همه پیامها (forCa.barCa)
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
سلام بر همگی امیدوارم روز و روزگار بر همگی خوب باشه و روزگار خوبی رو سپری کنید. ولادت یگانه بانو جهان هستی رو به همه تبریک میگم! فکر نمیکردم شاید روزی دوباره بیام و سخنی مثله این رو دوباره بزنم ولی خب ... خاطرات تلخ و شیرین زیادی داشتم با این سایت و دوستان ،نسل های زیادی هم تو این سایت دیدم،از نسل اولی های سایت :رامین،آذر ،حمزه گرفته تا دوستانی که امروز تازه تو این سایت عضو شدن،با همگی روزگاران خوبی رو سپری کردم. از همگی دوستان چه دوستان قدیمی و چه دوستان جدید خداحافظی میکنم و همگی شما رو به خدا متعال میسپارم،امیدوارم همگی در زندگیتون موفق باشید! همیشه سبز باشید... |
||
۲۴ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
در مورد انتخابات نمیخواستم صحبتی کنم،الان من علاقه ی چندانی به بحث کردن در این مورد ندارم ولی فقط میتونم بگم که با نظر این دوستمون موافقم که الان هیچ کس تو ایران گریه نمیکنه!خیلی ها فقط مات و مبهوت نشستن و با سکوت دارن نگاه میکنن فقط همین!امیدوارم ریاست دولت دهم بتونه موفق تر باشه!! با آرزوی موفقیت برای همگی! |
||
۲۳ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
والله من این طور فکر نمیکنم!همراه اول رو خودم امروز بالا 30 بار استفاده کردم جواب داره میده!ایرانسل رو نمیدونم ولی!
|
||
۲۱ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: پاینده باد خاک ایران ما! | ||
|
سلام این شهر من است!شهری که سال هاست در کنار این آب باقیست !شهری که روزگاری آوردگاه مردمان بسیاری بود است،مردمانی با قومیت و ملیت مختلف. روزگارانی دور مردمانش از دل این آب روزی خود را دشت میکردند،گاه به رنگ تیره ماهی و گاهی به سفیدی مروارید!مردمانش خون گرم با دلی به وسعت دریایی که در کنارشان است,همان دریایی که سال هاست گروهی به دنبال جعل هویتش هستند,ساده،بی آلایش،درست همانند آن سخنانی که در طی این سال ها درباریشان نقل شده است. خاکش حس غریبی دارد،نمیدانم چگونه، ولی به راحتی میتوان آن را حس کرد!در عجبم که یگانه خالق طبیعت چه بذری در دل این خاک کاشته است که این طور انسان را جذب خود میکند! به دنبال نشانه ای میگردم،نشانه ای از گذشته در آینده ای که حتی سرعت زندگی ماشینی نیز تاب برآورده کردن مایحتاج آن را ندارد!نمیدانم چرا هر چه میگردم چیزی نصیبم نمی شود،مگر می شود این مردمان بر روی یادگار نیاکانشان چشم بسته باشند؟!باز هم این سوال لعنتی...! ندایی من را به سوی ساحل همسایه میکشاند،ساحلی که چند وقتیست کوس بیداری را نواخته و گوی سبقت را از ما ربوده است،ولی مگر میشود نشاته هایم را در آن جا بیابم؟!تمام قدمت آن ساحل به یک صده می رسد؟چه طور میتوانم تصوردیدن نشانه هایم را داشته باشم؟ تاب مقابله با این ندا را ندارم و به ناچار سر تعظیم فرو آورده و راهی آن دیار میشوم.رنگ و جلای بسیار یافته،به شهر قصه ها میماند.ساحل رنگ و نور لقبی برازنده است! اندکی گرم تماشا میشوم،ناگاه چیزی توجه من را به خود جلب میکند... این نمادی از معماری گم گشته ی من است!من بالاخره آن را یافتم،ولی نه!این جا چه میکند؟؟!تابلویی درکنارش میبینم،:این اثر جز آثار باستانی این کشور محسوب میشود و نمادی از گذشتگان این دیار است! از تعجب در جای خود میخکوب میشوم،گویی دست غیب پتکی بر سرم فرود آورده بود!آیا واقعا درست خواندم؟متعلق به این دیار آن هم نماد من؟!چطور ممکن است ساحلی که عمرش به نیمه عمر تماد من هم نمیرسد مالک آن باشد؟؟ همچنان گیج و منگ در حال نظاره هستم که ناگاه صدایی دل نواز جان دلم را ربود.چه صدای آشنایی...ناگاه صدا قطع میشود و فرد نوازنده شروع به توضیح دادن در مورد ساز میکند:این ساز ابتکار دست مردمان این دیار است!آب به دهانم خشک میشود.کدام ابتکار؟!؟آیا این ساز جدا از بربط است که باربد،تلخی تصنیف شبدیزرا با حلاوت آن برای خسروپرویز از میان برداشت؟!چطور یک شبه آنان ره صد ساله را پیموده اند؟! خود را به اولین ستون میرسانم و به آن تکیه میزنم،چشمانم برای دقایقی روی هم می آید.آسمان به سرعت در حال گردش است،کاش میشد با گردش آسمان به گذشته سفر کنم و به آنان بگویم که با میراثشان چه کرده اند!ولی نه،شاید این بازی زمانه است تا چیزی به ما بیاموزد،شاید باز هم این کلاس درس دیگریست،اگر ما خود محافظ خوبی بودیم امروز شاهد این رویداد نبودیم!حق با ناصر خسرو حکیم است:از ماست که بر ماست! ..................................................................................... این متنی رو که این جا واستون گذاشتم مقدمه ی مقاله ای هست که در مورد جنوب ایران نوشتم،این مقاله قراره در جشنواره خلیج فارس شرکت کنه. |
||
۲۰ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: In Your Eyes - Chris de Burgh | ||
|
مشاهده لینک مشاهده لینک هدیه ای سبز از طرف من هست به دوستان ،وقتی برای نمایشگاه کتاب اومدم تهران ضبط نهاییشو انجام دادیم!امیدوارم لذت ببرید. جا داره این جا از آقای فریدون لائووردی به خاطر نواختن باغلاما در کار کجای کاری تشکر کنم! |
||
۱۵ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: نقد کاربران (Xale - messi_best) | ||
|
سلام دختر خوبی هست.سادگی قابل لمسی داره که از پروردگار میخوام کمکش کنه و بتونه این رو حفظ کنه. تو سایت هم فعالیت خوبی داره. امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشه. |
||
۱۵ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: فیلم! | ||
|
دیروز gran torino رو دیدم!فیلم خوبیه!تویه یه سکوت سنگینی فیلم رو ادامه میده.یکی از کارهای خوبه کلینت ایستوود هست!پیشنهاد میکنم ببینید.
|
||
۱۳ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
تو را من چشم در راهم شبا هنگام که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسی وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛ تو را من چشم در راهم. شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛ در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام. گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛ تو را من چشم در راهم ... |
||
۱۳ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
نقل قول The Dark Lord نوشته:من بعد یک ماه سخت و طولانی، برگشتم به خونه! به به!واقعا خسته نباشی جناب سرهنگ! ببینم آش هاش بهت ساخته یا نه؟!آب رفته زیر پوستت؟! |
||
۷ خرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
مشاهده لینک این مقاله ای هست که گاردین نوشته بود دلم نیومد نزارم!بخونید و لذت ببرید! |
||
۶ خرداد ۱۳۸۸
|