پاسخ به: خاطره نویسی! [روزهای مدسه...] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: MarYam ッ چهارشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۹۳ (۱۹:۰۲) | |||
خاطره شماره 4 موضوع: صدای آشغالی! پیش دانشگاهی که بودیم یه روزایی میرفتیم مدرسه تو کتابخونه ــش با بچه ها درس میخوندیم. یه معاون داشتیم ک ما بش میگفتیم سفید این هممونو میشناخت، خیلی هم اذیتش میکردیم طفلی رو.(اینقدرم صمیمی میگرفت خودشو با ما، بیشتریامونو به اسم کوچیک صدا میزد) تو کتابخونه مون یه تلفن واسه مسئولش بود ک با هرکی کار داشتن زنگ میزدن بالا دیگ کسیو نمیفرستادن بیاد دنبالمون. از شانس مام اون روز ک ما رفتیم کتابخونه مسئول کتابخونه نبود و من و رفقا کتابخونه رو صاحب شده بودیم. خلاصه هرکی پشت یه میز نشسته بود و مشغول درس خودش بود. یهو تلفن زنگ زد یکی از دوستام رفت جواب داد ک گویا سفید گفته بوده ک یکتا اونجاس،بگید بیاد پای تلفن مثیکه کارش داشته. دوستم ک رفت یکتا رو صدا بزنه وقتی برگشت من همینطوری به شوخی گفتم تا فعلا که یکتا میاد واسه سفید صدای آشغالی دریار حوصلش سر نره. اینم جدی جدی پرید تلفن و برداشت و یهو گفت ری ری ری ر ی ریی ریی ریی ری.... تهشم گفت با شنیدن صدای بوق لطفا منتظر بمانید(دقیق یادم نیس تو همین مایه ها بود) هیچی دیگه وقتی یکتا رسید تلفن و ورداشت مثیکه سفید گوشی و قطع کرده بوده. در حال گاز زدن میزا بودیم ک سرمونو آوردیم بالا دیدیم بلهههه یه عالمه دوربین رومون زوم هست ک ما ازش غافل بودیم. خلاصه ک خیلی حال داد! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول