شاگرد بزاز | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون چهارشنبه، ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ (۱۷:۵۶) | |||
شاگرد بزاز جوانك شاگرد بزاز، بى خبر بود كه چه دامى در راهش گسترده شده. او نمىدانست اين زن زيبا و متشخص كه به بهانهء خريد پارچه به مغازهء آنها رفت و آمد مىكند، عاشق دلباختهء اوست و در قلبش طوفانى از عشق و هوس و تمنا برپاست. يك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زيادى جنس بزازى جدا كردند. آنگاه به عذر اينكه قادر به حمل اينها نيستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: «پارچهها را بدهيد اين جوان بياورد و در خانه به من تحويل دهد و پول بگيرد. » . مقدمات كار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه از اغيار خالى بود. جز چند كنيز اهل سِر كسى در خانه نبود. محمدابن سيرين كه عنفوان جوانى را طى مىكرد و از زيبايى بىبهره نبود- پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سيرين به داخل اطاقى مجلل راهنمايى گشت. او منتظر بود كه خانم هرچه زودتر بيايد، جنس را تحويل بگيرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجاميد. پس از مدتى پرده بالا رفت. خانم در حالى كه خود را هفت قلم آرايش كرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سيرين در يك لحظهء كوتاه فهميد كه دامى برايش گسترده شده است. فكر كرد با موعظه و نصيحت يا با خواهش و التماس خانم را منصرف كند، ديد خشت بر دريا زدن و بىحاصل است. خانم عشق سوزان خود را براى او شرح داد، به او گفت: «من خريدار اجناس شما نبودم، خريدار تو بودم. » ابن سيرين زبان به نصيحت و موعظه گشود و از خدا و قيامت سخن گفت، در دل زن اثر نكرد. التماس و خواهش كرد، فايده نبخشيد. گفت چارهاى نيست؟ بايد كام مرا برآورى. و همينكه ديد اين سيرين در عقيدهء خود پافشارى مىكند، او را تهديد كرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذارى و مرا كامياب نسازى، الآن فرياد مىكشم و مىگويم اين جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد. » . موى بر بدن ابن سيرين راست شد. از طرفى ايمان و عقيده و تقوا به او فرمان مىداد كه پاكدامنى خود را حفظ كن. از طرف ديگر سر باز زدن از تمناى آن زن به قيمت جان و آبرو و همه چيزش تمام مىشد. چارهاى جز اظهار تسليم نديد. اما فكرى مثل برق از خاطرش گذشت. فكر كرد يك راه باقى است؛ كارى كنم كه عشق اين زن تبديل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگى حفظ كنم، بايد يك لحظه آلودگى ظاهر را تحمل كنم. به بهانهء قضاى حاجت از اطاق بيرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روى درهم كشيد و فورا او را از منزل خارج كرد1 _____________________________________ 1 . الكنى والالقاب، ج 1/ص 313. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول