پاسخ به: داستانک! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: یا لثارات الحسن سهشنبه، ۲۹ مهر ۱۳۹۹ (۱:۰۶) | |||
نقل قول Anis نوشته:پدر ژپتو غذایش را گرفت و دور میز نشست. امروز خستهتر از همیشه بود و سر و صداهای پالایشگاه به نظرش بلندتر و غیرقابل تحملتر از همیشه میآمد. قاشقی در دهانش گذاشت و فکر کرد کاش حالا میتوانست بگردد خانه و بخوابد، در همین فکر بود که پیرمردی کنارش نشست، و شروع به صحبت کرد: پدر ژپتو دیروز داشتم بحارالانوار میخوندم چیز جالبی دیدم... پدر ژپتو حوصله گوش دادن نداشت پس بهانهای آورد و غذایش را نخورده از سر میز بلند شد. فکر کرد شاید چند دقیقه بودن در فضای باز بتواند حالش را بهتر کند. روی نیمکت آهنی زنگ زده نشست، از ریخت این پالایشگاه، تولید گاز، میعانات گازی و ... حالش بهم میخورد اما جای دیگری نتوانسته بود کار پیدا کند. یاد سالهای دور افتاد که عروسک میساخت و غمگینتر شد. افسانه پینوکیو جهانی شده بود اما فقط او بود که میدانست پینوکیو هرگز از طوفان جان سالم به در نبرده بود و تکههای شکسته چوبش را در ساحل پیدا کرده بودند. نمیدانست این افسانه چطور و توسط چه کسی پخش شده بود ولی رغبتی به اصلاح آن نداشت، مردم میتوانستند با آن پایان خوش باشند. آهی کشید و زیر لب زمزمه کرد کاش افسانه حقیقت داشت، کاش پینوکیو زنده بود. فکر کرد امروز چه روز دلگیری است، دلگیرتر از همیشه، و شاید امروز روزی است که میمیرد. آقا این از تایتانیک تراژیکتر بود که. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول