناشی از اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تقریبائ تمام كشورهای آمریكای لاتین بود. «چه» عمیقائ بر این باور بود كه رهبری سیاسی و نظامی مبارزه چریكی باید یگانه باشد و این كه مبارزه تنها می‌تواند توسط خود واحد چریكی رهبری شود، نه از طریق دفاتر راحت بوروكرات ها در شهرها.

چه‌گوارا به معنای واقعی كلمه یك چریك مبارز اینترناسیونالیست بود. او می‌گوید: « هر قطرهء خون ریخته شده در سرزمینی كه در زیر پرچمش زاده نشده باشی، تجربه‌ای است كه به زندهء ماندگان منتقل می‌شود تا بعدا آن را در مبارزه برای رهایی كشورشان به كار برند. همچنان‌كه كه خلقی خود را آزاد می‌سازد، ‌قدمی بر می‌‌دارد در پیكار برای رهایی مردم خود ما.»

«چه» معتقد بود كه هر انسانی برای رهایی از ظلم و استبداد باید بهایی برای‌آزادی‌اش پرداخت كند، او می‌گوید: «اسكلت آزادی ما قبلا شكل گرفته است، هنوز گوشت و لباس به این اسكلت نیامده است، ما بهای آزادی خود و حفاظت از آن را با خون و ایثار پرداخت می‌كنیم. ایثار و فداكاری ما آگاهانه است، سیرآزادی طولانی و در بعضی قسمت‌ها ناشناخته است.»

هفتم اكتبر 1967 «چه» آخرین سطرهای وقایع روزانهء خود و گروه چریكی‌اش را نوشت. روز بعد در ساعت یك بعدازظهر در یك درهء كم عرض و تنگ، جایی كه برای درهم شكستن محاصره به انتظارشب نشسته بودند، نیروی عظیمی از دشمن برآن‌ها تاخت. گروه كوچك مردانی كه واحد چریكی را تشكیل می‌دادند تا گرگ و میش بامداد قهرمانانه جنگیدند.ازكسانی كه در نزدیك‌ترین مواضع به «چه» می‌جنگیدند كسی زنده نماند جزو دو نفر كه به همراه «چه» مجروح و دستگیر شدند.

روز بعد از دستگیری «چه» با شنیدن صدای شلیك فهمید كه دو همرزم «پرویی» و «بولیوی‌اش» اعدام شده‌اند. نوبت به «چه» رسیده بود، مجری اعدامش دستخوش تردید شده بود.

»چه» با استواری فریاد زد «شلیك كن نترس !» آنگاه با شلیك یك رگبار مسلسل از كمر به پایین حكم اجرا شد. جلادان دستور داشتند او را از سر و سینه هدف قرار ندهند تا مرگش به تعویق بیفتد. این تصمیم ظالمانه عذاب «چه» را طولانی می‌كند تا این‌كه گروهبانی كه او نیز مست بوده است گلوله‌ای به پهلوی او شلیك می‌كند و به زندگیش پایان می‌دهد. این شیوهء رفتار، درست نقطهء مقابل احترامی بود كه «چه» بدون استثنا نسبت به افسران و سربازان بسیاری نشان می‌دادكه به اسارت او درآمده بودند.

برای «چه» ساعت‌های پایانی زندگی‌اش در چنگ دشمن فرومایه قطعا بسیار تلخ بوده است; اما هیچ كس بهتر از او آمادگی گذراندن چنان آزمونی را نداشت.

هشتم اكتبر چه‌گوارا تیر باران شد.جسدش را به هلی‌كوپتر بستند تا به همه اعلام كنند كه چریك مبارز را دستگیر كرده‌اند پس از انتقال جسد «چه» به «هیگوئرا» روستایی درشمال بولیوی، تازه همه فهمیدند چه كسی كشته شده است. حكومت وقت از ترس، جسد «چه» را سوزاند و بقایای استخوانش را در مكان نامعلومی خاك كرد. سال‌ها بعد در پی فشار دولت كوبا و شخص فیدل كاسترو، دولت بولیوی استخوان‌ها را در تابوت گذاشت و به كوبا فرستاد تا «چه‌گوارا» در میان اشك و احترام دفن شود.




پ.ن حیف این تاپیک بود نامرئی شه




۲۱ فروردین ۱۳۹۲
< ۱ ... ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ >
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۲۷
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۰
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۴ پاسخ
۸,۲۵۲,۶۱۴ بازدید
۱ روز قبل
forca barca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۶ پاسخ
۷۳۸,۸۰۲ بازدید
۱۵ روز قبل
dr-peymanzandi
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۷ پاسخ
۲,۱۶۴,۸۵۶ بازدید
۱۶ روز قبل
FC BARCELONA
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۴ پاسخ
۱۱,۴۸۵,۷۰۲ بازدید
۱۶ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۳,۴۱۹ بازدید
۱ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۱۷,۴۸۹ بازدید
۵ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۴,۱۲۶ بازدید
۵ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۸۰۵ بازدید
۹ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۳,۹۱۱ بازدید
۱۰ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۸۰ کاربر آنلاین است. (۱۲۷ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۸۰

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!