همه پیامها (amante_de_Deco)
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
نقل قول ارباب تاریکی نوشته: دعوای برره ای iyah نخیرم فقط گیس کشی تازشم فکر کردی انقدر موهاتو میکشم که کچل شی تا دیگه نتونی افه ی مو بیای |
||
۱۰ اسفند ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
نه بابا تازه بخش خوبش مونده الان به گیس کشی میرسه
|
||
۹ اسفند ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
اللهم اشف هذه الجماعه المختعطیلین بحق سعتک یا ارحم الرحمین
|
||
۷ اسفند ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
mokh less?
|
||
۳۰ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: بارسا vs والنسیا | ||
|
من الان بت گفتم که پس فردا رفتی تو جامعه کسی بت نگه ضایع شی
|
||
۲۴ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
البته بقیش سوءتفاهمه ها جدی نگیرید
|
||
۲۴ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: بارسا vs والنسیا | ||
|
چیه؟
|
||
۲۳ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
آره؟
|
||
۲۳ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
خب حالا که فکرشو می کنم می بینم راست گفتی غمناکه!اون روز فقط میخواستم مخالفت کنم اما حالا میبنم که درست میگی غمناکه به غمناکی درد دلاش که نگفته بود
|
||
۲۳ بهمن ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
آخرش یه روز صبرم تموم شد و بهش گفتم: من دیگه طاقت ندارم بذار با یکی درد دل کنم....بازم اخماش رفت تو هم و گفت: باز شروع کردی؟ نه نمیشه! هر چی خواستی به خودم بگو گفتم آخه تو نمیتونی تحمل کنی! این همه دردو نمیتونی تحمل کنی...بذار با یکی درد دل کنم دیگه...گفت: تو غماتو به من بگو خودم برات نگه می دارم...من میخوام حرفاتو بشنوم گفتم: فکر نکنم بخوای حرفای یه آدم خسته رو بشنوی...گفت : تو کاریت نباشه! میگم به من بگو! خودم به همه ی حرفات گوش میدم..همیشه! مطمئن باش منم گفتم و گفتم... اونم به قولش عمل کرد و گوش داد. انصافا هم سنگ صبور خوبی بود.دیگه هر وقت غمی داشتم صداش می کردم و براش میگفتم... خیلی حالم بهتر شده بود... واقعا احساس آسودگی می کردم تا اینکه یه روز....... یه غم کوچیک داشتم که میخواستم برام نگه داره ولی.... هر چی صداش کردم جوابمو نداد .... اول فکر کردم داره شوخی میکنه...آخه اون همیشه بود... کم کم ترس برم داشت...نکنه واقعا...!!! با بغض صداش کردم ولی جواب نداد... همه جا رو دنبالش گشتم... همه ی وجودمو..انگار که آب شده بود رفته بود تو زمین ...آخرش یه گوشه یه نامه پیدا کردم...یه نامه که گوشش سوخته بود..توش نوشته بود: می بخشی اما فکر کنم حق با تو بود! نتونستم تحمل کنم! یه دل کوچیک مثل من جا برای این همه غم یه آدم خسته رو نداره......کاش گذاشته بودم با یکی درد دل کنی.... |
||
۲۱ بهمن ۱۳۸۴
|