پاسخ به: زاد روز آبی و اناری ها [نازنین علی نژاد |20 آذر | Sentimental.Girl ] | |||
---|---|---|---|
نویسنده: Sepideh شنبه، ۲۰ آذر ۱۳۹۵ (۱:۲۸) | |||
اهم اهم خب ما هم اومدیم.. نازنین میدونی که سایت نمیام و اصن حسش نیست که بیام ولی خب دستور از بالا رسید که بیام اینجام بترکونم.. :دی نمیدونم از کجا شروع کنم دقیقا ولی تا اونجایی که یادمِ فک کنم دوستیمون با یه پیام شخصی تو به من توی سایت استارت خورد.. ازم سوال کرده بودی راجبِ همون چیزی که خودت میدونی :دی و من سعی کرده بودم بپیچونمت و تو هم زرنگ تر از این حرفا بودی :دی بعدش بهم گفتی بیام یاهو حرف بزنیم و آی دی دادی.. الان که فکر میکنم میبینم نازنین وااااقن چقد حرص میخوردی از دستمممم، احساس میکنم بخاطر تک تک نصیحتایی که بهم کردی برای هرکودومشون چند سال بزرگ شدم بخدا..❤ یادش بخیر تا صب باهم بیدار میموندیم غیبت این و اون و میکردیم هی تو از خودت میگفتی، من از خودم میگفتم.. تا جایی که یادم میاد دعوا اصن نداشتیم، جدی ترینش راجب اون آدمِ اشغال بود که تهمت زده بود به من پیشِ تو😒 چقدر برات قسم خوردم که کارِ من نبوده اون ولی تو هی میگفتی نه و فلان و بیسار بالاخره راضی شدی بهم یه فرصت بدی که بتونم اعتمادتو جلب کنم.. دیگه رفته رفته هی بهت پی ام میدادم و سعی میکردم باهات صمیمی شم و باهام خوب شی دوباره که بتونیم مثه قبل شیم.. دیگه از اون رابطمون رو به پیشرفت رفت ^-^ ❤ کلی حرف میزدییییم، از همه چی.. تا اینکه یه روز که یهو تلگرام آن شدم دیدم بچه ها ادت کردن تو گروه و من خررر ذوق شدم که تلگرام گرفتییییی یادم نمیره اومدم گفتم ناازییییی تلگرام گرفتی اخ جوووننننن😍 بعد اومدم پی وی شروع کردیم حرف زدن.. دیگه فک کنم از اون روز هررر شب حرف میزدیم خیلی از اوقات تاااا صب بیدار میموندیم و از هر دَری میگفتیم.. کم کم داشتم میشدم یکی از بهترین دوستات، گذشت و گذشت که بالاخره شدم فک کنم بالاخره شدم بهترین و بهترینش بالاخره نفوذ کردم تو قلبت و یه جا برا خودم گرفتم تو بهترین نقطش اون بالا ها.. بذار اخرین خاطره هم باشه مربوط به وقتی که دیدمت.. یادم نمیره هیچ وقت برنامه ی مسافرت رفتنتونو عقب انداختی بخاطر این که من کل خانواده رو راضی کرده بودم که بیایم تهران تا تورو ببینم و توام بخاطر من خونواده رو پیچوندی که درس داری و بعدا برین مسافرت و این داستانا بالاخره ما اومدیم تهران و قرار گذاشتیم که بریم بیرون سه تایی، من و تو و ماءده ^---^ بماند که چقد طول کشید تا همو پیدا کنیم -_- ولی خیلی خوش گذشت اون روز..❤️ زیااااد..❤️ چقدر حرف زدیم، چقدر جیییغ زدیم تو ماشین چقدر چرت و پرت گفتیم و راجب بقیه حرف زدیم و چقدر اون روز فهمیدم که دوستت دارم.. نازنین مرسی که شدی محرم رازام.. ^-^ مرسی که همیشه باهم گریه کردیم، باهم غر زدیم، باهم خندیدیم، باهم بقیه رو مسخره کردیم و همیشه پشت هم بودیم.. مرسی که همیشه وقتی داشتم اشتباه میکردم بی تعارف بهم میگفتی و نمیذاشتی کج برم راهو حتی اگه به نفع خودت نبود.. مرسی که همیشه بودی و مرسی که به دنیا اومدی لعنتی..❤️ تولد کلی مبااارک، امیدوارم به تک تک آرزوهات و برسی و بشی یکی از خوشبخت ترین دخترای روی زمین.. امیدوارم تا اخر عمرمون این دوستی ادامه داشته باشه❤️ ببخشید که تهران نیستم و نمیتونم الان پیشت باشم که بترکونیم باهم :( ولی قول میدم برم رو مخ بابام که تا عید حتما بیایم تهران که هم من کادو تولدتو بدم هم بهم شیرینی بدی بازم تولدت کلی هپی باشه..❤ خیلی میخوامت خواهر جان ^-^ ❤ دوست داره همیشگیت: سپیده پ.ن: این تکستو سه جا گذاشتم فکر کنم حفظ شده باشیش دیگه فقط چند جاشو پاک کردم و چند جمله هم اضافه کردم برا همین مجبوری دوباره بخونیش! :دی |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول