در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
سرگذشت «حسن خمپاره» بعد از جنگ «حسن خمپاره» دیگر خمپارهانداز نیست. او حالا کنار پیادهرو خیابان مختاری نزدیک راهآهن لیف و کیسه حمام میفروشد. محمد حسن استاد معمار جانبازی که جای سالم در بدنش ندارد، تا همین چند روز پیش سر پل امیر بهادر کنار یک داروخانه قدیمی بساط اسباب بازی پهن میکرد. بیست روز است که خانهاش را عوض کرده آمده چهار راه مختاری پایینتر از خیابان مولوی. توی بساطش دیگر عروسکهای باربی و خرسهای پاندا و تفنگهای ساچمهای ندارد. تا همین بیست روز پیش سربازهای تفنگ به دوش را ردیف میکرد جلوی بساطش. پیادهها جلو، سوارهها عقب. میگفت آرایششان دفاعی است سر بازهایی که همه ستارهدارند و ستارههایشان توی نور غروب تابستانی میدرخشد اما محمد حسن سرباز قدیمی در این دنیا یک ستاره هم ندارد. یک گاری دستی دارد و یک عصا و یک کارت از بنیاد جانبازان. «به من میگفتند حسن 106 و حسن خمپاره. چون با این دو تا خوب کار میکردم.» حالا حسن خمپاره دست میکند توی کیسه حمام و خم میشود جلو روی عصا و روی زانویی که مفصل درست و حسابی ندارد تا به مشتریاش نشان دهد که جنس کیسه مرغوب است و خوب چرک را وامیتاباند. او نشسته و ما ایستاده : «این مشتریها نمیخرند. فقط سوال میکنند. اگر این قاب عکس پنج هزار تومنی را بگویم پانصد تومان هم نمیخرند. میپرسند که پرسیده باشند.»محمد حسن میگوید و توی گفتههایش تنها یک بار نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. نفسهایش که به سختی پایین رفته به سختی بالا میکشد و نگاهش را به دوردستها بست میزند. دنبال یک چیزی توی گذشتهها میگردد. از یک کانال حرف میزند. گنگ و مبهم. انگار خاطرهای را به زحمت از کنج ذهنش بیرون میکشد: «والفجر مقدماتی عراقیها یک کانال درست کردند از مین و آ ب و سیم خاردار. خیلی از بچهها توی کانال ماندند. دوستم هفده تا تیر خورد. حتماً باور نمیکنی. لابد باور نمیکنید حق دارید مگه آدم میتواند باور کند که بچهها از گرسنگی توی اون کانال بند پوتین میخوردند. حالا هم برای دوا و درمان از این اتاق به آن اتاق باید التماس کنند.». محمد حسن بیست روز پیش به درخواست صاحبخانه اسباب کشی کرده و آمده چهار راه مختاری. «به زحمت خانه پیدا کردم. خانهها و اجارهها خیلی بالا رفته. هر وقت کسی میآید تلویزیون و میگوید اجارهها کم میشود همین فردایش حتماً اجارهها افزایش پیدا می کنه. از حساب و کتابش سر در نمیآورم.». قبلاً اسباب بازی بیشتر توی بساطت بود، زدی تو کار صدف و لیف حمام؟ پهن کردن بساط دردسرهای خودش را دارد. باید مواظب باشی چیزی که میفروشی مغازههای اطراف نداشته باشند که مانع کسب آنها نشوی وگرنه دو روزه باید وسایلت را جمع کنی و بروی. آن موقعها هم با داروخانهای که کنارش بساط پهن میکردم چند بار دچار مشکل شدم. چند ماه سابقه جبهه داری؟ 39 ماه. توی جبهههای جنوب و شمال جنگیدم. میشود بیشتر از سه سال. کدام قسمتهای بدنت بیشتر مشکل دارد؟ لگنم منهدم شده، مفصل مصنوعی گذاشتند. مفصل زانو ندارم. دستم سرم و چانهام. یه مقداری شیمیایی و موجی هم شدم. اعصابت با چه چیزهایی تحریک میشود؟ سرو صداهای بلند، بوق ماشینها. اگه یکباره صدایم کنند. چیزهای ناراحت کننده. صدا و گریه بچهها. چطوری پس خیابان شلوغ را تحمل میکنی؟ مجبورم. مجبورم. از سر ناچاری. وضعیت کاسبیات چطوره؟ اگه جنسهایم جور باشه و مثل الانی که شما آمدید کم و کسری نداشته باشه بالاخره در آمدی دارم. از بی کار بودن بهتره. اسباب بازی، کیف پول و قاب عکس میفروشم. انگار صدف هم داری؟ این صدفها را دوستم از خلیج فارس آورده. گفت بزار توی بساطت و بفروش. مردم هم دوست دارند برای توی گلدون و توی آکواریوم استفاده میکنند. آخرش می خوای چکار کنی؟ قبلاً یه بار رفتم روبهروی صدا و سیما خوابیدم روی روزنامهای که کف خیابون پهن کرده بودم. با مسئولم صحبت کردند و گفت که قول میدهم وام بلاعوض بدهیم. وقتی رفتم اونجا گفتند که ما همچین قولی ندادهایم. وضعیتم که از این بدتر نمی شه حاضرم هر بلایی سرم بیاید اما زن و بچهام تو آسایش باشند. مشکل اساسی برای درمانتان چیه؟ میگویند شما برو فیزیوتراپی بعداً بیار ما پولش را میدهیم. بعد درمان یک میلیون تومانی را 150 هزار تومان میدهند. آلان من به درصدم اعتراض کردم. فکر کنید با این بدن درب و داغون درصدم را 25 درصد اعلام کردهاند. بعد دکتر فرستادند تا بررسی کند. خود دکتره تعجب کرده بود. گفتند باید بروی از بیمارستانهایی که در آنها بستری شدهای نامه بیاوری. من توی بیمارستان کرمانشاه، اهواز، مشهد، اندیمشک و خیلی جاهای دیگر بودهام. من که تا رفتن به بنیاد جانبازان با این وضعیت پاهام جون به سر میشم چطوری باید برم شهر به شهر بگردم و نامه بیارم. رفتن به این شهرها هزینه دارد. حداقل باید یه شب یه جایی بخوابم. من اوضاع پاهام مناسب نیست نمیتوانم از دستشویی عادی استفاده کنم. باید یک جای مناسب باشم. این وظیفه من نیست که درصدم را تعیین کنم. وظیفه نهادهای مسئوله والا کشورهای دیگر این کارو با بازماندههای جنگشون نمیکنند. برای آنها امکانات خوبی فراهم میکنند. من توی تعیین درصد جانبازیام هم مشکل دارم. ما هشت سال، نه که هشت روز و هشت هفته و هشت ماه، ما هشت سال توی جبهه روبهروی قدرتهای بزرگ جنگیدیم. در برابر آمریکا و انگلیس و آلمان و ... همه به خاطر خدا. بی هیچ چشمداشتی. چون خدا گفته که باید از سرزمینت دفاع کنی. باید از ناموست دفاع کنی اما حالا به مراقبت احتیاج داریم. نه چیز اضافهتری. مسئولیتت توی جبهه چی بود؟ کارهای توی جبههام همه خدایی بود؛ و الا من یه جوان هفده ساله بودم. که تازه توی پارکینگ، ماشین بابای خدا بیامرزم را بر میداشتم و چند متر میبردم جلو و چند متر میآوردم عقب اما وقتی رفتم جبهه با چند روز تمرین شدم یه راننده تمام عیار. در عملیات والفجر مقدماتی رملها جلوی راه را گرفته بودند و ماشینهای سنگین نمیتوانستند رد بشوند و تانکها توی آنها صفحه کلاج میسوزاندند اما بسیجیها با یک عالمه تجهیزات و سلاح توی رملها میدویدند. چند جور اسم داشتم. گاهی که راننده یک لندرور عراقی بودم به من میگفتند حسن 106. گاهی هم حسن خمپاره. با دو روز آموزش خودم، مسئول آموزش بقیه شده بودم. مردم چطوری برخورد میکنند. کسی متوجه میشود شما جانباز جنگی؟ سالها از جنگ گذشته. مردم یه جورهایی جنگ را فراموش کردند، یعنی نسل عوض شده. جوانها هم که اصلاً جنگ یادشون نمی یاد. فرق مردم امروز و دیروز چیه؟ آن موقعها وقتی از جنگ بر میگشتیم، تاکسیهای دم راهآهن به ما التماس میکردند که مجانی سوار ماشینشان بشیم. سر سوارکردنمان دعوا میشد. حالا اگر بروی توی ادارهای بگویی جانبازی تحویلت نمیگیرند. یه جوری تبلیغ شده که انگار ما حق بقیه را داریم میخوریم اما وضعیت ما این است که میبینید. اگر مجبور نمیشدم، کنار خیابان چکار میکردم. مجبورم، مجبورم چون یخچال خونهما خالیه باید پرش کنم. قبلاً چه کاری داشتی؟ کارم آنتیک فروشی بود. باور کنید که یکی از بهترین آنتیک فروشهای تهران بودم. میآمدند دنبالم تا بروم برایشان دکور آنتیک فروشی بزنم. کار و بارم سکه بود. مجروح که شدم کار و بارم از رونق افتاد. این کار پول اساسی میخواست که من نداشتم. فقط میشه به حال این مملکت تاسف خورد، و به این عزیزا گفت شرمنده ایم... |
||
۲۵ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: W.T.F.F.E
پیام:
۲,۲۷۲
عضویت از: ۱۹ مرداد ۱۳۸۹
از: سمنان
طرفدار:
- مسی پویول ژاوی - ریوالدو - هیچکدوم - اسپانیا - هیچ کس - پپ- فرگوسن - در یه حدن همشون گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول رفتن به این شهرها هزینه دارد. حداقل باید یه شب یه جایی بخوابم. من اوضاع پاهام مناسب نیست نمیتوانم از دستشویی عادی استفاده کنم. باید یک جای مناسب باشم. این وظیفه من نیست که درصدم را تعیین کنم. وظیفه نهادهای مسئوله والا کشورهای دیگر این کارو با بازماندههای جنگشون نمیکنند.ادم چیزی نمیتونه بگه فقط شرمنده ایم |
||
all world is your foot...when u has a nice god... THANKS GOODNESS FOR EVERY THINGS THAT NOT PRESENT FOR ME |
|||
۲۶ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
من داییم شهیده!ولی هیچوقت نتونستم اونجوری باشم که ازش تعریف میکنن! عکسش سر محلمون زده!وقتی میرم تو محل و نگاهم به عکسش میفته سرمو میندازم پایین و میرم!!! خیلی شرمندم |
||
۲۶ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
زندگی یک جانباز در حمام متروکه پس از گذشت 22 سال از جنگ تحمیلی و ایجاد سازمانی دولتی برای حمایت و دفاع از حقوق جانبازان و خانواده شهدا و ایثارگران این پرسش در جامعه مطرح است که چرا هنوز شاهد زندگی رقت بار گروه زیادی از جانبازان جنگ تحمیلی هستیم؟ اخباری همچون زندگی یک جانباز شیمیایی (کارتن خواب) در خیابانهای تهران، هزاران جانباز روستای نسار دیره و سردشت بدون پزشک و کلینیک، عدم پذیرش فرزندان جانبازان زیر 50 درصد در مدارس شاهد، اعتراض جانبازان به کمیسیونهای تعیین درصد جانبازی، ماجراهای واردات خودرو و تحویل خودرو به جانبازان و صدها خبر دیگر در سالهای اخیر تیتر رسانه های کشور بوده است بی آنکه پاسخی از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران داده شود. شهر ورامین - روستای عباس آباد - انتهای روستا- حمام متروکه آدرس محل زندگی جانباز نابینای جنگ تحمیلی است که اگر روستائیان غدایی به او ندهند شاید از گرسنگی جانش را از دست بدهد. غلامعلی ظفرعلی جانبازی افغانی است که هفت ماه و 23 روز سابقه حضور در جبهه دارد و حدود دو سالی است که در حمامی متروکه در حاشیه شهر ورامین زندگی می کند. این جانباز 48 ساله سالهاست که در تاریکی زندگی می کند و از ناحیه دو چشم نابیناست. رزمنده چالاک گردان مقداد تیپ محمد رسول الله (ص) امروز در سایه سهل انگاری مسئولان زندگی می کند. وقتی از او پرسیدم پدرجان آیا مدرکی داری که ثابت کند در جبهه بودی و جانباز شدی؟ از زیر پتویی که سالها شسته نشده بود کیسه حاوی مدارکش را بیرون آورد و گفت: همین کاغذ پاره ها از زندگی من مانده است. کارت شناسایی سابقه جبهه با مهر بسیج که تمامی سوابقش را ثبت کرده بود همراه با برگه ای که بنیاد جانبازان گواهی می داد غلامعلی ظفرعلی دارای 30 درصد از کار افتادگی است. از این جانباز افغانی پرسیدم چه آرزویی داری گفت: مرگ تنها آرزوی من است. جایی را نمی بینم. کسی را ندارم حتی همسرم هم سالهاست از من جدا شده و فرزندی ندارم و مسئولان هم مرا فراموش کرده اند و در این حمام متروکه بیتوته کرده ام و هرشب منتظرم یا درندگان مرا پاره کنند و یا ماری یا گزنده ای مرا نیش بزند... آیا مرگ توقع زیادی است؟ به راستی اگر حاج رضا باصری فرمانده گردان مقداد ظفرعلی را پیدا نمی کرد کسی سراغی از این کهنه سرباز هشت سال دفاع مقدس می گرفت؟ روایت جانبازانی مانند غلامعلی ظفرعلی سالهاست در کشور تکرار می شود. فرمانده اش که پیگیر پرونده اوست می گوید: نهایت پاسخی که به من دادند این بود: باید تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیرد. پیرمرد گوشهایش سنگین شده بود و یک سوال را چند بار تکرار می کردم. برای پاسخ به هر سوال کمی تامل می کرد و بعد پاسخ می داد. پس از هر مرتبه پاسخ دادن به سوالاتم می گفت: حالا چکار می کنند، وضع من تغییر می کند؟ نه می توانستم قولی بدهم و نه او را امیدوار کنم زیرا گزارشها و گفتگوهایی مانند شرح حال ظفرعلی را بارها نوشته ام اما وضعیت زندگی آنها هیچ تغییری نکرده بود. پیراهنش را بالا زد و گفت: جوون لاغر شدم... ولی یک روز بدن قوی داشتم و به تنهایی با تیربار یک گردان را حریف بودم. ظفرعلی در حالی که با تیربار از ورود تانکهای عراقی به خط مقدم جلوگیری می کرده بر اثر اصابت گلوله تانک مجروح شده بود. به او گفتم آقا ظفرعلی چای داری؟ گفت: نه برای چند روز قبل است. بعد از زیر پتو یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: یک تکه نان و یک عدد گوجه دارم برای شام... بفرمائید شام... وقتی که از این جانباز نابینا خداحافظی می کردم غروب شده بود و او با چوب دستی که به دست داشت لنگان لنگان مرا تا درب حمام بدرقه کرد.... منبع : رجا نیوز شهدا، خانواده های شهدا، جانبازا، بچه های جنگ، شرمنده ایم... |
||
۱۴ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
سهم شهدای ما فقط اسمشون روی یک خیابون! جانبازا همونشم ندارند. ما همه در قبال شهدا، خانواده های شهدا و جانبازا مسئولیم و واقعا باید کلمه ای بالاتر از تاسف داشت برای این وضع حسن خمپاره و ظفرعلی. چرا هیچ کدوم از نماینده های ما تا حالا پیگیر این وضعیت نشده؟ یعنی طرح سوال از رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران از استیضاح وزیر ورزش سخت تره؟ هاشا به غیرتشون، هاشا. |
||
|
|||
۱۵ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: messi-6810
پیام:
۱,۵۶۶
عضویت از: ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از: کرمانشاه
طرفدار:
- messi - یوهان کرایف - اسپانیا-ارژانتین - کریمی - پپ گواردیولا - - گروه:
- کاربران عضو - تیم گالری - مترجمین اخبار |
حالا همه همه چیو بخاطره اینکه شرایط عوض شده فراموش کردن
|
||
|
|||
۱۵ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
دفاع مقدس و شهدا در کلام امام راحل و مقام معظم رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) ما اگر کشته هم بشویم در راه حق کشته شدیم و پیروزی است و اگر بکشیم هم در راه حق است و پیروزی است. آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند و به روز جزا آنها باید بترسند از موت، آنها از شهادت باید بترسند. ما و شاگردان مکتب توحید از شهادت نمی هراسیم، نمی ترسیم. ما اگر شهید بشویم قید و بند دنیا را از روح برداشتیم و به ملکوت اعلی و به جوار حق تعالی رسیدیم. دوستانمان که شهید شدند در جوار رحمت حق هستند، چرا برای اینها دلتنگ باشیم؟ دلتنگ باشیم که از دیار قید و بندی خارج شدند و به یک فضای وسیع و در تحت رحمت حق تعالی واقع شدند؟ ما از خدا هستیم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت، پس چه بهتر که برگشتن اختیاری باشد و انتخابی و انسان انتخاب کند، شهادت را در راه خدا و انسان اختیار کند موت را برای خدا و شهادت را برای اسلام. شهادت یک هدیه ای است از جانب خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند و دنبال هر شهادتی باید تصمیمها قویتر بشود. از شهادت باکی نیست، اولیای ما هم شهید شدند یا مسموم شدند یا مقتول، اولیای ما هم بعضی از آنها در حبس و بعضی از آنها در تبعید به سر بردند، برای اسلام هر چه بدهیم کم دادیم و جانهای ما لایق نیست. شهادت ارثی است که از اولیای ما به ما می رسد، آنها باید از مردن بترسند که بعد از مرگ، موت را فنا می دانند، ما که بعد از موت را حیات بالاتر از این حیات می دانیم چه باکی داریم. منطق ما، منطق ملت ما، منطق مومنین، منطق قرآن است (انا لله و انا الیه راجعون) با این منطق هیچ قدرتی نمی تواند مقابله کند جمعیتی که، ملتی که خود را از خدا می دانند و همه چیز خود را از خدا می دانند و رفتن از اینجا را به سوی محبوب خود، مطلوب خود می دانند، با این ملت نمی توانند مقابله کنند آنکه شهادت را در آغوش همچون عزیزی می پذیرند آن کوردلان نمی توانند مقابله کنند. شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند. همین شهادتها پیروزی را بیمه می کند. همین شهادتهاست که دشمن را رسوا می کند در دنیا. رحمت خداوند بر همه شهیدان و رضوان و مغفرت حق بر ارواح مطهرشان که جوار قرب او را برگزیدند و سرافراز و مشتاق به سوی جایگاه مخصوصشان در پیشگاه رب خویش شتافتند. سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقب مانده آنها هستیم. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندی اند و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند. عزیزان من مصمم باشید و از شهادت نترسید، شهادت عزت ابدی است، حیات ابدی است. از هر قطره خون شهید ما که به زمین می ریزد، انسانهای مصمم تر و مبارزی بوجود می آیند. برنامه اسلام از عصر وحی تاکنون بر شهادت توام با شهامت بوده است. برنامه اسلام از عصر وحی تا کنون بر شهادت توام با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و در راه مستضعفین در راس برنامه های اسلام است. یک موی سر این کوخ نشینان و شهید دادگان به همه کاخ و کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد. شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند. خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند. هر روز ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. ما تابع امر خداییم، به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی رویم . خداوندا! تو می دانی که فرزندان این سرزمین در کنار پدران و مادران خود برای عزت دین تو به شهادت می رسند و با لبی خندان و دلی پر از شوق و امید به جوار رحمت بی انتهای تو بال و پر می کشند. خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. من از خداوند تعالی رحمت برای شهدای عزیز در این جنگ تحمیلی خواستارم. اینان برای اسلام فدا شدند و در نزد خدای تعالی و در جوار رحمت واسعه او به سعادت ابدی و افتخار دائمی رسیدند. شهید نظر می کند به وجه الله. این شهدا زنده هستند و در پیش خدای تبارک و تعالی "عند ربهم یرزقون" اند. ما تا آخرین نفر و تا آخرین منزل و تا آخرین قطره خون، برای اعتلای کلمه الله ایستاده ایم. مقام معظم رهبری(مدظله العالی) پاسدار انقلاب اسلامی آگاهانه راه حسین (علیه السلام) را که ادامه راه انبیاء الهی است انتخاب می کند و در این راه، فروغ خون اصحاب حسین (علیه السلام) و شهیدان گلگون کفن کربلا را چراغ راه خویش قرار می دهد. شهادت دُرّ گرانبهایی است که بعد از جنگ به هر کس نمی دهند. ما فقه بـه معنـای واقعی کلمـه و قرآنی آن را در میدان جنگ آموخته ایم . امروز، به فضل همین شهادتها و به برکت خون شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است و ملتها آبرو و عزت را این گونه باید پیدا کنند شهادت بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است. همه کسانی که در جنگ تحمیلی هشت ساله، چه با حضور خود یا فرزندان و عزیزانشان، حضور و فعالیتی داشته اند، مخصوصا خانواده شهیدان عزیز و جانبازان و اسیران گرامی، باید بدانند که در امتحانی بزرگ شرکت کرده و در آن سربلند بیرون آمده اند . فرزندان شهدا بدانند که پدران آنان موجب شدند که اسلام، در چشم شیطانها و طاغوتهای عالم، ابهت پیدا کند. ایستادگی در مقابل دشمنان مقتدر و مسلط، زورگوی ظالم و پرروی گستاخ، کار بسیار بزرگ و با عظمتی است. این همان کاری است که مردم ما کردند و عظمت ملت ما به خاطر همین شهادت جوانان شما و شجاعت فرزندانتان بود. شهید جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضای الهی را گرفته است که بالاترین دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از این منظر نگاه کنیم. شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی گذارند این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود. اگر مجاهدت فداکارانه جوانان این مرز و بوم که به این شهادتها منتهی شده است نمی بود، همه روزهای این ملت، در زیر چتر سیاه ظلم و تجاوز و دخالت دشمنان اسلام و ایران، به شبهای تار بدل می گشت فداکاری شهیدان و گذشت خانواده ها و حضور رزمندگان ما بود که ابرهای تیره و تار آن روزگار دشوار را از افق زندگی این ملت زدود شهدا، علاوه بر مقامات رفیع معنوی، که زبانها و قلمها از توصیف آن و چشم و دلها از مشاهده آن ناتوانند، مشعلدار پیروزی و استقلال ملتند و حق بزرگ آنان بر گردن ملت، بسی عظیم است. پرچم عروج انسان به بام معنویت که امروز در گوشه و کنار دنیا برافراشته می شود، در حقیقت پرچم امام ما و شهیدان اوست. آنها زنده اند و روز به روز زنده تر خواهند شد. من اکنون به پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران و دیگر کسان شهدای عزیز و جانبازان و اسراء و مفقودین درود می فرستم و اعلام می کنم که آنان در رتبه و شان معنوی، بلافاصله پشت سر عزیزان فداکار خویشند. هر چه داریم، به برکت جانفشانیها و فداکاری هاست، به برکت روحیه شهادت طلبانه است. اساسا جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدمه ای از اخلاصها و توجه ها و جز با حرکت به سمت "انقطاع الی الله" حاصل نمی شود. منابع: 1. صحیفه نور 2. حدیث ولایت |
||
۱۷ مرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
خدایا.. جایی بهتر از بهشت هم سراغ داری؟ برای زیر پای این مادر می خواهم (یادی از مادر شهید جهان آرا) او مادر است؛ مادری از تبار سرود آتش؛ او خواند آخرین ترانه عشق را و دید آخرین تکاپوی ماهی ها را بر خاک. مادر دیدمت امروز وقتی دست هایت را و دهانت را کنار یادهای نافراموش، آویختی. در چشم هایت درد بود؛ درد آویختن از گریبان خشکیده ؛نه هنوز مادر؛ باور نداری نمی گذاریم نامت مچاله شود. به گزارش مهر مادر محمد؛ امروز در خونین شهر نیستی تو تنهاییت را به نوای باقیمانده ات را بر شاخه های کهنه، آتش زده ایی. مادر باور می کنی آنجا دیگر خرمشهر تو نیست؛ آنجا را بعثی ها؛ خانه ات را در مشت ها فشرده اند و خیابان هایت را. مادر لهجه بندری ات، در باد دیگر نمی رقصد. مادر اینجا تهران است میدان گرگان؛ تو با عکس فرزندانت نفس می کشی. تو ایستاده ای همچون آفتاب. هر چند گلویت و حافظه ات را در زیر باران موشک ها و خمپاره ها جای گذاشتی اما مشامت را نه. مادر تو به یاد داری که زنان این شهر را آواره بیایان ها کردند و مردانش را خاکستر. گهواره علی محمد و محسنت را سوزاندند و تو را ؛ با نوای مادرانه ات تنها گذاشتند. دیدم امروز عکس نخلی را بر دیوار. همان نخل های قطعه قطعه؛ راستی مادر آن پوتین کدام جگر گوشه ات بود که بر دیوار آویخته بودی و نگاه خیره ات را مهمان آن کردی! پوتین محمد جهان آرا؛ محسن جهان آرا یا علی جهان آرا. راستی ببخشید مادر؛ فاطمه ات گفت که علی زیر شکنجه ساواک تنها در 22 سالگی جانش را فدا کرد و کمر تو را خم. از او حتی سنگ قبر هم نداری. سنگ قبر تو تنها نشان آن پیرمرد گورکنی است که شاید برای آرامش دلت گفت، پسرت اینجاست. مادر شهیدان جهان آرا، اینها تنها توصیفاتی از او بود؛ وقتی به درب گشوده خانه اش رسیدیم با صدای آرامش و با لهجه خرمشهری اش دعوتمان کرد؛ او 10 سال است به بیماری آلزایمر مبتلا است و تنها به عکس های فرزندان شهیدش نگاه می کند و نام محمدش را زمزمه. فاطمه فرزندش از او برایمان گفت: مادرم 16 ساله بود که ازدواج کرد و ساکن خرمشهر شد. پدرم خیاط بود و او اولین فرزندش احمد را در 17 سالگی به دنیا آورد و در نهایت خداوند هشت پسر و پنج دختر به او هدیه کرد. مادر نکند از آن روز می دانستی سه هدیه به خدا داری. فاطمه می گوید: عاشق مسجد بودی و نخل. عاشق نماز اول وقت. همیشه می گفت قرآن آیه جهاد دارد. آخ مادر. مادر!دو وقتی خاک سرخ را زیر چکمه های تجاوز دیدی سکوت شهر را با نام محمد و محسن درهم شکستنی. "نماز ظهر را در صحن مقدس آسمان بخوانید؛ ما خرمشهر را خرم می خواهیم؛ نه خونین و زخمی" این ها جمله هایت به محمد بود. درست است؛ فاطمه گفت: برادر هایم به پشتوانه دعای مادر گروه حزب الله خرمشهر را تشکیل دادند و یک پیمان نامه نوشتند که در حضور مادر با خونشان امضا شد؛ اولین سختی مادرم دستگیری محمد بود و یک سال زندانی. بعد از آزاد شدن دیپلم گرفت و در دانشگاه تبریزرشته مدیریت دانشجو شد اما آنجا طاقت نیاورد و گروه مبارزه منصورون را با محسن رضایی و حاج آقا رشید تشکیل دادند اما علی را در سال 55 دستگیر کردند و مادر کفش های آهنین پوشید و درزندان ها به دنبال علی. بعد از او احمد و خواهرم هم دستگیر شد. به مادر نگاه می کنم. در نگاهش هنوز هم شراره آزادگی موج می زند؛ او دعوت بلورین استقامت و ایثار است. دستانش بوی بهشت می دهند. مادر نمی دانی با تعریف های فاطمه است چه قدر از ایمان تو به وجد آمده ام، چه قدر متحیرم از این همه صبر و ایستادگی و استقامت. کاش می شد مادر تا بافنده پریشان موهای تو گردم. دوست دارم نگاهم کنی تا نگاهمان آینه دار خاک مقدست گردد. بر می گردیم در خرمشهر و بوی تن داغ نخل ها. علی سال ها در زندان و تحمل شکنجه شهید شد و مادرم تنها با عکسش در بهشت زهرا دعایش کرد. تنها گورکن با دین عکسش به مادر گفته بود او اینجاست در همین قبر و ما سال ها در بالای سر همان خانه اشک ریختیم. بعدها که شکنجه گر او اعتراف کرد که علی را شکنجه داده واز او هیچ صدایی بلند نشده است "مادرم لبخند زد." آخ مادر! برایت پیروزی بود و شیرت را حلالش کردی. می دانم وقتی این را شنیدی غبار محنت از چهره ات پاک شد! دستان خسته و زخمی ات را سایبان قلبت کردی و برایش دعا. عروسی محمد و خطبه عقدش را بالای سر علی خوانده ای، فاطمه گفت. می دانم آنها را آنجا بردی تا نفس بکشند و بوی خوش قدم های صمیمی اشان را در ریه هایت جاری کنی. مادر آن روز می دانستی راه درازی در پیش داری؛ نه؟! فاطمه با بغض می گوید: مادر مشهد بود از آنجا تماس گرفت و پرسید که محمد از جنوب آمده یا نه؟ تعجب کردیم به او گفتیم محمد قرار است بیاید؟ صدا قطع شد ساعتی بعد شنیدیم هواپیمای فرماندهان سقوط کرده است. همسرشان پسر دومشان را باردار بودند تلفن زنگ زد و گفتند: محمد هم در هواپیما بوده. به مشهد زنگ زدیم و به مادر گفتیم که محمد زخمی شده؛ مادرم گفت: من می دانم ایشان شهید شده است. مادر گفت: من خواب علی را دیده ام. او با لباس احرام آمده و می گوید من آمده ام محمد را به مکه ببرم. به او گفتم مرا با خودت ببر، گفت نه برای شما زود است فقط آمده ام دنبال "محمد". عجب مادر غمدیده و داغداری! مادری نجیب و صبور! مادرم بعد از آزادسازی خرمشهر به ما می گفت: قد راست کنید! شانه هایتان را محکم نگه دارید. مادر سخت است بگویم تو کشورت را به خون تپیده می خواستی، کوچه هایت را بدون بن بست، کبوترهایت را بی حصار، آسمانت را آبی، نخل هایت را سر بلند، خانه هایت را آباد. می بالم به تو مادر به سرافرازی ات. به غرورت. به مردانگی و غیرت فرزندانت. محسن هم اسیر شد و مادرم تمام وجب به وجب خرمشهر را برای یافتن او گشت. مادر می بینمت در خرمشهر که برای رهایی فرزندت جار زدی! رو به آسمان فریاد زدی آنقدر که که ابر از مویه های تو گریست. نمی فهمم مادر دردت را. اما می دانم تنها سه سال است به تو که فراموش کردی ای می گویند محسنت شهید است و هنوز نه از او پلاکی است و نه تکه استخوانی! "چرا سیاه پوشیدی" شنیدم این را به فاطمه بعد از شهادت همسرش جانبازش هم گفتی. خودت هم سیاه نپوشیدی. فاطمه گفت. مادربه دلیل فراموشی هر چند ماه یکبار خاطراتی را یادش می آید که بسیار آزارش می دهد. می گوید: صدای موشک ها را می شنوی. خانه امان بدون سقف شد و صدای فریاد دردش از ترکش بلند می شود. او دوست دارد به خرمشهر برود اما تن بیمارش این توان را از ما گرفته است. وقتی تلویزیون آهنگ ممد نبودی ببینی را پخش می کند؛ او آرام آرام می گرید. به مادر نگاه می کنم و تنها می گوید: بفرمایید! مادر می خواهی بگویی فراموش کرده ای خرمشهر را! مادر یادت می آید که کدامین شب، شب بوها را به رایحه رایج مهربانی ات دعوت کرده ای. مادر قلم توانای وصف تو را ندارد پس سلام به تو ای مادر خرمشهر! هنوز که هنوز است، چهره آفتاب خورده و گرده زخم خورده تو، یادآور لهجه غلیظ غیرت و غربت تو و بلندی همت هفت آسمانی توست. سلام بر تو ای مادر! ای حضور جاودانه فریاد! ای تجلی تماشایی عشق و شعور! مادر فراموشن کرده ای. آن روزهایی که امواج با شکوه شانه هایت به شدت تکان می خورد و هر آشوبی را همچون خسی به میقات دوردست ترین حادثه ها می برد. مادر! نامت، هنوزکه هنوز است پر از ترکش است و یادت هنوز که هنوز است پر از حماسه است. آن شب چه شبی بود که در آن آتشبارهای سنگین و منورهای رنگین از هر آتشی گدازنده تر و از هر منوری، روشن دل تر بودی و دل آشوب تر، که قرن هاست همسایه حماسه حسینی و همنشین عشق. مادر! می گویند هر شهیدی که به خاک بیفتد، کبوتری از آن نقطه به هوا بر خواهد خاست که مقصدش کربلاست و آن کبوتر خونین بال قاصدی از جانب سیدالشهداء علیه السلام است تا با پرواز روح مطهر شهید به سوی آسمان ها همراه شود.اما من می دانم در آن وقت مبارک که پیشانی محمد؛ محسن و علی بر خاک افتاد و خطوط شهادت بر آنها نقش بست، هزاران کبوتر از مقتلشان به آسمان پر کشیدند که هر یک حامل دعایی از تو بودند. می دانم مادر. آغوش مهربانت زخم خنجر دشمن است، اما تو آن رودی که اقیانوس ها را نیز تاب برآشفتنت نیست؟ مادر، چشم بگردان و گوش بخوابان بر دروازه های شهر بشنو آواز خوش پیروزی را، بشنو فریادهای مسجد جامع را و هم نوا شو با لحظه های آبی آزادی. امروز بشنو شهر خون و قیام آزاد شد. راستی خدایا.. جایی بهتر از بهشت هم سراغ داری؟ برای زیر پای این مادر می خواهم. |
||
۲۱ شهریور ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
نام کاربری: Elnino/v
پیام:
۱,۶۷۵
عضویت از: ۶ مرداد ۱۳۸۹
از: همه جای ایران سرای من است...
طرفدار:
- Pique,Puyol,Messi,Xavi,Villa,iniesta - مارادونا - ما مگه تیمم داریم؟ - SPAIN - مگه بازیکن داریم؟؟؟ - pep joonam - فکرشو نمیکردم مربی هم داشته باشم... گروه:
- كاربران بلاک شده |
این شعرو حتما بخونین و با دقت خیلی پرمعنیه: در خلوت بعد از یک تشییع دلم برای جبهه تنگ شده است چقدر جاده های هموار کسالت آورند از یکنواختی دیوارها دلم میگیرد میخواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم آن بالا به آسما ن نزدیکترم ومیتوانم لحظه های تولد باران را پیش بینی کنم دلم برای جبهه تنگ شده است آنجا معنویت به درک نیامده زیاد است آنجا ما مقابل آسمان مینشینیم وزمین را مرور میکنیم و به اندازه چندین چشم معجزه میبینیم چقدر تماشای دورها زیباست دلم برای جبهه تنگ شده است در کوچه های بن بست یک ذره آفتاب به دست نمی آدی وما هرروز به انتها میرسیم ودرهای عافیت باز میشوند ومیز خوشبختی مارا با یک لیوان شربت خنک تمام میکند وقتی یک جرعه آب صلواتی عطش را میخشکاند دیگر به من چه که کوکا خوشمزه تر ازپپسی است باید گذشت باید عطش و سنگلاخ را تجربه کرد آسایش را مقصد دورمان می دارد اسب به آسمان نگاه میکند مردان جبهه چه حال و هوایی دارند چه سربلند وبانشاط می ایستند برویم سربلندی بیاموزیم آی با شمایم چه کسی دوست دارد صاحب آسمان باشد؟ بیا برای هواخوری به جنگلهای مجاور جبهه پناه ببریم سنگرها ییلاق تفکرند و کوه ها نگاه مارا به بالا سوق میدهند کوه همیشه عجیب است در کوه تکلم خدا جریان دارد از عادت کوچه های داغ عربستان تا کوه حرا پیغمبری به بار نشست بیا به جبهه،به کوه برویم شتاب کن ،آقای عادت! پل هوایی فاصله دیگری است که آسمان را آز ما مضایقه میکند من میخواهم برف را باران را بهاران را بفهمم نگاه کن هوای دود گرفته ی شهر تنفس راحت را ازما گرفته است دلم برای فضای ناپیدای مه لک زده است مه،مهربانی مبهمی است تا خود را تنها تصور کنیم تنهایی راز بزرگی است در تنهایی بی تعارف مهمان دلمان خواهیم بود اینجا همه با آسمان حرف نمیزنند اینجا زیر نور نئون آسمان پیدا نیست مردم برای بازگشایی دلشان به کافه می آیند آنان به لحظه های بعد ار اکنون به عبٍ امیدوارند آنها هنوز بهانه های روشن دل را نشناخته اند و در نیمکره ی تاریک دل آرمیده اند وفکرم یکنن تمام دل خوشحالی پس از پیدا کردن یک جنس با قیمت نازل در بازار سیاه است بیا به جبهه برویم من آنجا را یکبار بوییده ام آنجا رطوبت مطبوعی دارد که به ایستادگی درخت کمک میکند ما چقدر جاهای دیدنی داریم ما چقدر غافلیم ما که به بوی گیج آسفالت عادت کرده ایم ونشسته ایم هر روز کسی بیاید زباله ها را ببرد چه انتظار حقیری! دلم برای جبهه تنگ شده است چقدر صداقت نیست چقدر شقایق ها را ندید همیگریم حس میکنم سرم سنگین است امروز دوباره کسی را آوردند که سر نداشت سلمان هراتی.... |
||
یادمان باشد که تشبیه امام زمان(عج) به آفتاب است. اگر با آمادن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست. |
|||
۲۷ شهریور ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: شهدا شرمنده ایم ... | ||
|
مناجات های شهید چمران... پرگشایم خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم. توکل و رضا " ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است. خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم. خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی." می خواستم شمع باشم " همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..." در سرزمین کفر ، تو بودی " خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد." دنیا " دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند. تو مرا عشق کردی " خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی." سه طلاقه " من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد." آرامش غروب " خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم." آفرینش دریا " خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم." سوگند " خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن." قربانی فرزند آدم " ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت... سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای، ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم. ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است. قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم. خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد... هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار . ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود، به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و او حسین بود. خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم... اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی... و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی..." شرف شیعه " خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند." افزایش ظرفیت " خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم." فقر مرا پروراند " فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. " گذشت " من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است." بی نیاز " خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم. خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم. مغموم خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم. خدایا ، فقط تو " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم." من آه صبحگاهم " من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید." |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۲۸ شهریور ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |