پاسخ به: خاطره نویسی! [روزهای مدسه...] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: MarYam ッ چهارشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۹۳ (۱۹:۲۲) | |||
خاطره شماره 5 موضوع : پوتین سال اول دبیرستان که بودیم یه نمازخونه خیلی بزرگ داشتیم. یه روز از سپاه یه سری سرباز و بسیجی آورده بودن ک به حساب خودشون خوشمزه بازی در بیارن و تئاتر و موسیقی از اینجور لوس بازیا.(من سال اول مدرسه ــم شاهد بود) خلاصه یخده که نشستیم دیدیم خیلی چیز مسخره ایه کاراشون و هوام خیلی گرمه(مخصوصا مجبورمونم کرده بودن هد بزنیم) هیچی دیگه مام یواشکی یکی یکی زدیم بیرون از نمازخونه. به جا کفشی ک رسیدیم دیدیم بچه های پیشمون همه پوتینای سربازا رو بهم ی گره کوچیک زدن مام ک حالمون گرفته بود ازشون خواسیم از خجالتشون در بیایم رفتیم چند تا گره دیگه به صورت کور زدیم به پوتیناشون. مراسم ک تموم شد، سربازا و معاون و مدیرا ک رسیدن به جا کفشی یه لحظه خشکشون زده بود! یادمه معاون و مدیرمون از خجالت سفید شده بودن طفلکیا خلاصه سربازای بیچاره نشسته بودن رو زمین با ناخن گیر گره ها رو یکی باز میکردن! مام ک مرده بودیم از خنده! یادمه گره پوتینا ک باز شد یه سری از سربازا پا برهنه بدون اینکه کفششونو پاشون کنن از مدرسه زدن بیرون البته کارای زیادی رو پوتینا انجام دادیم که اینجا جاش نیست بگم! خلاصه که خیلی روز خوبی بود. و اون روز یکی از موندگار ترین صحنه های عمرم بود. پ.ن: خاطراتی ک دارم میگم درجه پاییناشهحیف درجه بالاییاش بد آموزی داره وگرنه میگفتم دور همی بخندیم. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول