به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: داستانک!
نویسنده: beautiful queen
یکشنبه، ۴ اسفند ۱۳۹۸ (۰:۱۰)

ترس
قسمت یازدهم

عید نوروز و دید بازدیدا هم تموم شد.
مهران حتی به من عیدی هم نداد. همش یاد عید های دوران بچگیم میافتادم، عیدی دادن بابام بهمون، از لای قرآن. ذوق کردنامون برای لباس نو سر سفره
و بزور بیدار موندنمون وقتی سال تحویل نصف شب میافتاد. دعا کردنامون سر سفره هفت سین و شنیدن صدای توپ از تلویزیون.
اما اون سال عید برای من غیر از غم و بغض عیدی دیگه ای نداشت.
همش به این فکر میکردم چرا خدا رویش رو از زندگیمون برداشته؟!
چرا دروغ، وقتایی که عصبانی میشدم و صبرم کم میشد، باعث و بانیش رو فقط بی نمازی مهران میدونستم.
همین فکر باعث میشد مهران رو مقصر تمام بدبختیامون بدونم. و بیش از پیش بحث داشته باشیم باهم.
تا وقتی من سکوت میکردم.زندگی آروم بود،در غیر این صورت همش بحث و دعوا بود.
من صبح بیدار میشدم،مهران تازه صبح میخوابید.
من شب میخوابیدم و مهران تازه بعد غروب آفتاب بیدار میشد.
تمام این مدت علاوه بر حرص مریضی و ... حرص این رو هم میخوردم که با این وضع خواب مهران، تمام دواهایی که طب سنتی و اسلامی بهش دادن و ساعت برای خوردنشون دادن،بهم خورده.
من صبح بیدار میشدم، دواهاش رو که ناشتا باید میخورد براش آماده میکردم اما مهران میذاشت تا۶ الی ۷٫ عصر تازه بیدار میشد و دوا میخورد. هرچند چون شب تا صبح بیدار بود خب معلوم بود نمیتونست زود بیدار بشه.
از طرفی توی حال میخوابید و تا بیدار نمیشد نمیتونستم کار خونه رو هم انجام بدم.چون سر و صدا راه میافتاد و اعصابش خرد میشد.
بخاطر همین اغلب خونه تا وقتی مهران بیدار میشد، بهم ریخته می موند و سر این موضوع هم مهران عصبانی میشد.

مهران توی این مدت که بیکار بود،برنج و چایی و عسل میاورد و به دوست و آشنا و ... میفروخت.
اونقدر درآمدی که حاصل میشد کم بود که فقط میشد باهاش ماهانه قسط وام ازدواجی رو که گرفته بود بده.
ماه رمضون نزدیک میشد. مهران خیلی ضعیف و لاغر شده بود، تنها غذاهایی که دوست داشت،پیتزا و ساندویچ بود. اونم بدون گوشت و مرغ. به جز اینا آبگوشتم میخورد. البته اونم بدون گوشتش.
کلا با گوشت میونه ای نداشت.
خانوادشون برخلاف ما هرچی غذا ناسالم تر بود بیشتر بهشون میچسبید. کاملا خلاف خانواده ما که سالی شاید یک بار غذای بیرون میخوردیم،اونا حداقل هفته ای یبار غذای بیرون میخوردن.
بخاطر همین مهران میونه خوبی با غذاهای خونگی نداشت و همش میگفت تو غذا خوب درست نمیکنی برای همین من دارم لاغر میشم. و لاغر شدنش رو هم گردن من می انداخت. کلا فکر میکرد من باعث و بانی تمام بدبختیاش هستم.
بخاطر ضعیف شدن زیاد مهرانذو مریضیش، اونسال ماه رمضون نمیتونست روزه بگیره.
من هم که فقط افطار غذا میخوردم. حتی حوصله سحری خوردن و بیدارشدن براش رو هم نداشتم.
صبحا بعد اذان صبح بیدار میشدم و نماز میخوندم و میخوابیدم.
روزای چهارم پنجم ماه رمضان بود که خاله ام همه خانواده رو افطاری دعوت کرد.
همه خاله هام،خواهرم،دختر خاله هام و... همه دعوت بودن.
از یک هفته قبل هی مهران میگفت من که نمیام. آخه همچنان صداش گرفته بود.
منم وقتی میگفت ،میگفتم،مهران جدی میگی یا شوخی میکنی؟
ولی سربالا جواب میداد.
دو روز قبل مهمونی، از شانس من ، سرما خورد. و شب مهمونی، من که آماده شدم بریم، گفت من نمیام خودت تنها برو، حالم خوب نیست،تب دارم مریضم.
شاید راست میگفت، ولی اونقدر دلم گرفته بود و این یک هفته اونقدر گفته بود من نمیام،که فکر کردم بخاطر اذیت کردن من اینطوری میکنه.
با بغض زنگ زدم به مامانم و گفتم ما نمیایم.
خودمم رفتم تو اتاق و طبق معمول شروع کردم به گریه
هنوز افطار نشده بود.
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۷ پاسخ
۸,۳۴۱,۹۶۸ بازدید
۶ روز قبل
Salehm
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۹ پاسخ
۱۱,۶۰۸,۵۴۲ بازدید
۹ روز قبل
Greatest Ever
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۳ پاسخ
۵۴۶,۳۳۲ بازدید
۱۴ روز قبل
Greatest Ever
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۳,۸۶۷ بازدید
۲۱ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۰,۰۶۷ بازدید
۲۱ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۵,۸۵۱ بازدید
۲ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۱,۵۳۰ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۵۳۰ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۲۵ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۶,۸۳۸ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۹۸ کاربر آنلاین است. (۱۲۸ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۹۸

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!