تازه مسلمان | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون چهارشنبه، ۲۴ آذر ۱۳۸۹ (۱:۲۲) | |||
تازه مسلمان دو همسايه كه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى بود گاهى با هم راجع به اسلام سخن مىگفتند.مسلمان كه مرد عابد و متدينى بود آنقدر از اسلام توصيف و تعريف كرد كه همسايهء نصرانىاش به اسلام متمايل شد و قبول اسلام كرد. شب فرا رسيد.هنگام سحر بود كه نصرانى تازه مسلمان ديد درِ خانهاش را مىكوبند.متحير و نگران پرسيد: «كيستى؟». از پشت در صدا بلند شد:من فلان شخصم،و خودش را معرفى كرد.همان همسايهء مسلمانش بود كه به دست او به اسلام تشرف حاصل كرده بود. -در اين وقت شب چكار دارى؟. -زود وضو بگير و جامهات را بپوش كه برويم مسجد براى نماز. تازه مسلمان براى اولين بار در عمر خويش وضو گرفت و به دنبال رفيق مسلمانش روانهء مسجد شد.هنوز تا طلوع صبح خيلى باقى بود.موقع نافلهء شب بود. آنقدر نماز خواندند تا سپيده دميد و موقع نماز صبح رسيد.نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملا روشن شد.تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش،رفيقش گفت: «كجا مىروى؟». -مىخواهم برگردم به خانهام.فريضهء صبح را كه خوانديم،ديگر كارى نداريم. -مدت كمى صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند. -بسيار خوب. تازه مسلمان نشست و آنقدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد.برخاست كه برود، رفيق مسلمانش قرآنى به او داد و گفت:«فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشيد بالا بيايد،و من توصيه مىكنم كه امروز نيت روزه كن،نمىدانى روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد!». كم كم نزديك ظهر شد.گفت:«صبر كن،چيزى به ظهر نمانده،نماز ظهر را در مسجد بخوان.»نماز ظهر خوانده شد.به او گفت:«صبر كن،طولى نمىكشد كه وقت فضيلت نماز عصر مىرسد،آن را هم در وقت فضيلتش بخوانيم.»بعد از خواندن نماز عصر گفت:«چيزى از روز نمانده.»او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند.رفيق مسلمانش گفت: «يك نماز بيشتر باقى نمانده و آن نماز عشاء است.صبر كن تا حدود يك ساعت از شب گذشته.»وقت نماز عشاء(وقت فضيلت)رسيد و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حركت كرد و رفت. شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداى در را شنيد كه مىكوبند،پرسيد: «كيست؟». -من فلان شخص همسايهات هستم،زود وضو بگير و جامهات را بپوش كه به اتفاق هم به مسجد برويم. -من همان ديشب كه از مسجد برگشتم،از اين دين استعفا كردم.برو يك آدم بيكارترى از من پيدا كن كه كارى نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند.من آدمى فقير و عيالمندم،بايد دنبال كار و كسب روزى بروم. . امام صادق بعد از اينكه اين حكايت را براى اصحاب و ياران خود نقل كرد، فرمود:«به اين ترتيب آن مرد عابد سختگير،بيچارهاى را كه وارد اسلام كرده بود خودش از اسلام بيرون كرد.بنابراين شما هميشه متوجه اين حقيقت باشيد كه بر مردم تنگ نگيريد،اندازه و طاقت و توانايى مردم را در نظر بگيريد.تا مىتوانيد كارى كنيد كه مردم متمايل به دين شوند و فرارى نشوند.آيا نمىدانيد كه روش سياست اموى بر سختگيرى و عنف و شدت است ولى راه و روش ما بر نرمى و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست؟»1 ___________________________________________ 1 .وسائل،جلد 2،صفحهء 494،باب«استحباب الرفق على المؤمنين»،حديث 3 و حديث 9. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول