سخنى كه به ابوطالب نيرو داد | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون جمعه، ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ (۰:۱۰) | |||
سخنى كه به ابوطالب نيرو داد رسول اكرم بدون آنكه اهميتى به پيشامدها بدهد با سرسختى عجيبى در مقابل قريش مقاومت مىكرد و راه خويش را به سوى هدفهايى كه داشت طى مىكرد؛ از تحقير و اهانت به بتها و كوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهى و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دريغ نمىكرد. اكابر قريش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب در ميان گذاشتند و از او خواهش كردند يا شخصا جلو برادرزادهاش را بگيرد يا آنكه بگذارد قريش مستقيما از جلو او بيرون آيند. ابوطالب با زبان نرم هر طور بود قريش را ساكت كرد. تا كار تدريجا بالا گرفت و براى قرشيان ديگر قابل تحمل نبود. در هر خانهاى سخن از محمد صلى اللّٰه عليه وآله بود و هر دو نفر كه به هم مىرسيدند، با نگرانى و ناراحتى سخنان و رفتار او را و اينكه از گوشه و كنار يكى يكى و يا گروه گروه به پيروان او ملحق مىشوند ذكر مىكردند. جاى معطلى نبود. همه متفق القول شدند كه هرطور هست بايد اين غائله كوتاه شود. تصميم گرفتند بار ديگر با ابوطالب در اين موضوع صحبت كنند و اين مرتبه جدىتر و مصممتر با او سخن بگويند. رؤسا و اكابر قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: «ما از تو خواهش كرديم كه جلو برادرزادهات را بگيرى و نگرفتى. ما به خاطر پيرمردى و احترام تو قبل از آنكه مطلب را با تو در ميان بگذاريم متعرض او نشديم، ولى ديگر تحمل نخواهيم كرد كه او بر خدايان ما عيب بگيرد و بر عقلهاى ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهى بدهد. اين دفعه براى اتمام حجت آمدهايم، اگر جلو برادرزادهات را نگيرى ما ديگر بيش از اين رعايت احترام و پيرمردى تو را نمىكنيم و با تو و او هر دو وارد جنگ مىشويم تا يك طرف از پا درآيد. » . اين اولتيماتوم صريح، ابوطالب را بسى ناراحت كرد. هيچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتى از قريش نشنيده بود. معلوم بود كه ابوطالب تاب مقاومت و مبارزهء با قريش را ندارد و اگر بنا شود كار به جاى خطرناك بكشد، خودش و برادرزادهاش و همهء فاميل و بستگانش تباه خواهند شد. اين بود كه كسى نزد رسول اكرم فرستاد و موضوع را با او در ميان گذاشت و گفت: «حالا كه كار به اينجا كشيده، سكوت كن كه من و تو هر دو در خطر هستيم. » . رسول اكرم احساس كرد اولتيماتوم قريش در ابوطالب تأثير كرده؛ در جواب ابوطالب جملهاى گفت كه همهء سخنان قريش را از ياد ابوطالب برد، فرمود: «عمو جان! همين قدر بگويم كه اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه خودم جان بر سر اين كار بگذارم. » . اين جمله را گفت و اشكهايش ريخت و از پيش ابوطالب حركت كرد. چند قدمى بيشتر نرفته بود كه به دستور ابوطالب برگشت. ابوطالب گفت: «حالا كه اينطور است، پس هرطور كه خودت مىدانى عمل كن. به خدا قسم تا آخرين نفس از تو دفاع خواهم كرد. » 1 ___________________________________________ 1 . سيرهءابن هشام، ج 1/ص 265. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول