عتاب استاد | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون دوشنبه، ۱۶ اسفند ۱۳۸۹ (۰:۳۳) | |||
عتاب استاد سيد جواد عاملى، فقيه معروف، صاحب كتاب مفتاح الكرامة، شب مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد. وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش سيد مهدى بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دويد. پيشخدمت گفت: «حضرت استاد شما را الآن احضار كرده است. شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد. » . جاى معطلى نبود. سيد جواد بدون آنكه غذا را به آخر برساند، با شتاب تما به خانهء سيد بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سيد جواد افتاد، با خشم و تغير بى سابقهاى گفت: «سيد جواد! از خدا نمىترسى، از خدا شرم نمىكنى؟ ! » . سيد جواد غرق حيرت شد، كه چه شده و چه حادثهاى رخ داده؟ ! تاكنون سابقه نداشته اينچنين مورد عتاب قرار بگيرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد. ناچار پرسيد: «ممكن است حضرت استاد بفرمايند تقصير اينجانب چه بوده است؟ » . «هفت شبانه روز است فلان شخص همسايهات و عائلهاش گندم و برنج گيرشان نيامده. در اين مدت از بقال سر كوچه خرماى زاهدى نسيه كرده و با آن به سر بردهاند. امروز كه رفته است تا باز خرما بگيرد، قبل از آنكه اظهار كند، بقال گفته نسيهء شما زياد شده است. او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده تقاضاى نسيه كند، دست خالى به خانه برگشته است و امشب خودش و عائلهاش بىشام ماندهاند. » . - به خدا قسم من از اين جريان بىخبر بودم، اگر مىدانستم به احوالش رسيدگى مىكردم. » . - همهء داد و فريادهاى من براى اين است كه تو چرا از احوال همسايهات بىخبر ماندهاى؟ چرا هفت شبانه روز آنها به اين وضع بگذرانند و تو نفهمى؟ اگر باخبر بودى و اقدام نمىكردى كه تو اصلا مسلمان نبودى، يهودى بودى. » . - مىفرماييد چه كنم؟ . - پيشخدمت من اين مجمعهء غذا را برمىدارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد برويد، دم در پيشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش كن كه امشب با هم شام صرف كنيد. اين پول را هم بگير و زير فرش يا بورياى خانهاش بگذار، و از اينكه دربارهء او كه همسايهء تو است كوتاهى كردهاى معذرت بخواه. سينى را همان جا بگذار و برگرد. من اينجا نشستهام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤمن را براى من بياورى. پيشخدمت سينى بزرگ غذا را كه انواع غذاهاى مطبوع در آن بود برداشت و همراه سيد جواد روانه شد. دم در پيشخدمت برگشت و سيد جواد پس از كسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهى سيدجواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمهاى خورد و غذا را مطبوع يافت. حس كرد كه اين غذا دست پخت خانهء سيدجواد، كه عرب بود، نيست، فوراً از غذا دست كشيد و گفت: «اين غذا دست پخت عرب نيست، بنابراين از خانهء شما نيامده. تا نگويى اين غذا از كجاست من دست دراز نخواهم كرد. » . آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانهء بحرالعلوم ترتيب داده شده بود. آنها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذاى عرب نبود. سيدجواد هرچه اصرار كرد كه تو غذا بخور، چه كار دارى كه اين غذا در خانهء كى ترتيب داده شده، آن مرد قبول نكرد و گفت: «تا نگويى دست دراز نخواهم كرد. » سيد جواد چارهاى نديد، ماجرا را از اول تا آخر نقل كرد. آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را تناول كرد، اما سخت در شگفت مانده بود. مىگفت: «من راز خودم را به احدى نگفتهام، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشتهام، نمىدانم سيد از كجا مطلع شده است! » 1 سرّ خدا كه عارف سالك به كس نگفتدر حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد؟ ! ____________________________________________ 1 . الكنى والالقاب، محدث قمى، ج 2/ص 62. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول