همه پیامها (amante_de_Deco)
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
اولا که پریسا خودتونین!پری سا!!!!! بعدشم داداش من که کاری به کسی نداره به این گلی راستی مرسی نیلو جان در کل بگم که اصلا منظورم این نبود که یکی یکی بیاین تعریف کنین ازم...یه چیزی تو مایه های سوءتفاوت بود حالا هم اگه اصولا باید عذرخواهی کنم...ببخشید! با احترامات پری سا |
||
۱۲ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: برای آشنایی (خودتون رو معرفی کنید!) | ||
|
ها نه نوشد!من امروز آدم وکشم اینجا...من خون راه ویندازم...من همه را وکشم(نه نرو عقب تو رو نمی کشم )من اینجا رو قصابی وکنم.....من خون راه ویندازم خب حالا اندفه هم اولتیماتوم تا بعد
|
||
۱۲ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
مرسی عزیزم داشتم فکر می کردم چقدر بده کسی به آدم اهمیت نده...کلی درددل کنی ...آخرشم.... |
||
۱۱ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: برای آشنایی (خودتون رو معرفی کنید!) | ||
|
بس که هی همه جا میگی...و میگن! ها بهار(ه) ها تو اسم دواش منو به چه حقی وگفتی؟هاهاها؟ ها دواش او خنجر منه وده |
||
۱۱ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
Where u r? seems to be As far as an eternity Outstretched arms open hearts And if it never ends then when do we start? I'll never leave you behind Or treat you unkind I know you understand And with a tear in my eye Give me the sweetest goodbye That I ever did receive Pushing forward and arching back Bring me closer to heart attack Say goodbye and just fly away When you comeback I have some things to say How does it feel to know you never have to be alone When you get home There must be someplace here that only you and I could go So I can show you how I Dream away everyday Try so hard to disregard The rhythm of the rain that drops And coincides with the beating of my heart I'll never leave you behind Or treat u unkind I know you understand And with a tear in my eye Give me the sweetest goodbye That I ever did receive Pushing forward and arching back Bring me closer to heart attack Say goodbye and just fly away When you comeback I have some things to say How does it feel to know you never have to be alone When you get home There must be someplace here that only you and I could go So I can show you how I feel |
||
۱۰ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
نقل قول مجنون تو ... نوشته: برای اولین بار در زندگیم جوابی برای یک حرف ندارم اما زندگی این سال ها به من ثابت کرد که هرچی بدی به ما می رسه، از خودمونه (عین آیه قرآن هم هست) اغلب خودمون خودمون رو عذاب میدیم. من بارها ازت خواستم این کار رو نکنی بازم می خوام آره خب...شاید بدتر از اینا باید به سرم بیاد ...ولی همیشه گفتم بازم میگم الکی خودمو عذاب نمیدم .... یه دقیقه خودتو بذار جای من ...ببین چقدر سخته...البته خب نباید چیزیو بخوام که لایقش نیستم....همشم به خاطر همینه که لیاقتشو ندارم ---------------------------- تو به شفافی شبنم روی برگا من مثل یه برگ زردی که میفته از درختا تو مثل طراوت گلای نرگس روی قلبم من نوشتم بی تو هرگز بین من و تو فاصله غوا میکنه یاد حرفای قشنگت منو رها نمیکنه تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی... تو مثل ستاره ای که توی شب های سیاهم میدرخشی و میشی جون پناهم تو مثل طراوت گلای پونه چرا رفتی از برم ای دیوونه تو مثل یه تیکه ابری توی آسمون آبی پاک و ساده مثل رویا مثل خوابی بگو یک بار ...آره یک بار برمی گردی یا هنوزم بی تفاوت یخی سردی بین من و تو فاصله غوا میکنه یاد حرفای قشنگت منو رها نمیکنه تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی... |
||
۱۰ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
امروز روز قشنگیه ...اما یه خس غریبی توشه ....نمی دونم من خیلی حساسم یا همه خیلی بی احساس ....خیلی دل تنگم... اما شاید جاناتان راست میگه و من اصلا نمی فهمم دل تنگی چی هست..پس این چیه که دلمو میسوزونه و توی گلوم گیر کرده .... چیه که قلبمو داره له می کنه؟ نمیدونم چرا این هی تو ذهنم پخش میشه: میخوام اینجا با تو باشم زیر بارونا دوباره....ولی افسوس نه تو هستی...نه دیگه بارون می باره ... یه روزی یه ... فرشته؟ نه نمیدونم...فرشته انقدر خوب نمیشه...اومد و گفت اون کوهو میبینی؟ قله رو میبینی؟ چیزی که دنبالشیو اونجا میتونی پیدا کنی....من سرگردون بودم...اما اون کوه...یا شایدم خودش چیزی داشت که منو جذب کرد..دستمو دادم به دستش و با هم رفتیم بالا...من خیلی ازش عقب تر بودم اما سعی کردم !هیچ وقت بهش نرسیدم اما باهاش رفتم... کوهپایه رو رفتیم بالا ولی.... من نمیخوام تو دامنه تنها بمونم می دونم الان لابد دارین میگین دیوونست اما اینا رو اینجا نوشتم چون اینا حرفای دل تنگم بود...جاناتانم دلم خیلی برات تنگ شده...خیلی there's a pain that sleeps inside...it sleeps with just one eye and awakens the moment that you leave..though I try to look away...the pain still remains...only leaving when u're next to me.... do you know that every time u're near every body else seems far away so can u come and make them dissapear?make them dissapear and we can stay?! wish you could |
||
۷ دی ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
یه چندتا نکته رو هم متذکر شم1 -لطفا هر کی کم میاره گیر سه پیچ نده به سعید...دفه ی آخره اینجوری ملایم میگما!!! 2- ببخشید شما با شیپور چی نسبتی نداری احیانا که به همه میگی پدر پسر شجاع؟؟؟ نقل قول Ramin نوشته: بابا پدر پسر شجاع 3- لطفا همه چیو به بازی نگیرین!!! 4- تشکر 5- همه ی موارد(نکته ی کنکوری: کنکور 5 گزینه ای شده) |
||
۲۸ آذر ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
داد از این دل من...که بسوزد چون شمع... گه به ناکامی دوست ...گه به حال دشمن... این دل من چون است؟ گاه چون شعله برافروخته دل گاه چون لاله دلش سوخته دل...گاه چون ابر گرفتست دلم گاه چون دین می رود از دست دلم.... گه چو دریاست کاندر دل آن سخت طوفان برپاست.... گاه چون کهنه اجاقی دم سرد جای خاکسترهاست یا نمود دگری از آمال... گاه آرام چو طفلی در خواب ...گه خروشنده چنان جیحون است...آری آری خون است ...دلم از دست دلم شرح حال خودمه ...تو امضام جا نشد اینجا نوشتم |
||
۲۸ آذر ۱۳۸۴
|
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | ||
|
ای بابا هی به من نگین پدرسر شجاع....آخه من اسم دارم ...البته مایع نه چیز ببخشید مایه ی افتخاره که هی بهم بگین خواهر سعید ولی خب مراعات طفلک برادرم رو هم بکنین دیگه...بنده خدا چه گناهی کرده من خواهرش شدم؟ اهوم اهوم آهان راستی کسی به مئ گیر نداد که ... میپم به داداشم گیر ندین این آتنا اندقه کلید خورش ملسه من امتحان کردم کتک خورشم شاید بعدا امتحان کردم هوممم راستی کی داشت غلط املایی و زبان فارسی ای می گرفت؟ مغذ یا مقز یا مغز یا مقض یا مغض یا مغظ یا مقظ ...(نبود؟...) اینا همش همونیه که الان کم پیداست دیکتیشنش فرق نوفوکوله حرف آخر:ثروت معنوی بیتره |
||
۲۱ آذر ۱۳۸۴
|