پاسخ به: داستان گروهی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: ری را دوشنبه، ۲۲ تیر ۱۳۹۴ (۶:۱۵) | |||
کنار اون غذای لعنتی چیز دیگه ای ندیدی؟ چرا اینقدرهمه رو اذیت میکنی؟ اخه چرا اون قرصا رو نمیخوری.. تا کی باید نگران این حال و اوضاع تو و دنیای خیالیت باشم ؟ پاشو ول کن این زیر زمین خراب شده رو _ زولادست ازسرم بردار تو هیچی نمیفهمی.. باشه من چیزی نمیفهمم یک عمر تو خیالات خودت سر کردی کافی نبود؟ خوشگل ترین پسر شهر؟! _ تنهام بذار لطفا ..شما آدمها هیچ چیز رو درک نمیکنین هیچ چیز رو.. بخدا خسته م کردی دیگه..اصلا بمون همینجا و کل زندگیتو بذار پای این توهمات بچگونه ت؛ میرم بگم دکتر بیاد پایین.. زولا رفت و توماس هنوز با خود می اندیشد که حقیقتی پنهان پشت تمام این اتفاقات نهفته است که بالاخره کشفش خواهد کرد؛ حقیقتی از جنس توهم! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول