پاسخ به: بال سرخ عاشورا ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: Strong forever پنجشنبه، ۳۰ مهر ۱۳۹۴ (۱۴:۰۳) | |||
عباس، مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته، بند قنداقهاش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می چرخاند و پیش می تازد... همه نخلستان و در پشت همه درختان، پر است از آدم و اسب و شمشیر و نیزه و کلاه... و هر آن یا آدمی به میان میجهد، یا دستی پیش میآید یا سر اسبی رخ مینماید یا نیزهای حواله میشود و یا شمشیری فرود میآید. و عباس که به سرعت باد میتازد، به هیچکدام مجال کمترین تحرکی نمیدهد... اما آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست کمینهای ناجوانمردانه پشت نخلها هم نیست گرسنگی هم نیست، تشنگی طاقت سوز و جگر گذاز هم نیست، خستگی هم نیست، زخمهای متعدد سر و صورت و سینه و دست و پا هم نیست...تنها یک چیز، جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دستهای عباس است و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدم میشمارد. کاش آنچه در آغوش عباس است، کودک بود کودک اگر خراش هم بردارد، مصدوم و مجروح هم اگر بشود باز به مقصد میرسد...جان مشکی که در آغوش عباس است از جان کودک هم لطیف تر و آسیب پذیرتر است... آنچه اکنون در آغوش عباس است، فقط یک مشک آب نیست، آبروی عباس است، حیثیت عباس است. یک خواهش نگفته سکینه است که عالمی با آن برابری نمیکند. آنچه اکنون در آغوش عباس است، عصاره حیات سی و پنج ساله عباس است بهانه تولد عباس است، انگیزه حیات عباس است...آنچه عباس امروز در نگاه حسین دیده است برای این فرمان یا خواهش در همه عمر عباس بی سابقه بوده است: عباس جان! اگر میتوانی کمی آب بیاور... حکیم بن طفیل که از کمین نخلها درآمد و چندی است که سایه به سایه عباس میتازد، ناگهان شمشیرش را فرا می آرد و دست راست عباس را که در دایره ای کامل در گردشات از ساعد قطع میکند... تنها کاری که عباس میتواند بکند این است که پیش از افتادن دست راست، شمشیرش را در هوا با دست چپ بستاند. دست راست بر زمین میافتد اما دست چپ و شمشیر همچنان باقی است...دست راست را از خدا گرفته ام برای حمایت از حسین.حسینی که دین و آیین من است. دادن دست در راه حسین که کاری نیست. هزار جان فدای حسین...نه من از زنان مصر کمترم که به دیدن جمال یوسف، دست از ترنج بازنشناختند، نه یوسف از حسین من زیبا تر و شکوهمند تر است... در این هنگام زید بن رقاد که تا کنون در کمین به دست آوردن لحظه ای برای فرود آوردن شمشیر بوده است، ناگهان دست چپ عباس را از ساعد قطع می کند...با قطع شدن دست چپ، امید عباس کاهش میابد اما به کلی از بین نمی رود... اکنون نه دستی مانده است و نه سپری و نه شمشیری، اما مشک آب مانده است و چه باک اگر هیچ چیز جز مشک نماند، حتی خود عباس، به شرطی که بتواند این مشک را به خیمه ها برساند...این که حرکت اسب آرام آرام به کندی گراییده فقط به خاطر زخمها و جراحتها و خونهای رفته از بدن عباس نیست اسب به خوبی میفهمد که کار کنترل برای سوارش دشوار شده. سوار اگر تا به حال با پاهای کشیدهاش خود را به روی اسب نگه داشته، اکنون این پاها کم رمق شده و از توانشان کاسته گردیده... اسب سرعتش را کم کرده تا سوار بتواند تعادلش را حفظ کند و عباس، از بیم پاره شدن بند مشک، سر آن را به دندان گرفته و با چشم های شاهین وارش اطراف را از همه سو میکاود مبادا که تیری جان مشک را بیازارد.اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است. اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان میخرد و مشک را همچنان در امان نگه میدارد و بر بالهای قلب خویش آن را پیش میبرد...دهها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمیکند چرا که مشک همچنان ... اما نه ... ناگهان تیری بر قلب مشک مینشیند و جگر عباس را به آتش میکشد...تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند و مچاله میشود. و دشمن به روشنی میفهمد که عباس، دیگر دلیلی برای زنده ماندن ندارد. تیری دیگر پیش می آید و درست بر سینه عباس می نشیند و این تنها تیری که عباس از آن استقبال می کند.کودکان اکنون با تشنگی چه میکنند؟ سکینه به آنها چه میگوید؟ سکینه اکنون چگونه بچهها را آرام میکند؟ زینب، زینب، زینب. زینب اکنون با دل خود چه میکند؟ با دل سکینه چی می کند؟ حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه میکنی؟حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم ... یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم... حسین جان! مرا ببخش که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم. این آخرین ضربه دشمن است که پیش میآید و مرا از شرمساری کودکانت میرهاند... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول