Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: Pari Sa جمعه، ۲۱ بهمن ۱۳۸۴ (۱۴:۱۳) | |||
آخرش یه روز صبرم تموم شد و بهش گفتم: من دیگه طاقت ندارم بذار با یکی درد دل کنم....بازم اخماش رفت تو هم و گفت: باز شروع کردی؟ نه نمیشه! هر چی خواستی به خودم بگو گفتم آخه تو نمیتونی تحمل کنی! این همه دردو نمیتونی تحمل کنی...بذار با یکی درد دل کنم دیگه...گفت: تو غماتو به من بگو خودم برات نگه می دارم...من میخوام حرفاتو بشنوم گفتم: فکر نکنم بخوای حرفای یه آدم خسته رو بشنوی...گفت : تو کاریت نباشه! میگم به من بگو! خودم به همه ی حرفات گوش میدم..همیشه! مطمئن باش منم گفتم و گفتم... اونم به قولش عمل کرد و گوش داد. انصافا هم سنگ صبور خوبی بود.دیگه هر وقت غمی داشتم صداش می کردم و براش میگفتم... خیلی حالم بهتر شده بود... واقعا احساس آسودگی می کردم تا اینکه یه روز....... یه غم کوچیک داشتم که میخواستم برام نگه داره ولی.... هر چی صداش کردم جوابمو نداد .... اول فکر کردم داره شوخی میکنه...آخه اون همیشه بود... کم کم ترس برم داشت...نکنه واقعا...!!! با بغض صداش کردم ولی جواب نداد... همه جا رو دنبالش گشتم... همه ی وجودمو..انگار که آب شده بود رفته بود تو زمین ...آخرش یه گوشه یه نامه پیدا کردم...یه نامه که گوشش سوخته بود..توش نوشته بود: می بخشی اما فکر کنم حق با تو بود! نتونستم تحمل کنم! یه دل کوچیک مثل من جا برای این همه غم یه آدم خسته رو نداره......کاش گذاشته بودم با یکی درد دل کنی.... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول