به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو




زندگینامه: خسرو شکیبایی



در شناسنامه اسمش «خسرو» است ولی خانواده و بچه محل ها «محمود» صداش می کردند. خسرو شکیبایی متولد فروردین 1323 در خیابان مولوی تهران.
پدر خسرو سرگرد ارتش بود و وقتی او ، 13-14 ساله بود _ظاهرا بر اثر سرطان _ از دنیا رفت و باعث شد اون پیش از پایان کودکی وارد زندگی بزرگسالانه بشود.
او قبل از اینکه وارد عرصه تئاتر شود ، تو خیاطی و کانال سازی وآسانسور سازی کار می کند. در 19 سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر میرود و بعد از مدتی به عباس جوانمرد ، معرفی و به صورت کاملا حرفه ای بازیگر تئاتر میشود. بازی در تئاتر ادامه داشت تا
بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، 1361) به سینما آمد. و تا سال 1368 در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، 1368) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبانها افتاد. او برای بازی بسیار زیبایش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال 1368 به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، 1373) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، 1380).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به 22 سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (1383)

با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، 1361) به سینما آمد. و تا سال 1368 در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، 1368) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبانها افتاد. او برای بازی بسیار زیبایش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال 1368 به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، 1373) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، 1380).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به 22 سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (1383) و چقدر عالی بازی کرد. او در سال 1384 و 1385 چهار بازی قدرتمند دیگر نیز به کارنامه سینمایی اش افزود: چه کسی امیر را کشت؟، اتوبوس شب، رئیس و دست های خالی


مجموعه آثار:

- خط قرمز (مسعود کیمیایی - 1361)
- دادشاه (حبیب کاووش - 1362)
- صاعقه (1364)
- رابطه (پوران درخشنده - 1365)
- دزد و نویسنده (کاظم معصومی - 1365)
- ترن (امیر قویدل - 1366)
- شکار (مجید جوانمرد - 1366)
- هامون (داریوش مهرجویی - 1368)
- عبور از غبار (پوران درخشنده - 1368)
- ابلیس (احمدرضا درویش - 1368)
- جستجو در جزیره (مهدی صباغزاده - 1369)
- سارا (داریوش مهرجویی - 1371)
- پرواز را بخاطر بسپار (حمید رخشانی - 1371)
- یکبار برای همیشه (سیروس الوند - 1371)
- بلوف (ساموئل خاچیکیان - 1372)
- کیمیا (احمدرضا درویش - 1373)
- پری (داریوش مهرجویی - 1373)
- درد مشترک (یاسمین ملک نصر - 1373)
- لژیون (سیدضیاءالدین دری - 1373)
- سایه به سایه (علی ژکان - 1374)
- خواهران غریب (کیومرث پوراحمد - 1374)
- سرزمین خورشید (احمدرضا درویش - 1374)
- عاشقانه (علیرضا داودنژاد - 1374)
- روانی (داریوش فرهنگ - 1376)
- زندگی (اصغر هاشمی - 1376)
- دختردایی گمشده (داریوش مهرجویی - 1377)
- میکس (داریوش مهرجویی - 1378)
- دختری بنام تندر (حمیدرضا آشتیانی پور - 1379)
- کاغذ بی خط (ناصر تقوایی - 80/1379)
- مزاحم (سیروس الوند - 1380)
- اثیری (محمدعلی سجادی - 1380)
- صبحانه برای دو نفر (مهدی صباغزاده، 1382)
- ازدواج صورتی (منوچهر مصیری، 1383)
- سالاد فصل (فریدون جیرانی، 1383)
- حکم (مسعود کیمیایی، 1383)
- پیشنهاد پنجاه میلیونی (مهدی صباغزاده، 1383)
- ستاره ها: ستاره بود (فریدون جیرانی، 1384)
- عروسک فرنگی (فرهاد صبا، 1384)
- چه کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرم پور، 1384)
- اتوبوس شب (کیومرث پوراحمد، 1385)
- دست های خالی (ابوالقاسم طالبی، 1385)
- رئیس (مسعود کیمیایی، 1385)

مجموعه های تلویزیونی:
- مدرس
- روزی روزگاری (امرالله احمدجو، 1368)
- خانه سبز (مجموعه - بیژن بیرنگ، مسعود رسام - 1375)
- کاکتوس (مجموعه سری اول - محمدرضا هنرمند - 1377)
- تفنگ سرپر‌ (مجموعه - امرالله احمدجو - 79/1378)
- در کنار هم (مجموعه تلویزیونی - فتحعلی اویسی- 1381)


جشنواره ها و جوایز:

- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « هامون » - 1368
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « کیمیا » - 1373
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از بیست و سومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « سالاد فصل » - 1383
- برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « اتوبوس شب » - 1385
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از یازدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « یکبار برای همیشه » - 1371
- کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از دهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « چه کسی امیر را کشت؟ » - 1385
- دومین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم « کاغذ بی خط » - 1381
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از پانزدهیمن جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « سایه به سایه » - 1375
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیستمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « کاغذ بی خط » - 1380











روحش شاد و يادش گرامي





۲۴ مهر ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
درباره الكس جونز چه ميدانيد؟؟




الکس جونز در ۲۷ سالگی بر طبق شایعاتی که میشنود درباره یک مکان که هرساله در آن مراسمی صورت میگیرد و در آن قربانی میدهند برای خدایان خود و همه سران معروف کشورها در آن حضور دارند ، این فرد به طوری واقعا حیرت انگیز وارد این مکان میشود و از آن مکان فیلم برداری میکند که واقعا دیدنی است…

در ماه جولای سال ۲۰۰۰ فیلمساز مستند به نام Alex Jones به عنوان اولین نفری که توانسته به Bohemian Grove نفوذ کند موفق شد از فعالیتهای مخفی عجیب انجام شده توسط اعضاء کلوپ موسوم به Elite یا نخبگان (که همگی مذکر می باشند) فیلم برداری نموده و مستندی تحت عنوان حاکمان سری جهان (The secret rulers of the world) را در انگلستان ، ایرلند و اسکاتلند از طریق Uk Channel به نمایش در آورد…عکس پایین الکس را در سنین جوانی نشان میدهد…



Alex Jones به مدت پنج ساعت درون محوطه ۲۷۰۰ جریبی Bohemian Grove بوده و در اینباره می گوید : خدا را شکر می کنم که توانستم هر طور شده از تمام مراسم فیلم برداری کنم ، در غیر اینصورت محال بود کسی حرفهایم را باور کند…چرا که این ماجرا به حدی عجیب و وحشتناک است که حتی من با و جودی که با چشمان خودم شاهد این ماجرا بوده ام به سختی می توانم چیزی که دیده ام را باور کنم…در واقع بیش از ۱۲۸ سال است که تعدادی از شخصیتهای برجسته از جمله رهبران برخی کشورهای جهان هر ساله در ماه جولای به Sonoma County کالیفرنیا سفر می کنند…مدتی طولانی بود که شایعات متفاوتی در مطبوعات محلی مبنی بر فعالیتهای مخفی منتشر می شد و چیزی که بین تمام این شایعات مشترک بود به نوعی دلالت بر حضور افرادی با ردای سیاه و قرمز رنگ در کنار مجسمه بزرگ جغد و همراه با قربانی کردن انسان بود…الکس که در آن زمان میزبان یک برنامه رادیویی بود ، پس از شنیدن این شایعات تصمیم گرفت تحقیق نموده و صحت آنها را بررسی کند…چیزی که از ابتدا باعث تعجب او شد این بود که عناوین رسانه های متعددی از جمله Parade Magazine,Associated Press,Reuters,Sacramento Bee,Washington Times…سفر عده ای از رهبران جهان را که در ماه جولای هر سال به تپه هایی در شمال کالیفرنیا انجام می شد را تایید می کردند وحتی عکسهایی هم از مجسمه عظیم سنگی جغد و مردان پوشیده در ردای سرخ و سیاه قرار میدادند…

الکس می گوید: بسیار عصبانی شدم از اینکه در طی بیش از ۵۰ سال همواره شایعاتی از این دست درباره Bohemian Grove وجود داشته و رسانه ها هرگز به طور جدی با آن برخورد نکرده اند ، چیزی که بیش از هر چیز باعث کنجکاوی الکس شد تلاش سرویسهای امنیتی برای محافظت از اسرارGrove بود…بنابراین او به همراه اعضاء دیگر تیم (Violet Nichols,Mike Hanson) به همراه دوربینهای مخفی به قصد بر ملا کردن راز Bohemian Grove از شهر Austin به راه افتادند…آنها از Austin به Texas و سپس به San Francisco رفتند و با مستندسازان British Film makers(احتمالا این عنوان شرکت فیلم سازی بوده) ملاقات کردند و پیش از وارد شدن به محوطه Grove به مدت سه روز به بررسی وضعیت آن منطقه و دیگر مسائل پرداختند….

در پانزده جولای سال ۲۰۰۰ الکس جونز به همراه Mike Hanson مجهز به دو دوربین ویدیویی مخفی و تحت عنوان اعضای کلوپ موفق شدند تا راز Bohemian Grove را کشف و افشا کنند.

حال سوالی که مطرح می شود این است که : آنها چگونه وارد محوطه Grove شدند؟

پاسخ سوال شما و بسیاری پرسشهای دیگر را می توان در محتوای مصاحبه با Alex Jones که به طور کامل جزییات ماجرا را شرح داده می توان یافت.در اینجا ماجرا را از زبان الکس می خوانید…کلوپ Bohemian Grove در بین تپه های بلند و پرتگاههای با عمق حدود ۳۰۰-۴۰۰ فوت قرار گرفته است ، کلوپ شامل اتاقهای بزرگ به شکل خوابگاه از جنس الوارهای جنگلی می باشد (مانند تصویر پایین) که در میان دیواره های دره های تنگ قرار گرفته و تنها یک راه ورودی در سمت شمال محوطه وجود دارد، جاده ای به نام Bohemian Avenue یا خیابان Bohemian …


پس از اینکه به نزدیکی کلوپ رسیدیم خود را در میان انبوهی از چوبها حدود ۱۰۰ یارد به فاصله ورودی اصلی یافتیم وقتی به حصار سیمی نزدیک شدیم در حقیقت در چیزی شبیه به خندق گیر افتادیم ، تمام ناحیه ممتد با مسیر جاده در پایه دیواره پرتگاه را سیل گرفته بود.

بنابراین به سختی خود را از میان باتلاق با پریدن از روی شاخه های شکسته درختان بیرون کشیدیم بعد از اینکه با کمک ریشه های درختان خود را از خاکریز شیبدار بالا کشیدیم به یک پارکینگ بزرگ رسیدیم که صدها ماشین(مرسدس بنز- فورد و…)را در خود جای داده بود ، تعدادی از خادمین کلوپ را دیدیم که از وسایل نقلیه بیرون می آمدند به فاصله حدود ۱۰۰ یارد از میان درختان گذشتیم و پارکینگ بزرگتری دیدیم پر از ماشینهای بسیار مدل بالا که در واقع متعلق به ۲۰۰۰ عضو کلوپ Bohemian بود…

به انتهای دره رسیدیم جاییکه چشم اندازی در بالای یک دره با ۳۰۰ فوت عمق بر روی رودخانه (Russian River) و شهر کوچک Monte Rio در سمت دیگر داشت ، نقشه من این بود که سعی کنیم حتی الامکان کمترین برخورد را با اعضاء کلوپ داشته باشیم تا بتوانیم از تمام مراسم به طور کامل فیلم برداری کنیم.در این لحظه باید به عقب برگردم و بگویم که همینطور که ما به سمت Grove پیاده روی می کردیم به فاصله ۱۰ یارد از مجسمه سنگی ۴۰ فوتی جغد رسیدیم که در سمت شمال دریاچه کوچک واقع شده بود ما تنها ۷ یارد از محراب سیاه که در پای مجسمه بود فاصله داشتیم ، به این ترتیب در این مرحله درستی یکی از شایعات(وجود مجسمه ۴۰ فوتی سنگی جغد) به ما ثابت شد.این عکس که میبینید توسط چند شخص دیگر در روز و به صورت خیلی سری گرفته شده است از نزدیک ترین نمای آن که میتوانید به وضوع محراب را ببینید…
بله یک مجسمه عظیم الجثه جغد آنجا بود و همینطور یک محراب سیاه آنهم حقیقت داشت وقتی بیشتر به عمق Grove پیش رفتیم توانستیم حتی صلیبهای فلزی کوچک را هم که از آب بیرون آمده بودند ببینیم … در اطراف ما کسی دیده نمی شد تا اینکه یکدفعه پیرمردی حدود ۶۰_۷۰ ساله که یونیفورم مخصوص (Sonoma County Sherrif) به تن داشت در مسیر ما ظاهر شد من واقعا نفهمیدم او چطور خودش را به ما رساند چون اصلا متوجه آمدنش نشدیم … سپس بدون مقدمه به من نگاه کرد و گفت : تو در سال ۱۹۱۳ در اینجا بوده ای ؟ تو یکی از افراد قدیمی هستی؟ از شنیدن این سوال اولش شوکه شدم چون در آن زمان(در سال ۲۰۰۰) فقط ۲۷ سال سن داشتم…

اما واقعا چرا پیر مرد یک همچین سوالی از وی پرسید ؟ مظورش از مطرح کردن یک همچین سوالی چه بود؟مگر الکس در آن سال به دنیا آمده بود؟مگر سن و سال الکس به آن سالی که نام برد میخورد که از او میپرسد در سال ۱۹۱۳ تو اینجا بوده ای ؟

ادامه دارد.........




۱۴ آبان ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: asd123
پیام: ۱,۸۸۰
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: البرز
گروه:
- کاربران عضو
استاد عالیقدر پرفسور کردوانی


دکتر پرویز کردوانی در سال ۱۳۱۰ در گرمسار بدنیا آمد. وی از جمله استادان رشته جغرافیا است که در زمینه « توسعه پایدار محیط زیست » تحقیقات زیادی را به انجام رسانده و در قالب مقالات و سخنرانی های متعدد بازتاب پیدا نموده است. او مدت زیادی را در خارج از کشور به سر برده و از سال ۱۳۴۵ که به ایران بازگشت و در دانشگاه ارومیه مشغول به کار شد. استاد در سال ۱۳۴۶ رهسپار تهران شد و تحقیق پیرامون بیابان لوت را به همراه آقای دکتر ستونی شروع کرد. پرویز کردوانی بنیانگذار مرکز تحقیقات کویری و بیابانی دانشگاه تهران است

کودکی و نوجوانی


پرویز کردوانی فرزند حسین علی کردوانی ملقب به بلوکباشی می باشد.

پرویز کردوانی تحصیلات ابتدائی را تا کلاس نهم در گرمسار خواند و دیپلم متوسطه را در مدرسه فرانسویها (دبیرستان رازی) در تهران گذراند.

دوران دانشجویی

وی تحصیلات دانشگاهی خود را در آلمان ادامه داد و موفق شد دکتری خود را در باره “تأثیر انواع کودهای شیمیایی و حیوانی بر محصولات کشاورزی در خاکهای تحت تأثیر نمک (اراضی شور و قلیائی)” به پایان برساند. پرویز کردوانی برای تهیه پایان نامه خود مجبور شد ، یک تن از خاک کویرها (نمکزارها)ی ایران را به آلمان منتقل کند.

دکتر ستونی و مجید رهنما از جمله دوستان و همکاران پرویز کردوانی هستند که در دانشگاه تهران و در تحقیقات کویر شناسی به اتفاق هم کار می کنند.

سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : پرویز کردوانی درباره برنامه زندگی روزمره خود نقل کرده که « من ساعت۱۱/۳۰-۱۱ شب می خوابم ، ساعت ۲/۳۰ دقیقه صبح بیدار می شوم و تا ساعت ۳/۳۰ ورزش می کنم … از ۳/۳۰ تا ۴ صبح هم صبحانه می خورم تا ساعت ۶ صبح مطالعه می کنم و بعد برای اینکه توی ترافیک نمانم همان ساعت می روم دانشگاه . تا ساعت ۹ شب یا در حال کار هستم یا مطالعه . ۹ به بعد دیگر مطالعه نمی کنم چون شب دچار بی خوابی می شوم… » کردوانی معتقد است که هیچ تفریحی جز کار و مطالعه ندارد . او قبلا که حیاط داشت به باغبانی می پرداخت ولی الان از ساعت ۹ تا ۱۱ شب به قدم زدن و پیاده روی می پردازد. وی بیشترین تفریح خود را بیرون رفتن ، نوشتن و خواندن می داند. پرویز کردوانی بیست جلد کتاب به رشته تحریر درآورده است. که آخرین آن « خشکسالی و راههای مقابله با آن » می باشد. البته یکی دو کتاب دیگر نیز در دست تهیه دارد که هنوز ناتمام است. اولین آثار خود را حاصل تجربیاتی می داند که وی در طی سفر به دور دنیا کسب کرده است.

خدمات علمی و آموزشی

پرویز کردوانی از سال ۱۳۴۵ که به ایران بازگشت و به عنوان اولین عضو هیأت علمی در دانشکده جدیدالتأسیس کشاورزی و دامپروری دانشگاه ارومیه مشغول شد. او در تاریخ ۲۸/۱۲/۱۳۴۷به گروه آموزشی جغرافیا دانشگاه تهران منتقل گردید.استاد در سال ۱۳۴۶ تحقیق پیرامون بیابان لوت را به همراه آقای دکتر ستونی شروع کرد که ۵ سال به طول انجامیده و تا سال ۱۳۵۱ در بیابان لوت بودند. تا اینکه بالاخره ثابت کردندکه لوت گرمترین نقطه کره زمین است. سمت ها با حفظ وظایف آموزشی: استاد دانشگاه تهران،مدیرکل دفتر مطالعات آموزشی دانشگاه تهران ۵۴-۱۳۴۸, رئیس مرکز تحقیقات مناطق کویری و بیابانی ایران ۵۸-۱۳۵۴

پرویز کردوانی بنیانگذار مرکز تحقیقات کویری و بیابانی دانشگاه تهران است.

شاگردان : دکتر ناصر کرمی ، یکی از شاگردان پرویز کردوانی است. رساله دکترای ناصر کرمی که با عنوان « امکان سنجی و ظرفیت سازی هنجارهای توسعه پایدار در مناطق خشک » با درجه عالی زیر نظر پرویز کردوانی تدوین شده است ، در حال حاضر تنها مرجع در این زمینه در کشور ما به شمار می آید.

آرا و گرایشهای خاص


عقیده پرویز کردوانی برای توسعه پایدار و حفظ محیط زیست که در قالب مقالات و سخنرانی های او بازتاب پیدا می کند. اصولا دکتر کردوانی به اهمیت جلب توجه مردم به هنجار های توسعه پایدار اعتقادی ویژه دارد و شاید به همین خاطر هم باشدکه در بسیاری از کتاب ها و مقالاتش ، مخاطبان او به واقع نه دانشمندان همکار ، و بلکه عموم مردم هستند. مردمی که در نهایت مجری هر طرح توسعه محسوب می شوند و هیچ برنامه جامعی بدون مشارکت جدی و آگاهانه آنها هرگز تحقق نمی یابد.

شاید یکی دیگر از دلایل محبوبیت کردوانی ویژگی های اخلاقی جذاب او باشد، از جمله جوش و خروش زیاددر سن بالای هفتاد سال ، کار مداوم و همیشگی ، و سخنرانی های مشهورش ، از جمله دیدگاه های همیشگی دکتر کردوانی می توان از « ضرورت احیای فناوری های سنتی کشاورزی و مدیریت منابع آب در ایران » نام برد. او حفظ ، احیاء و گسترش فناوری قنات را ضروری می داند. طوری که این نظر او به عنوان راهی برای توسعه مناطق خشک جهان و کاهش اثرات خشکسالی در مناطقی همچون صحرا و شرق آفریقا در سالیان اخیر به شدت مورد توجه سازمان ملل قرار گرفته است. اهمیت حفاظت از منابع طبیعی و بویژه « ضرورت حیاتی جلوگیری از فرسایش خاک » نیز از جمله دغدغه های همیشگی دکتر کردوانی بوده است.

نظریه جدید استاد:

کویرها و بیابانها امروزه دیگر مایه بدبختی و عامل بازدارنده توسعه نیستند بلکه از عوامل مهم توسعه اقتصادی و جائبه های گردشگری و منابع عظیم انرژی های نو(باد و خورشید) بشمار می روند.

پرفسور




۱۹ آبان ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Leo.My.Life♥
پیام: ۲,۸۰۶
عضویت از: ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: اینترنت!:|
طرفدار:
- Lionel Messi
- رونالدینیو،پپ،کرایـــــــف
- تیراختـــــــــــور
- برزیل،اسپانیارم دوس دارم
- :|
- پپ گواردیولا
- :|
گروه:
- كاربران بلاک شده

سونگ ایل گوک

سونگ ایل گوک (به کره‌ای: 송일국) (زادهٔ ۱ اکتبر ۱۹۷۱، ۱۰ مهر ۱۳۵۰ در سئول، کره جنوبی) بازیگر کره‌ای سینما، تلویزیون و تئاتر است.

بازی در سریال تلویزیونی جومونگ و در نقش یومجانگ در امپراتور دریا از مهمترین نقش‌آفرینی‌های او هستند.



خانواده

سونگ ایل گوک فارغ التحصیل رشته فیلم و تئاتر از دانشگاه چئونگ جو می‌باشد. او نوۀ کیم دو هان (پسر کیم جو جین فرماندۀ جنبش استقلال کره در ابتدای سده ۱۹) و پسر کیم ایول دونگ بانوی بازیگر کره‌ای است. او در ۱۵ مارس ۲۰۰۸ با یک قاضی دادگستری اهل بوسان ازدواج کرد. جشن عروسی آن‌ها در هتل شرایتون واکرهیل سئول برگزار شد



سریالهای تلویزیونی

امپراطوری بادها۲۰۰۸
تبلیغ کنندۀ پارلمان ۲۰۰۷
جومونگ ۲۰۰۶
امپراتور دریا ۲۰۰4
شرایط عشق ۲۰۰۴
مردم دهکده گلاب ۲۰۰۴
بهار در بیابان ۲۰۰۳
محافظ ۲۰۰۳
عشق سخت ۲۰۰۲
آلبوم زندگی ۲۰۰۲
همه چیز راجع به شب عید ۲۰۰۱
حکایت شاهانه ۲۰۰۰
آیا ما واقعا عاشق بودیم؟ ۱۹۹۹
به سوی نور خورشید ۱۹۹۹


جوایز

2009 (Asia Model Festival Awards: Asia Star Award(Korea
2008 (KBS Drama Awards: Top Excellence Actor (The Kingdom of The Winds
2008 KBS Drama Awards: Best Couple Award with Choi Jung Won for The Kingdom of The Winds
2006 MBC Drama Awards: Daesang Award
2006 MBC Drama Awards: Top Excellence Award
2005 KBS Acting Awards: Best Actor
2002 KBS Acting Awards: Best New Actor







۲۰ آبان ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Leo.My.Life♥
پیام: ۲,۸۰۶
عضویت از: ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: اینترنت!:|
طرفدار:
- Lionel Messi
- رونالدینیو،پپ،کرایـــــــف
- تیراختـــــــــــور
- برزیل،اسپانیارم دوس دارم
- :|
- پپ گواردیولا
- :|
گروه:
- كاربران بلاک شده
فردوسی

حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.





در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.

ویژگیهای هنری شاهنامه

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:

گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیش زمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه می شویم که ایرانیان همچون زمینی مستعد و حاصل خیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته و خود به استقبال این دین توحیدی رفته اند.

چنان که در سالهای آغازین ظهور اسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان کوشیدند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد.

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند:

تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.

جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.

اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.

نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.





تصویرسازی

تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.

تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.

چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:

چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر

***

پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک

***

چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب

و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:

چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی

موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.

علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.

اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید
بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب


منبع داستانهای شاهنامه

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.

این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.

اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.

علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.

پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.

دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.

او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.

دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.

دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.

فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.

از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.

بخش های اصلی شاهنامه

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.

در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)

در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.

پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.

مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.

در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.

پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد.





۲۰ آبان ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Amirhosein
پیام: ۱,۷۵۷
عضویت از: ۲۱ دی ۱۳۸۹
از: ESFAHAN
طرفدار:
- leo messi. david villa
- revaldo.maradona
- spain
- Pep
گروه:
- کاربران عضو
سعدی


درباره سعدی چه می‏توان گفت؟ شاعری بزرگ در عرصه اجمال و راز یا نویسنده‏ای نوآور و خلاق! مردی فرهیخته و فرهنگمند كه سودای معرفتش از كویی به كویی و از شهری به شهری می‏كشاند و درد دوری و اشتیاق دیدار غزلخوانش می‏كند! و یا سیاحی كه آرزومند دیدار آثار بدیع جهان است و طبعی خوش و روحی سركش دارد!... باری... سعدی نیز زندگی را در سایه نام دوست محو كرده است...
میراث‌ معنوی‌ سعدی‌ برای‌ فرهنگ‌ ایران‌ و جهان‌ آمیزه‌ای‌ است‌ از همة‌ دستاوردهای‌ نیكو و خردمندانه‌ای‌ كه‌ عقل‌ جمعی‌ بشر در آن‌ روزگار بدان‌ دست‌ یافته‌ بود. هند و ایران‌ و جهان‌ عرب‌ و شمال‌ آفریقا ،قلمروی‌ بود كه‌ اندیشة‌ سعدی‌ آنها را در نوردید و از هر بوستانی‌ گلی‌ چید تا گلستانی‌ پررنگ‌ و بوی‌ فراهم‌ آورد كه‌ امروز هم‌ رایحة‌ جان‌ پرورش‌ ،مشتاقان‌ بسیار دارد. اما سیاحت‌ سعدی‌ در دنیای‌ روزگار خود ،صرفاً مشاهده‌ تجربیات‌ بشری‌ نیست‌، با چشم‌ بصیرت‌ و تأمل‌ به‌ جهان‌ نگریستن‌ و از آن‌ درس‌ آموختن‌، ویژگی‌ ممتاز مكتب‌ این‌ پیر جهاند دیده‌ است‌. به‌ عبارتی‌ می‌توان‌ اندیشه‌ و آراء سعدی‌ را نمونه‌ای‌ ارجمند از دستاوردهای‌ فكری‌ به‌ حساب‌ آورد كه‌ از میراث‌ تمدنی‌ بشری‌ به‌ اندازه‌ كافی‌ سود جسته‌ است‌ و در قید و بند محدوده‌ای‌ خاص‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ و با گفتگو و تحقیق‌ از تمدنهای‌ مختلف‌ بهره‌ برده‌، در غوغای‌ غارت‌ و كشتار كه‌ اغلب‌ دم‌ فرو بسته‌ بودند تا با پرهیز از «خلاف‌ رأی‌ سلطان‌ رأی‌ جستن‌» جان‌ خویش‌ را به‌ خطر نیندازند، سعدی‌ به‌ زبان‌ ادب‌ ،با حكمرانان‌ به‌ گونه‌ای‌ سخن‌ گفت‌ كه‌ كمتر كسی‌ در قلمرو فرهنگ‌ ایران‌ بدین‌ پایه‌ و مایه‌ سخن‌ گفته‌ است‌. او «تلون‌ طبع‌» حاكمان‌ را در كلامی‌ تلخ‌ نكوهش‌ می‌كرده‌ است‌ و در پی‌ كشف‌ معنی‌ و حقیقت‌ زیبایی‌ و خیر در عرصه‌های‌ مختلف‌ حیات‌ انسانی‌، صمیمانه‌ و معرفت‌ شناسانه‌ حضور یافته‌ است‌ و در عین‌ حال‌ كه‌ صورت‌ را رها نكرده‌ است‌، اما معنا را به‌ نیكوتر وجهی‌ جلوه‌ داده‌ است‌ .
سعدی‌ آیینه‌ داری‌ است‌ كه‌ نه‌ فقط‌ صورت‌ عصر خود را در آثارش‌ باز می‌تاباند، بلكه‌ با شناختی‌ ژرف‌ و دقیق‌ چنان‌ سیمایی‌ از آدمی‌ عرضه‌ می‌دارد كه‌ همگان‌ از توانگر و درویش‌ و عارف‌ و عامی‌ می‌توانند تصویر خویش‌ را در آیینه‌ كلام‌ او ببینند و با بهره‌ گرفتن‌ از زیورِ آموزه‌ها و اندرزهای‌ او، خوی‌ و خصلت‌ و گفتار و رفتار خود را به‌ زیبایی‌ و كمال‌ بیارایند.
ابتدای زندگی سعدی:
سعدی تخلص و شهرت «ابو عبدالله مشرف به مصلح» یا «مشرف الدین بن مصلح الدین»، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» و یا «شیخ» و همچنین معروف به «افصح المتكلمین» است.
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی یكی از بزرگترین شعرای ایران است كه بعد از فردوسی آسمان زیبای ادبیات فارسی را با نور خود روشن ساخت و او نه تنها یكی از بزرگترین شعرای ایران بلكه یكی از بزرگترین سخنوران جهان می باشد . ولادت سعدی در سالهای اول سده هفتم هجری حدودا در سال 606 ه.ق میباشد
خانواده اش از عالمان دین بودند و پدرش از كاركنان دربار اتابك بوده كه سعدی نیز از همان دوران كودكی تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت ولی در همان دوران كودكی پدرش را از دست داد و تحت تكفل جد مادری خود قرار گرفت .او مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت كه این سفرآغاز سفرهای طولانی سعدی بود .
دوران جوانی و سفر به بغداد:
سعدی در بغداد در مدرسه نظامیه مشغول به تحصیل شد كه در همین شهر بود كه به محضر درس جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن محتسب رسید و از او به عنوان مربی و شیخ یاد می كند . پس از چند سال كه او در بغداد به تحصیل مشغول بود شروع به سفرهای طولانی خود كرد كه از حجاز گرفته تا روم و بارها با پای پیاده به حج رفت .
. شیخ شیراز دوستی محكمی با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمس الدین محمد و علاء الدین عطا ملك جوینی وزرای دانشمند مغول داشته و آن طور كه از سخنان شیخ معلوم است او به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید در سلسله متصوفه داخل شده وهم چنین گفته اند كه محلی كه امروز مقبره او می باشد خانقاهش بوده است.شیخ شیراز در دوران شاعری خود افراد معدودی را مدح كرده كه بیشتر اتابكان سلغری و وزراء فارس و چند تن از رجال معروف زمانش می باشد و بزرگترین ممدوح سعدی از میان سلغریان اتابك مظفر الدین ابوبكر بن سعد بن زنگی است كه سعدی در روزگار این پادشاه به شیراز بازگشته بود و ممدوح دیگر سعد بن ابوبكر می باشد كه سعدی گلستان را در سال 656 ه. ق به او تقدیم می كند و دو مرثیه نیز در مرگ این شخص نیز سروده است و از میان ممدوحان ، سعدی شمس الدین محمد و برادرش علاءالدین عطا ملك جوینی را بیش از همه مورد ستایش قرار داده كه مدایح او هیچ شباهت به ستایشهای دیگر شاعران ندارد چون نه تملق می گوید و نه مبالغه می كند . بلكه تمام گفتارش موعظه و اندرز است و متملقان را سرزنش می كند و ممدوحان خود را به دادرسی و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیه توشه آخرت و بدست آوردن نام نیك تشویق و ترغیب می كند .
از محضر ابوالفرج بن الجوزی و همچنین شهاب الدین عمر سهروردی استفاده‏ها سپس به حجاز و شام رفت و زیارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.
پس از زوال حكومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن كه مورد احترام و تكریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزید و در زاویه‏ای به خلوت و ریاضت مشغول شد.
سعدی سفرهای خود را تقریبا در سال 621 - 620 آغاز و حدود سال 655 با بازگشت به شیراز به اتمام رساند كه البته درخصوص كشورهایی كه شیخ به آنجا سفر كرده علاوه بر عراق ،شام ، حجاز كه كاملا درست بوده ،‌هندوستان ،‌غزنین ، تركستان و آذربایجان و بیت المقدس و یمن و آفریقای شمالی كه ذكر كرده اند و اكثر این مطالب را از گفته های خود شیخ استنباط نموده اند ولیكن بنا بر نظر بسیاری از محققین به درستی آن نمی توان اطمینان كرد بخصوص اینكه بعضی از آن گفته ها با شواهد تاریخی و دلایل عقلی سازگار نیست.
این شاعر بزرگ در زمانی دار فانی را وداع گفت كه از خود شهرتی پایدار به جا نهاد . سال وفات او را بعضی 691 ه. ق ذكر كرده اند و گروهی معتقدند كه او در سال 690 ه. ق وفات یافته كه مقبره او در باغی كه محل آن نزدیك به سرچشمه نهر ركن آباد شیراز است قرار دارد .

در غزلی كه آورده‏ایم، سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقی‏زای زبان برده است، بی‏آن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگیرد. تكرارهای هنرمندانه كلمات، همحروفیها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تغزلی همچون شكری هستند كه در این شعر و اشعار دیگر او به صورت شربتی گوارا درمی‏آیند تا ما جز شیرینی كلام، چیز دیگر ننوشیم:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نكنی حكم از آن تست بازآ كه روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
4 ـ طنز و ظرافت جایگاه ویژه‏ای در ساختار سبكی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفكر این شاعر بزرگ برمی‏گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.
سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشكی را از كلام خویش پس می‏زند و شور و حركت را بدان بازمی‏گرداند. با همین طنز، تیغ كلامش را تیز و برنده و اثرگذار می‏كند. طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در كنار مرهم. سالها بعد، لسان‏الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در زبان شعر خود استفاده‏ها برد:
با محتسب شهر بگویید كه زنهار در مجلس ما سنگ مینداز كه جام است
كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوی به نقد اگر نكشد عشقم، این سخن بكشد
یارا! بهشت، صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است
آن است آدمی كه درو حسن سیرتی یا لطف صورتی است، دگر حشو عالم است
این حكایات را نیز از گلستان سعدی برمی‏چینیم، به امید بوییدن رایحه طنز و ظرافت از آنها:
حكایت: یكی از صاحبدلان، زورآزمایی را دید برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«این چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «این فرومایه هزار من سنگ برمی‏دارد و طاقت سخنی نمی‏آرد؟»
حكایت: یكی از ملوك بی‏انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یك نفس خلق را نیازاری.»
شهرت سعدی:
آنچه كه قابل توجه و ذكر است این است كه معروفیت سعدی فقط مختص به ایران نبوده حتی در زمان خودش به مرزهای خارج از ایران مانند هندوستان ،آسیای صغیر نیز رسیده بود و خودش در چند جا به این شهرت اشاره داشته كه این شهرت سعدی معلول چند خاصیت است اول اینكه او زبان شیوای خود را وقف مدح و احساسات عاشقانه نكرده ، دوم اینكه او شاعری جهانگرد بود و گرم و سرد روزگار را چشیده و تجارب خود را برای دیگران با زیبایی و شیرینی بیان كرده و هم چنین وی در سخنان خود چه از نظر نثر و چه نظم از امثال و حكایات دلپذیر استفاده نموده است و دیگر اینكه سعدی به شاعری شوخ طبع و بذله گو معروف است كه خواننده را مجذوب می كند و همه اینها دست به دست هم داده و سبب شهرت او گردیده است.
ختم كلام :
آنچه‌ سعدی‌ را در گذر قرنها مورد توجه‌ خاص‌ و عام‌ قرار داده‌ است‌ ،علاوه‌ بر ارزش‌های‌ هنری‌ و بلاغی‌ كلام‌ او، آن‌ است‌ كه‌ سخن‌ با ژرفا و پر معنای‌ او چنان‌ روان‌ و گویا است‌ كه‌ هر خواننده‌ای‌ به‌ فراخور فهم‌ و آگاهی‌ خود می‌تواند از آن‌ بهره‌ بگیرد و گفتار زیبای‌ او، كام‌ دل‌ هر انسانی‌ را شیرین‌ كند و به‌ راستی‌ كه‌ :حد همین‌ است‌ سخندانی‌ و زیبایی‌ را. بلند آوازگی‌ سعدی‌ علاوه‌ بر لطافت‌ و عمق‌ معانی‌ كلام‌، ناشی‌ از زبان‌ فاخر و سخن‌ استوار او است‌ كه‌ دلها را ربوده‌ و خواهد ربود. هنر بزرگ‌ وی‌ در آن‌ است‌ كه‌ نه‌ جنبه‌های‌ هنری‌ كلام‌ را رها كرده‌ است‌ و نه‌ با قربانی‌ كردن‌ معنا به‌ تكلّف‌ و تصّنع‌ گراییده‌ است‌ .این‌ ویژگی‌ را به‌ روشنی‌ ،هم‌ در شعر و هم‌ در نثر وی‌ می‌توان‌ یافت‌. در تاریخ‌ درخشان‌ ادبیات‌ ما، شاعران‌ و نویسندگان‌ بزرگ‌ بسیارند، اما در میان‌ بزرگان‌ و فرزانگان‌، سعدی‌ از این‌ كه‌ هم‌ در عرصة‌ نظم‌ شاهكار آفریده‌ است‌ و هم‌ در عرصه‌ نثر، بی‌ همتا است‌ و چنین‌ بود كه‌ صوت‌ سخنش‌ بسیط‌ زمین‌ و زمان‌ را در نوردید و شور را در جهان‌ افكند .





من بعدا امضا میذارم
۳۰ آذر ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: R.A.Lionel
پیام: ۷,۲۴۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: مشهد
طرفدار:
- مسی
- آنری
- پرسپولیس
- ایران
- گواردیولا، فرگوسن
گروه:
- كاربران بلاک شده
افتخارات
استیو پاول جابز (Steven Paul Jobs)

تولد: 24 فوریه 1955

درگذشت: 5 اکتبر 2011

پدر او یک مهاجر اهل سوریه به نام «ابوالفتاح جان جندلی» بود که بعدها استاد علوم سیاسی شد. ابوالفتاح در سال ۱۹۵۵ به سان فرانسیسکو رفت و رابطه‌اش با یک دانشجو به نام «جوآن کارول شیبل»، منجر به تولد استیو شد.

در آن برهه زمانی بزرگ کردن یک فرزند نامشروع توسط مادرش، چیز معمولی نبود، پس مادرش تصمیم گرفت زوجی پیدا کند تا استیو را به عنوان فرزندخوانده قبول کنند.
ابتدا یک وکیل و همسرش خواستند او را به فرزندی بپذیرند، ولی این زوج منصرف شدند و تصمیم گرفتند یک نوزاد دختر را فرزندخوانده خود کنند. نیمه‌های شب، مادر استیو تماسی با «پل و کلارا جابز» گرفت و به آنها گفت :ما یک فرزند ناخواسته داریم، آیا او را می خواهید؟ این زوج بی‌درنگ قبول کردند.
در حالی که مادر استیو تصور می‌کرد، زوج پذیرنده نوزاد از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده‌اند، بعدها دریافت که کلارا از کالج فارغ‌التحصیل نشده و پل -فرزند یک کشاورز- دبیرستان را تمام نکرده است. پل جابز مکانیک یک شرکت تولید لیزر بود و کلارا جابز یک حسابدار بود.
مادر استیو بعد از فهمیدن این مطلب، تا چند ماه حاضر نشد اوراق قانونی فرزندخواندگی را امضا کند، ولی با این تعهد که خانواده جابز او را به کالج خواهند فرستاد، سرانجام قبول کرد که فرزندخواندگی را به آنها بسپارد. نام «استیو پل» را در واقع نامادری و ناپدری برای این نوزاد آن هنگام نگون‌بخت انتخاب کردند.
دوران ابتدایی برای استیو خسته‌کننده بود. معلم کلاس چهارم در موفقیت‌های بعدی او نقش زیادی داشت، وی بود که او را با توانایی‌هایش آشنا کرد، جابز از او هنوز به عنوان یک قدیس یاد می‌کند. استعداد جابز باعث شد که کلاس پنجم را به صورت جهشی طی کند و دوره ابتدایی را یک سال زودتر به اتمام برساند.
یکی از علایق جابز در دوره نوجوانی شرکت در سخنرانی‌های شرکت hp بود، در همین جلسات بود که با جوان ۱۸ ساله‌ای آشنا شد، این شخص کسی نبود جز «استیو وزنیاک»، کسی که بعدها بهترین دوست و شریک و همکارش شد.
استیو، دوره دبیرستان در «کوپرتینو»ی کالیفرنیا به اتمام رساند و سپس همراه دوستش «استیو وزنیاک»، به عنوان کارمندان تابستانی، در شرکت Hewlett-Packard استخدام شد.
دوران کالج و سرگشتگی

در سال ۱۹۷۲، استیو در کالج رید Reed در پورتلند ارگان مشغول به تحصیل شد، کالج رید یکی از بهترین کالج‌های آن زمان و در عین حال کالج گرانی بود، طوری که نامادری و ناپدری استیو برای انجام تعهدشان مجبور شدند، همه پس‌اندازشان را خرج کنند. اما بعد از فقط یک نیم سال، استیو ترک تحصیل کرد، چرا که به عرفان و تصوف شرقی علاقمند شده بود ونمره‌هایش چنگی به دل نمی‌زد. با این همه، او در بعضی از کلاس‌های این کالج مثل کلاس خوشنویسی شرکت می‌کرد، اتفاقا او ابراز نظر کرده است که اگر در همین کلاس‌های خوشنویسی شرکت نمی‌کرد، سیستم عامل مکینتاش فونت‌های متناسب و زیبای کنونی را نمی‌داشت.
در همین زمان بود که استیو جابز برای گذران زندگی و برای خرید غذا مجبور شد کارهای بدنی بکند، کارهایی مثل برگرداندن شیشه‌های نوشابه تا از این طریق ۵ سنت به دست آورد. تنها دلخوشی‌ جابز در آن زمان این بود که هر یکشنبه ۷ کیلومتر پیاده طی کند تا یک وعده غذای خوب در یک محل مناسب بخورد.
استیو در سال ۱۹۷۴ به کالیفرنیا برگشت و در شرکت آتاری، سازنده ویدئو گیم‌های محبوب آن زمان مشغول به کار شد، هدف او پس‌انداز پول برای تأمین مخارج یک سفری روحانی به هند بود!

شروع ساخت کامپیوترهای اپل
استیو وقتی ۲۱ ساله بود، کامپیوتری که وزنیاک برای استفاده شخصی خودش ساخته بود، دید و توانست او را متقاعد کند که شرکتی برای ساخت و بازاریابی کامپیوتر تأسیس کنند.

اپل I نخسین کامپیوتر شخصی بود که این دو ساختند، وزنیاک قیمت این کامپیوتر را ۶۶۶٫۶۶ دلار تعیین کرد ، چون علاقه زیادی به عددهای با ارقام تکراری داشت.

اما اپل II که این دو سال بعد ساختند موفقیت بسیاری بیشتری برای انها به ارمغان آورد و اپل را به یک باره مبدل به شرکت شاخص در بازار رایانه‌های شخصی کرد.

در دسامبر ۱۹۸۰، اپل سهامش را به صورت عام عرضه کرد و این شرکت سهامی عمومی شد، چیزی که استیو جابز را میلیونر کرد.

در ۲۲ ژانویه، در نشست سالانه سهامداران، جابز سیستم عامل مکینتاش را به حضار هیجان‌زده معرفی کرد، این سرآغاز شوهای معروف جابز بود! چنان غوغایی در نشست بلند شد که صحنه را حاضران در آن جلسه، به بودن در مرکز جهنم تشبیه می‌کنند.


استعفا از اپل!
جابز با اینکه رهبر کاریزماتیک و موفقی برای اپل بود، ولی کارکنان اپل در آن زمان او را یک مدیر نامنظم و مستبد می‌دانستند. این موضع در کنار کسادی بازار در اواخر سال ۱۹۸۴ باعث شد که رابطه جابز با «شولی» به هم بخورد و سرانجام در پی یک کشمکش قدرت، شولی جابز را از شغلش در اپل به عنوان رئیس قسمت مکینتاش برکنار کرد.
خود جابز در مورد اخراجش گفت:
«چرا غمگین باشم، من آدم نادرستی را استخدام کردم، او هر چیزی را که من ظرف ۱۰ سال درست کردم و به وسیله من شروع شدد، از بین برد. این غم‌انگیزترین قسمت ماجرا نیست. اگر اپل سمت و سویی بر خلاف آن چیزی که من می‌خواستم به خود گرفته، ‌من آن را با مسرت ترک می‌کنم».
بعد از استعفا
سال ۱۹۸۶، جابز که خود را برکنارشده از شرکتی می‌دید که خود تأسیسش کرده بود، همه سهامهایش را در اپل به جز یکی فروخت. او این تک سهام را به صورت نمادین و شاید به خاطر اینکه به عنوان یک سهامدار، اخبار مربوط به سهام شرکت را دریافت کند و حق شرکت در جلسه سهامداران را داشته باشد، نزد خود نگه داشت.
جابز سپس شرکت کامپیوتری «NEXT »را بنا کرد، شرکتی که گرچه هرگز نتوانست به عنوان یک شرکت مطرح، نام خود را بر سر زبان‌ها بیندازد ولی به سبب قدرت تکنیکی‌اش و به خصوص نرم‌افزارهای شیء‌گرایش معروف شد.
در سال ۱۹۸۸، شرکت نکست کامپیوتر NeXTcube را به بازار فرستاد، یک کامپیوتر مکعبی شکل که هر ضلعش ۳۰ سانتیمتر اندازه داشت و ۶۵۰۰ دلار قیمت داشت.
کامپیوتر NeXTcube از آن جهت مشهور شد و نامش در تاریخ کامپیوترماندگار شد که «تیم برنرز لی»، نخستین سرور کامپیوتری جهان را با استفاده از همین کامپیوتر برپا کرد و با همین کامپیوتر بود که برنرز لی نخستین مرورگر جهان را نوشت، شهرت دیگر این
کامپیوترها این سایت که از آنها برای نوشتن بازی Doom استفاده شده است!
جابز توانست تا سال ۱۹۹۳، ۵۰ هزار عدد از این کامپیوترها را به فروش برساند، کامپیوترهایی که نمای منیزیمی و ظاهر آنها نشاندهنده علایق زیبایی‌شناسانه جابز بودند.
در زمانی که ایمیل فقط به معنی ارسال متن‌های ساده نوشتاری بود، جابز در شرکت نکست، سیستم ایمیل NeXTMail را معرفی کرد، تنها سیستم ایمیلی که در آن زمان امکان ارسال گرافیک و صوت را به همراه ایمیل می‌داد.
بازگشت به اپل
در سال‌های اولیه و در میانه دهه ۹۰، اپل به خاطر سوء مدیریت و ناتوانی‌اش در ارتقای سیستم عامل، دچار بحران شد و تا آستانه ورشکستگی پیش رفت.
در سال ۱۹۹۶، اپل شرکت نکست را به مبلغ ۴۲۹ میلیون دلار خرید. این موضع سبب شد که جابز به اپل برگردد. به زودی جابز رئیس موقتی اپل شد. او در سال ۱۹۹۸ برای بازگشت شرکت به سوددهی تعدادی از پروژه‌ها را متوقف کرد.
مک ورلد ۱۹۹۷.
با خرید نکست به وسیله اپل، سیستم عامل NeXT STEP این شرکت تکامل پیدا کرد و به سیستم عامل مکینتاش تبدیل شد. تحت راهنمایی جابز و با معرفی محصولات تازه‌ای همچون iMac فروش شرکت به میزان زیادی افزایش یافت. سرانجام در مک ورلد سال ۲۰۰۰، ریاست موقت جابز بر اپل، تبدیل به ریاست دائمی شد، عنوان و مسئولیتی که جابز تا به حال دارد.
مک ‌بوک ایر:

لحظه باشکوه مک‌ورلد ۲۰۰۸، لحظه‌ای بود که در آن استیو جابز با غرور و در میان
صدای هلهله، سوت و فریادهای تماشگران از یک پاکت نامه قهوه‌ای رنگ، لپ تاپ بسیار
باریک جدید اپل را خارج کرد. این لپ‌تاپ، مک بوک‌ایر« MAC BOOK AIR»نام دارد.
نام بامسمایی برای لپ‌تاپی است که تنها ۱٫۳۶ کیلوگرم وزن دارد و بیشترین ضخامتش
۱٫۹ سانتیمتر است.

به گزارش International Business Times به نقل از این روزنامه، استیو جابز که بعد از چندین سال مبارزه با سرطان لوزالمعده از نزدیک بودن مرگ خود مطلع بود در این مدت سخت در تلاش تهیه طرح محصولات آینده شرکت اپل بوده‌است.
حاصل تلاش جابز، طرح محصولاتی نظیر آی‌پد، آی‌پاد، آی‌فون و مک بوک‌های جدیدی هستند که در آینده قرار است به بازار عرضه شوند.
همچنین جابز چند ماه پیش طرح احداث ساختمان جدید اپل با ظرفیت 12 هزار نفر را به شورای شهر کوپرتینو داد و قرار است ساخت آن تا سال 2015 به پایان برسد.


زندگی شخصی

جابز در ۱۸ مارس سال ۱۹۹۱ با «لورن پاول» که ۹ سال از او جوان‌تر است، ازدواج کرد. جابز سه فرزند از او دارد. جابز همچنین یک دختر ۳۰ ساله از «کریس ان برنان» دارد، زنی که جابز با او ازدواج نکرده بود. این دختر یک روزنامه‌نگار است.

گیاهخواری و خورد و خوراک!

با اینکه تصور می‌شود جابز گیاهخوار مطلق است ولی واقعیت این است که گرچه او گوشت مرغ یا گوشت قرمز نمی‌خورد، ولی گاه به گاه گوشت ماهی استفاده می‌کند.

جابز و مشکلات سلامتی

در نیمه سال ۲۰۰۴، جابز اعلام کرد که تومور بدخیم پانکراس (لوزالمعده) دارد. تومورهای پانکراس بسیار بدخیم هستند و می‌توانند ظرف چند ماه بیمار مبتلا را از پای درآورند، اما از بخت خوش جابز او مبتلا به نوع نادری از سرطان پانکراس به نام «تومور سلول جزیره‌ای» بود که رفتار تهاجمی بسیار کمتری دارد. در جولای ۲۰۰۵ جابز تحت عمل جراحی قرار گرفت و به شیمی‌درمانی و رادیوتراپی بعدی هم نیاز پیدا نکرد.
ظاهر لاغر و نحیف او در مک‌ورلد سال ۲۰۰۶، شایعاتی را در مورد مشکلات سلامتی او مطرح کرد، ولی دست کم تا این زمان جابز سرپاست و نشانی از بیماری را نمی‌توان در چهره او پیدا کرد.
واما سخنرانی معروف استیو جابز

استیو جابز در سال ۲۰۰۵ در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد شرکت کرد و یک سخنرانی مشهور در آنجا انجام داد
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل به دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.
یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.
اینگونه شد که هفده سال بعد من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چگونه می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود.
اولش کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم.
بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام در راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را در کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم.
سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود.
اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.
خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است:

من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم «وز» شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت.
ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود؟ خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.
احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو.
شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم.
پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم.
اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.
اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.
داستان سوم من در مورد مرگ است:

هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه.
هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم در زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این که بالآخره یک روزی خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه.

هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم در زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این که بالآخره یک روزی خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
حدود یک سال پیش دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بکنم.
این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد
چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ما ست.
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.
موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد.
در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن
است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود:
stay hungry stay foolish
این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند
stay hungry stay foolish
این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که برای شما می‌کنم.

روحش وشاد ویادش گرامی باد





۷ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: elguaje7
پیام: ۲,۳۴۸
عضویت از: ۱ آبان ۱۳۸۹
طرفدار:
- داوید ویا، ژاوی، پویول
- یوهان کرایف، رونالدینیو
- استقلال
- اسپانیا، آرژانتین، ایتالیا
- پپ گواردیولا
- امیر قلعه نویی
گروه:
- کاربران عضو
پروفسور لطفی زاده



لطفعلی عسکرزاده (۱۲۹۹، باکو )، مشهور به لطفی زاده یا لطفی ع زاده ، بنیان‌گذار نظریهٔ منطق فازی و استاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا است. در بخش یادکرد منابع اکثر متون فنی مربوط به منطق فازی نام او به صورت زاده ذکر می‌شود.
وی از پدری ایرانی و مادری روس در باکو که آن زمان در جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان بخشی جمهوری شوروی سوسیالیستی فدراتیو ماوراء قفقاز واقع در اتحاد جماهیر شوروی بود متولد شد و از جنگ جهانی دوّم به این سو مقیم آمریکاست.

تولد و تحصیل

وی در ۱۵ بهمن ۱۲۹۹ خورشیدی (۴ فوریه ۱۹۲۱ میلادی) در شهر باکو در جمهوری آذربایجان متولد شد. پدرش روزنامه‌نگاری ایرانی از اهالی اردبیل و مادرش پزشک کودکان و اهل روسیه بود. لطفی تحصیلات ابتدائی خود را در همین شهر و بزبان روسی آغاز نمود. والدین لطفی درپی قحطی و نایابی که پیامد سیاست‌های اشتراکی سازی استالین بود، ناچار به ترک باکو و مهاجرت به ایران شدند. وی در تهران در دبیرستان البرز (به نام پیشین: مدرسه مسیونری) و در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.
لطفی زاده در امتحانات دانشگاه تهران مقام دوم را کسب نمود در سال ۱۹۴۲ رشته الکترونیک را در این دانشگاه با موفقیت به پایان رساند و در طی جنگ دوم جهانی به ایالات متحده مهاجرت نمود. در دانشگاه فنی ماساچوست (ام.آی.تی) آمریکا ادامه تحصیل داد و در سال ۱۹۴۶ درجه کارشناسی ارشد در مهندسی برق را دریافت نمود. تحصیلاتش را در ام.آی.تی و دانشگاه کلمبیا پی گیری کرد.


پژوهش تخصصی

وی در دانشگاه کلمبیا با تدریس در زمینه «تئوری سیستم‌ها» کارش را آغاز کرد. سپس به تدریس در چند دانشگاه معتبر آمریکا پرداخت. در سال ۱۹۵۹ به برکلی رفت تا به تدریس الکتروتکنیک بپردازد. از سال ۱۹۶۳ ابتدا در رشته الکتروتکنیک و پس از آن در رشته علوم کامپیوتر کرسی استادی گرفت.

بازنشستگی

پروفسور لطفی زاده به طور رسمی از سال ۱۹۹۱ بازنشسته شده‌است، وی مقیم سانفرانسیسکو است و در آنجا به پروفسور «زاده» مشهور است. پروفسور لطفی زاده به هنگام فراغت به سرگرمی محبوبش عکاسی می‌پردازد. او عاشق عکاسی است و تاکنون شخصیت‌های معروفی همچون رؤسای جمهور آمریکا، ترومن و نیکسون، رو به دوربین وی لبخند زده‌اند. سرگرمی دیگر پروفسور لطفی زاده HI FI است. او در اتاق نشیمن خود بیست و هشت بلندگوی حساس تعبیه نموده تا به موسیقی کلاسیک با کیفیت بالا گوش کند.

پیشینه و افتخارات

پروفسور لطفی زاده دارای بیست و پنج دکترای افتخاری از دانشگاه‌های معتبر دنیاست، بیش از دویست مقاله علمی را به تنهایی در کارنامه علمی خود دارد و در هیأت تحریریه پنجاه مجله علمی دنیا مقام «مشاور» را داراست. وی یکی از پژوهشگرانی است که دارای بیشترین یادکرد (Highly-Cited) در مقالات علمی دنیا می‌باشد. با توجه به نقش منطق فازی در پیشرفت‌های نظری و عملی علم، نام پروفسور زاده در کنار فیلسوفان تاریخ علم ازجمله ارسطو (بنیانگذار منطق صفر و یک) و افلاطون ثبت شده‌است. او با فی زاده ازدواج کرده و یک دختر بنام استلا و یک پسر بنام نورمن زاده دارد. وی در سال ۲۰۰۹ موفق به اخذ نشان افتخار بنجامین فرانکلین گردید.





نقل قول
كميل نوشته:

درباره الكس جونز چه ميدانيد؟؟




ادامه دارد.........







۱۱ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
elguaje7 نوشته:


نقل قول
كميل نوشته:

درباره الكس جونز چه ميدانيد؟؟




ادامه دارد.........





در اسرع وقت




۱۱ دی ۱۳۹۰
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان
نام کاربری: sqwflol4
پیام: ۲,۱۹۴
عضویت از: ۱۸ دی ۱۳۸۹
از: my country-my city-my stree-in our house
طرفدار:
- Dear xavi-Pique-Pedro-valdez-pouyl-all of them
- ronaldiniho
- FCBarcelona
- Espain
- Xavi !
- pep guardiola
- Pep Guardiola
گروه:
- کاربران عضو

ماری کوری


، ماري كوري

    خانواده‌ي اسكلودوسكي خانواده‌ي شاد و پر محبتي بود. ولي از هنگامي كه ماريا به دنيا آمد، اندوهي بر قلب همه‌ي اعضاي خانواده نشسته بود. مادر به بيماري سل مبتلا شده بود و از ترس سرايت بيماري به افراد خانواده، هرگز فرزندانش را نمي‌بوسيد. وقتي ماريا پنج ساله بود، مادر مجبور شد براي درمان بيماريش مدت درازي را در اتريش و سپس در فرانسه بگذراند. بدبختانه اين كار نتيجه‌اي نداشت و زماني كه ماريا ده ساله بود، مادرش بر اثر آن بيماري در گذشت.


 

 پدر ماريا همانند مادرش آموزگار بود و به اداره‌ي مدرسه خصوصي مي‌پرداخت. در آن مدرسه شبانه‌روزي، به دختران لهستاني كه قصد ادامه تحصيل داشتند، علوم و ادبيات مي‌آموخت. در آن سال‌ها لهستان در اشغال روسيه بود و از آنجا كه از سوي مقامات رسمي براي دختران، به‌ويژه دختران لهستاني، تحصيلات عالي در نظر گرفته نشده بود، از آنان كاري جز خانه‌داري و كدبانويي انتظار نمي‌رفت.


 

 ماريا همانند برادران و خواهرانش به خوبي مي‌دانست كه تنها اميد موفقيتشان در زندگي، تحصيل است. آنان از مدرسه‌ي خصوصي وارد دبيرستان دولتي شدند. همگي با بالاترين نمرها و ماريا با دريافت نشان طلا از دبيرستان فارغ التحصيل شدند. ولي نظام آموزش روسي به دختران حق ادامه تحصيل نمي‌داد. به همين جهت در لهستان، در دانشگاه جايي براي زنان وجود نداشت. ماريا و خواهرش برونيا فقط مي‌توانستند در آرزوي سفر به خارج و تحصيل در يك دانشگاه خارجي بمانند. اين كار به پشتوانه مالي فراواني نياز داشت و آنان نمي‌توانستند چنين پولي را فراهم كنند.


 

 درآمد پدر به زحمت كفاف كرايه خانه و مخارج روزمره‌ي خانواده را مي داد. به همين جهت، بچه‌ها مجبور بودند خودشان زندگي‌شان را اداره كنند. ماريا نيز مانند خواهرانش كوشش مي‌كرد از راه تدريس خصوصي پولي به دست آورد، ولي مانند آنان موفق نبود تا اين كه سرانجام توانست معلم سرخانه‌ي يك خانواده‌ي لهستاني شود. او در همه‌ي آن دوران از مطالعه و كوشش دست برنداشت و در كلاس‌هايي شركت مي‌كرد كه پنهاني و در نقاط مختلف شهر براي دختران تشكيل مي‌شد و «دانشگاه شناور» نام داشت!


 

 بين سال‌هاي ۱۸۸۵ تا ۱۸۸۹، هزاران لهستاني عاشق علم و تحصيل، خطرات حضور در آن كلاس‌هاي پنهاني را به جان خريدند و در آن شركت كردند. ماريا و خواهرش هر دو در آرزوي ادامه‌ي تحصيل در پاريس بودند. برونيا كه چند سال بزرگتر از ماريا بود، پول مورد نياز براي يك سال زندگي و تحصيل در پاريس را پس‌انداز كرده بود. او مي‌خواست پزشك شود و دوره‌ي پزشكي پنج سال طول مي‌كشيد. براي تهيه‌ي چنين پولي او بايد دست كم تا سي سالگي صبر مي‌كرد.


 

 ماريا مدت درازي در اين فكر بود كه چگونه مي‌تواند به برونيا كمك كند، تا اين كه سرانجام فكري به ذهنش رسيد. او پيشنهاد كرد كه برونيا بلافاصله به پاريس برود و ماريا پولي را كه از راه تدريس به دست مي‌آورد، براي او بفرستد و پس از اين كه برونيا دكتر شد، به ماريا كمك كند تا او نيز به دانشگاه سوربن برود. با اين همكاري زيركانه بود كه سرانجام ماريا در سن بيست و چهار سالگي راهي پاريس شد و در دانشگاه سوربن ثبت نام كرد.


 

 ماريا در پاريس يك اتاق زيرشيرواني در طبقه‌ي ششم يك آپارتمان اجاره كرد كه در تابستان‌ها بسيار گرم و در زمستان‌ها بسيار سرد بود. او بايد تا حد امكان صرفه‌جويي مي‌كرد. غذاي او فقط چاي، نان و اندكي كره بود و خوردن يك تخم مرغ برايش نوعي ضيافت بزرگ به شمار مي‌آمد. او در آن دوره فقط و فقط كار مي‌كرد و بهترين و لذت بخش‌ترين ساعت‌ها برايش، ساعت‌هايي بود كه به مطالعه مي‌پرداخت.  


 

 كوشش‌هاي ماري به نتيجه رسيد و او در ۱۸۹۳ ميلادي، دو سال پس از آغاز تحصيلاتش در امتحانات فيزيك رتبه‌ي نخست را به دست آورد و كمك هزينه‌اي برابر ۶۰۰ روبل دريافت كرد. چند سال بعد، از نخستين حقوقش ۶۰۰ روبل كنار گذاشت و آن را به بنيادي فرستاد كه آن مبلغ را به او جايزه داده بودند! ماري معتقد بود به اين ترتيب، بنياد مي‌تواند به دانشجوي ديگري كه وضعيت مالي خوبي ندارد، كمك كند. او با اين كار خود مدير آن بنياد را بسيار شگفا‌زده كرد.


 

 در سال ۱۸۹۴ ميلادي، ماري به پيشنهاد شركتي درباره‌ي ويژگي‌هاي مغناطيسي انواع مختلف فولاد پژوهش مي‌كرد كه با پيير كوري آشنا شد. پيير كه در اين زمينه صاحب نظر بود، از اين كه مي‌توانست با زني در مورد مسائل علمي و واژه‌هاي فني گفت و گو كند، دچار شگفتي شده بود. او تا آن روز گمان مي‌كرد فقط واژه‌هايي مانند لباس، بچه‌داري و آشپزخانه در ذهن يك زن جاي مي‌گيرد. وابستگي اين دو نفر به يكديگر به تدريج به اندازه‌اي زياد شد كه نام «ماريا اسكلودوسكي» را به «ماري كوري» تغيير داد.


 

 در پي كشف پرتو راديواكتيو توسط هنري بكرل، ماري كوري به اين موضوع گرايش پيدا كرد و همراه شوهرش به پژوهش در اين‌باره پرداخت و آنان چند عنصر راديواكتيو از جمله راديم را كشف كردند. در سال ۱۹۱۱، آكادمي علوم استكهلم براي سپاس‌گذاري از كشف‌هاي ماري كوري، جايزه‌ي نوبل در شيمي را به او اهدا كرد. در آن زمان كه ماري كوري برنده‌ي جايزه نوبل شد، زنان حتي نمي‌توانستند به عنوان پژوهشگر و دانشمند در يك آزمايشگاه مجهز و مناسب كار كنند. ولي تمام محدوديت‌هايي كه ماري در طول زندگي با آن روبه رو شد، باعث شدند كه او براي چيره‌شدن بر مشكلات موجود، بيش از هر مردي به كوشش و كار بپردازد.


 

 در واقع، دليل اين كه سرگذشت ماري كوري بيشتر به افسانه شباهت دارد، همين كوشش‌هاي پيگير او بوده است و شايد بتوان گفت، بخش زياد شهرتي كه او به دست آورد نيز به همين دليل بود. او از نخستين زناني بود كه بر كرسي استادي دانشگاه تكيه زد و چند سال پس از دريافت نخستين جايزه نوبل خود، براي بار دوم به دريافت اين جايزه مفتخر شد. او دو دختر داشت كه بعدها يكي از آنان برنده جايزه نوبل شد. به‌راستي چند مرد را مي‌توان يافت كه به اندازه‌ي اين بانو افتخارآفرين باشد.  


 

 برگرفته از:

 

ماري كوري در ۹۰ دقيقه، نوشته‌ي جان و مري گريبين







روحش شاد









پپ
۱۴ دی ۱۳۹۰
< ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ... ۱۲ >
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۲۸
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۱
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۴ پاسخ
۸,۲۵۴,۰۰۳ بازدید
۱ روز قبل
forca barca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۶ پاسخ
۷۳۸,۸۷۰ بازدید
۱۵ روز قبل
dr-peymanzandi
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۷ پاسخ
۲,۱۶۵,۳۵۰ بازدید
۱۶ روز قبل
FC BARCELONA
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۸۴ پاسخ
۱۱,۴۸۷,۱۴۶ بازدید
۱۷ روز قبل
رویا
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۸ پاسخ
۴۳۳,۴۶۵ بازدید
۱ ماه قبل
jack jinhal
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۱۷,۶۸۴ بازدید
۵ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۴,۱۶۰ بازدید
۵ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۸۰۸ بازدید
۹ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۳,۹۳۱ بازدید
۱۰ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۳۷ کاربر آنلاین است. (۱۱۰ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۳۷

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!