مصونيتى كه لغو شد | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون دوشنبه، ۲۲ فروردین ۱۳۹۰ (۱:۲۴) | |||
مصونيتى كه لغو شد مسلمانى كه در اثر شكنجه و آزار قريش از مكه به حبشه مهاجرت كرده بودند، همه روزه انتظار خبر تازهاى از جانب مكه و مكيان داشتند. هر چند آنها و هم مسلكانشان- كه پرچمدار توحيد و عدالت بودند- نسبت به انبوه مخالفين، يعنى طرفداران بت پرستى و ادامهء نظام اجتماعى موجود، بسيار در اقليت بودند، اما مطمئن بودند كه روزبه روز بر طرفداران آنها افزوده و از مخالفين آنها كاسته مىشود؛ و حتى نااميد نبودند كه تمام قريش به زودى پردهء غفلت را بدرند و راه رشد و صلاح خويش را بازيابند و مانند آنان آيين بت پرستى را رها كرده راه مسلمانى پيش گيرند. از قضا شايعهاى در آن نقطه از حبشه كه آنهابودند به وجود آمد مبنى بر اينكه همهء قريش تغيير عقيده و رويه داده و اسلام اختيار كردهاند. هرچند اين خبر رسما تأييد نشده بود، اما ايمان و اعتقاد و اميدوارى فراوانى كه مسلمانان به گسترش و پيروزى آئين اسلام داشتند، سبب شد تا گروهى از آنان بدون آنكه منتظر تأييد خبر از طرف مقامات رسمى بشوند راه مكه را پيش گيرند. يكى از آنان عثمان بن مظعون، صحابى معروف بود كه فوق العاده مورد علاقهء رسول اكرم و احترام همهء مسلمانان بود. عثمان بن مظعون همينكه به نزديكيهاى مكه رسيد، فهميد قضيه دروغ بوده و قريش بالعكس بر شكنجه و آزار مسلمانان افزودهاند. نه راه رفتن داشت و نه راه برگشتن، زيرا حبشه راه نزديكى نبود كه به آسانى بتوان برگشت. از آن طرف وارد مكه شدن همان و تحت شكنجه قرار گرفتن همان. بالاخره يك چيز به نظرش رسيد و آن اينكه از عادت جارى و معمول عرب استفاده كند و خود را در «جوار» يكى از متنفذين قريش قرار دهد. طبق عادت عرب اگر كسى از ديگرى «جوار» مىخواست، يعنى از او تقاضا مىكرد كه او را پناه دهد و از او حمايت كند، آن ديگرى جوار مىداد و تا پاى جان هم از او حمايت مىكرد. براى عرب ننگ بود كه كسى جوار بخواهد- ولو دشمن- و او جوار ندهد، يا پس از جوار دادن از او حمايت نكند. عثمان نيمه شب وارد مكه شد و يكسره به طرف خانهء وليد بن مغيرهء مخزومى كه از شخصيتهاى برجسته و ثروتمند و متنفذ قريش بود رفت و از او جوار خواست. وليد هم جوار او را پذيرفت. روز بعد وليد بن مغيره هنگامى كه اكابر قريش در مسجد الحرام جمع بودند به مسجد الحرام آمد و عثمان بن مظعون را با خود آورد و رسما اعلام كرد كه عثمان در جوار من است و از اين ساعت اگر كسى متعرض او شود متعرض من شده است. قريش كه جوار وليد بن مغيره را محترم مىشمردند، ديگر متعرض عثمان نشدند و او از آن ساعت «مصونيت» پيدا كرد، آزادانه مىرفت و مىآمد و مانند يكى از قريش در مجالس و محافل آنها شركت مىكرد. اما در همان حال، قريش لحظهاى از آزار و شكنجهء ساير مسلمانان فروگذار نمىكردند. اين جريان بر عثمان- كه هرگز راحت خود و رنج ياران بر عثمان- كه هرگز راحت خود و رنج ياران را نمىتوانست ببيند- سخت گران مىآمد. روزى با خود انديشيد اين مروت نيست من در پناه يك نفر مشكوك آسوده باشم و برادران همفكر و هم عقيدهام در زير شكنجه و آزار باشند. از اين رو نزد وليد بن مغيره آمد و گفت: «من از تو متشكرم، تو به من پناه دادى و از من حمايت كردى، ولى از امروز مىخواهم از جوار تو خارج شوم و به ياران خود ملحق شوم. بگذار هرچه بر سر آنها مىآيد بر سر من نيز بيايد. » . - برادرزاده جان! شايد به تو خوش نگذشته و پناه من نتوانسته تو را محفوظ نگاه دارد. - چرا، من از اين جهت ناراضى نيستم، من مىخواهم بعد از اين جز در «پناه خدا» زندگى نكنم. - حالا كه اينچنين تصميم گرفتهاى، پس همانطور كه روز اول من تو را به مسجد الحرام بردم و در مجمع عمومى قريش پناهندگى تو را اعلام كردم، به مسجد الحرام بيا و رسما در مجمع قريش خروج خود را از پناهندگى من اعلام كن. - بسيار خوب، مانعى ندارد. وليد و عثمان با هم به مسجد الحرام آمدند. هنگامى كه سران قريش گرد آمدند، وليد اظهار كرد: «همه بدانند كه عثمان آمده است تا خروج خود را از جوار من اعلام كند. » . - راست مىگويد، براى همين منظور آمدهام و اضافه مىكنم كه در مدتى كه در جوار وليد بودم از من خوب حمايت كرد و از اين جهت هيچ گونه نارضايى ندارم. علت خروج من از جوار او فقط اين است كه دوست ندارم غير از خدا احدى از پناهگاه خودم محسوب دارم. به اين ترتيب مدت جوار عثمان به پايان رسيد و مصونيتى كه تا آن ساعت داشت لغو شد. اما عثمان مانند اينكه تازهاى در زندگىاش رخ نداده، مثل روزهاى پيش در محفل قريش شركت كرد. از قضا در آن روز لبيدبن ربيعه، شاعر معروف عرب، به مكه آمده بود، به قصد اينكه قصيدهء معروف خود را كه يكى از شاهكارهاى قصائد عرب جاهليت است- و تازه به نظم آورده بود- در محفل قريش بخواند. قصيدهء لبيد با اين مصراع آغاز مىگردد: «الا كل شئ ما خلا اللّٰه باطل» . يعنى هر چيزى جز خداوند باطل است، حق مطلق ذات اقدس احديت است. رسول اكرم دربارهء اين مصراع فرموده است: «راستترين شعرى است كه عرب سروده است. » . لبيد به مجمع قريش آمد و قرار شد قصيدهء خويش را قرائت كند. حضار مجلس سراپا گوش شدند كه شاهكار تازهء لبيد را بشنوند. لبيد با غرور افتخارآميزى خواندن قصيده را آغاز كرد، و تا گفت: «الا كل شىء ما خلا اللّٰه باطل» . عثمان بن مظعون كه در كنارى نشسته بود، مهلت نداد مصراع دوم را بخواند، به علامت تصديق گفت: «احسنت، راست گفتى، حقيقت همين است، همه چيز جز خدا باطل و بى حقيقت است. » . لبيد مصراع دوم را خواند: «و كل نعيم لا محالة زائل» . يعنى هر نعمتى جبرا فناپذير و معدوم شدنى است. فرياد عثمان بلند شد: «اما اين يكى را دروغ گفتى. همهء نعمتها فناشدنى نيست. اين فقط دربارهء نعمتهاى اين جهان صادق است. نعمتهاى آن جهانى همه پايدار و باقى است. » . تمام جمعيت به طرف عثمان بن مظعون، اين مرد جسور، خيره شدند. هيچ كس انتظار نداشت در محفلى كه از اكابر و اشراف قريش تشكيل شده و شاعرى باشخصيت مانند لبيد بن ربيعه از راه دور آمده تا شاهكار خود را بر قريش عرضه دارد، مردى مانند عثمان بن مظعون كه تا ساعتى پيش در پناه ديگرى بود و اكنون نه تأمين مالى دارد و نه تأمين جانى و همهء همفكران و هم مسلكانش در زير شكنجه به سر مىبرند، اين گونه جسارت بورزد و اظهار عقيده كند. جمعيت به لبيد گفتند: «شعر خويش را تكرار كن. » باز تا لبيد گفت: «الا كل شىء ما خلا اللّٰه باطل» . عثمان گفت: «راست است، درست است. » . و چون لبيد گفت: «و كل نعيم لا محالة زائل» . عثمان گفت: «دروغ است، اينطور نيست، نعمتهاى آن جهانى فناپذير نيست. » . اين دفعه خود لبيد بيش از همه ناراحت شد. فرياد برآورد: «اى مردم قريش! به خدا قسم سابقا مجالس شما اينطور نبود. در ميان شما اين گونه افراد جسور و بى ادب نبودند. چه شده كه اينجور اشخاص در ميان شما پيدا شدهاند؟ » . يكى از حضار مجلس براى اينكه از لبيد دلجويى كرده باشد و او به قرائت قصيدهاش ادامه دهد، گفت: «از حرف اين مرد ناراحت نباش، مرد سفيهى است، تنها هم نيست، يك عده سفيه ديگر هم در اين شهر پيدا شدهاند و با اين مرد هم عقيدهاند. اينها از دين ما خارج شدهاند و دين ديگرى براى خود انتخاب كردهاند. » . عثمان جواب تندى به گويندهء اين سخن داد. او هم ديگر طاقت نياورد، از جا حركت كرد و سيلى محكمى به چهرهء عثمان نواخت كه يك چشمش كبود شد. يكى از حضار مجلس گفت: «عثمان! قدر ندانستى. در جوار خوب آدمى بودى. اگر در جوار وليد بن مغيره باقى مانده بودى اكنون چشمت اينطور نبود. » . عثمان گفت: - پناه خدا مطمئنتر و محترمتر است از پناه غير خدا، هر كه باشد. اما چشمم: بدان كه چشم ديگرم نيز آرزومند است به افتخارى نائل شود كه اين چشمم نائل شده است. خود وليد بن مغيره آمد جلو و گفت: - عثمان! من حاضرم جوار خودم را تجديد كنم. - اما من تصميم گرفتهام جز جوار خدا جوار احدى را نپذيرم1 ______________________________________________ 1 . اُسد الغابه، ج 3/ص 385 و 386؛ وسيرهء ابن هشام، ج 1/ص 364- 370. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول