داستان راستان | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون چهارشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۸۹ (۲۳:۳۴) | |||
مقدمه جلد اول در مدتى كه مشغول جمع آورى و تنظيم و نگارش يا چاپ اين داستانها بودم،به هر يك از رفقا كه برخورد مىكردم و مىگفتم كتابى در دست تأليف دارم مشتمل بر يك عده داستانهاى سودمند واقعى كه از كتب احاديث يا كتب تواريخ و سير استخراج كرده با زبانى ساده و سبكى اينچنين نگارش مىدهم تا در دسترس عموم قرار بگيرد،همه تحسين و تمجيد مىكردند و اين را بالاخص براى طبقهء جوان كارى مفيد مىدانستند.بعضيها از آن جهت كه تاكنون نسبت به داستانهاى سودمند اخبار و احاديث اين كار انجام نشده،اين را يك نوع«ابتكار» تلقى مىكردند و مىگفتند:«جاى اين كتاب تاكنون خالى بود.». البته كتابهاى سودمند كه مستقيما متن حقايق اخلاقى و اجتماعى را به لباس«بيان»درآوردهاند،يا كتبى كه حقايق زندگى را در لباس «داستان»-كه فكر و قلم نويسنده آن را ساخته و پرداخته است و حقيقتى ندارد-مجسم كردهاند،يا كتب سيرت كه از اول تا آخر در مقام نقل تاريخ زندگى يك يا چند شخصيت بزرگ بودهاند،از شماره بيرون است،ولى نويسنده تاكنون به كتابى برنخورده است كه مؤلف به منظور هدايت و ارشاد و تهذيب اخلاق عمومى داستانهايى سودمند از كتب تاريخ و حديث استخراج كرده و در دسترس عموم قرار داده باشد.اگر هم اين كار شده است،نسبت به داستانهاى اخبار و احاديث صورت نگرفته است. اين فكر خواه يك فكر ابتكارى باشد و خواه نباشد،از من شروع نشده و ابتكار من نبوده است.در يكى از جلسات«هيئت تحريريهء شركت انتشار»كه از يك عده اساتيد و فضلا تشكيل مىشود و اينجانب نيز افتخار عضويت آن هيئت را دارد،يكى از اعضاى محترم پيشنهاد كرد كه خوب است كتابى اخلاقى و تربيتى نگارش يابد ولى نه به صورت«بيان»بلكه به صورت حكايت و«داستان»،آنهم نه داستانهاى جعلى و خيالى بلكه داستانهاى حقيقى و واقعى كه در كتب اخبار و احاديث يا كتب تواريخ و تراجم(شرح احوال)ضبط شده است. اين پيشنهاد مورد قبول هيئت واقع شد.سهمى كه اينجانب دارد اين است كه بيش از ساير اعضا اين فكر در نظرم مقبول و پسنديده آمد و همان وقت تعهد كردم كه اين وظيفه را انجام دهم.اثرى كه اكنون مشاهده مىفرماييد مولود آن پيشنهاد و آن تعهد است. مآخذ و مدارك داستانها با قيد صفحه و احيانا با قيد چاپ كتاب، در پاورقى نشان داده شده و گاه هست كه بيش از يك مأخذ در پاورقى ذكر شده.غالبا ذكر بيش از يك مأخذ براى اين بوده كه در نقلها كم و زيادى وجود داشته و قرائن نشان مىداده كه از هر كدام چيزى افتاده يا آنكه ناقل عنايتى به نقل همهء داستان نداشته است. در بيان و نگارش هيچ داستانى از حدود متن مآخذى كه نقل گشته تجاوز نشده و نگارنده از خيال خود چيزى بر اصل داستان نيفزوده يا چيزى از آن كم نكرده است.ولى در عين حال اين كتاب يك ترجمهء سادهء تحت اللفظى نيست،بلكه سعى شده در حدودى كه قرائن و امارات دلالت مىكند و مقتضاى طبيعت و روحيههاى بشرى است، بدون آنكه چيزى بر متن داستان افزوده گردد،هر داستانى پرورش داده شود. با اينكه غالبا نقطهء شروع و خط گردش داستان با آنچه در مأخذ آمده فرق دارد و طرز بيان مختلف و متفاوت است،بعلاوه تا حدودى داستان در اينجا پرورش يافته است،اگر خواننده به مأخذ مراجعه كند، مىبيند اين تصرفات طورى به عمل آمده كه درحقيقت داستان هيچ گونه تغيير و تبديلى نداده،فقط داستان را مطبوعتر و شنيدنىتر كرده است. در اين كتاب از لحاظ نتيجهء داستان هيچ گونه توضيحى داده نشده، مگر آنكه در متن داستان جملهاى بوده كه نتيجه را بيان مىكرده است.و حتى عنوانى كه روى داستان گذاشته شده سعى شده،حتى الامكان، عنوانى باشد كه اشاره به نتيجهء داستان نباشد.البته اين بدان جهت بوده كه خواستهايم نتيجه گيرى را به عهدهء خود خواننده بگذاريم. كتاب و نوشته بايد هم زحمت فكركردن را از دوش خواننده بردارد و هم او را وادار به تفكر كند و قوهء فكرى او را برانگيزد.آن فكرى كه بايد از دوش خواننده برداشته شود،فكر در معنى جملهها و عبارات است.از اين نظر تاحدى كه وقت و فرصت اجازه مىداده كوشش شده كه عبارات روان و مفهوم باشد.و اما آن فكرى كه بايد به عهدهء خواننده گذاشته شود فكر در نتيجه است.هر چيزى تا خود خواننده دربارهء آن فكر نكند و از فكر خود چيزى بر آن نيفزايد،با روحش آميخته نمىگردد و در دلش نفوذ نمىكند و در عملش اثر نمىبخشد.البته آن فكرى كه خواننده از خودش مىتواند بر مطلب بيفزايد،همانا نتيجهاى است كه بهطور طبيعى از مقدمات مىتوان گرفت. همانطور كه از اول بنا بود،اكثر اين داستانها از كتب حديث گرفته شده و قهرمان داستان يكى از پيشوايان بزرگ دين است،ولى البته منحصر به اين گونه داستانها نيست،از كتب رجال و تراجم و تواريخ و سير هم استفاده شده و داستانهايى از علما و ساير شخصيتها آورده شده كه سودمند و آموزنده است.در اين قسمت نيز اعمال جمود و تعصب نشده و تنها به رجال شيعه اختصاص نيافته،احيانا داستانهايى از ساير شخصيتهاى اسلامى يا داستانهايى از شخصيتهاى برجستهء غيرمسلمان آورده شده است،چنانكه ملاحظه خواهيد فرمود. نام اين كتاب را به اعتبار اينكه غالب قهرمانان اين داستانها كسانى هستند كه راست رو و بر صراط مستقيم مىباشند و در زبان قرآن كريم «صدّيقين»ناميده شدهاند«داستان راستان»گذاشتهايم.البته از آن جهت هم كه معمولا طالبان و خوانندگان اين گونه داستانها افرادى هستند كه مىخواهند راست گام بردارند و اين كتاب براى آنها و به خاطر آنهاست،ما اين داستانها را مىتوانيم«داستان راستان»بدانيم. گذشته از همهء اينها،چون اين داستانها ساختهء وهم و خيال نيست، بلكه قضايايى است كه در دنيا واقع شده و در متون كتبى كه عنايت بوده قضاياى حقيقى در آن كتب با كمال صداقت و راستى و امانت ضبط شود ضبط شده و اين داستانها«داستانهاى راست»است،از اين رو مناسب بود كه مادهء«راستى»را در جزء نام اين كتاب قرار دهيم. اين داستانها علاوه بر آنكه عملا مىتواند راهنماى اخلاقى و اجتماعى سودمندى باشد،معرف روح تعليمات اسلامى نيز هست و خواننده از اين رهگذر به حقيقت و روح تعليمات اسلامى آشنا مىشود و مىتواند خود را،يا محيط و جامعهء خود را با اين مقياسها اندازه بگيرد و ببيند در جامعهاى كه او در آن زندگى مىكند و همهء طبقات خود را مسلمان مىدانند و احيانا بعضى از آن طبقات سنگ اسلام را نيز به سينه مىزنند،چه اندازه از معنى و حقيقت اسلام معمول و مُجرىَٰ است. اين داستانها هم براى«خواص»قابل استفاده است و هم براى «عوام»،ولى منظور از اين نگارش تنها استفادهء عوام است،زيرا تنها اين طبقاتند كه ميلى به عدالت و انصاف و خضوعى در برابر حق و حقيقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقى مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبيق دهند. صلاح و فساد طبقات اجتماع در يكديگر تأثير دارد.ممكن نيست كه ديوارى بين طبقات كشيده شود و طبقهاى از سرايت فساد يا صلاح طبقهء ديگر مصون يا بىبهره بماند،ولى معمولا فساد از «خواص»شروع مىشود و به«عوام»سرايت مىكند و صلاح برعكس از«عوام»و تنبه و بيدارى آنها آغاز مىشود و اجبارا«خواص»را به صلاح مىآورد،يعنى عادتا فساد از بالا به پايين مىريزد و صلاح از پايين به بالا سرايت مىكند. روى همين اصل است كه مىبينيم اميرالمؤمنين على عليه السلام در تعليمات عاليهء خود،بعد از آنكه مردم را به دو طبقهء«عامه»و «خاصه»تقسيم مىكند،نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار يأس و نوميدى مىكند و تنها عامهء مردم را مورد توجه قرار مىدهد. در دستور حكومتى كه به نام مالك اشتر نخعى مرقوم داشته مىنويسد: «براى والى هيچ كس پرخرجتر در هنگام سستى،كم كمكتر در هنگام سختى،متنفرتر از عدالت و انصاف،پرتوقعتر،ناسپاستر،عذرناپذيرتر، كم طاقتتر در شدايد از«خاصه»نيست.همانا استوانهء دين و نقطهء مركزى مسلمين و مايهء پيروزى بر دشمن«عامه»مىباشند،پس توجه تو همواره به اين طبقه معطوف باشد.». اين،فكر غلطى است از يك عده طرفداران اصلاح كه هروقت در فكر يك كار اصلاحى مىافتند،«زعماء»هر صنف را در نظر مىگيرند و آن قلههاى مرتفع در نظرشان مجسم مىشود و مىخواهند از آن ارتفاعات منيع شروع كنند. تجربه نشان داده كه معمولا كارهايى كه از ناحيهء آن قلههاى رفيع آغاز شده و در نظرها مفيد مىنمايد،بيش از آن مقدار كه حقيقت و اثر اصلاحى داشته باشد،جنبهء تظاهر و تبليغات و جلب نظر عوام دارد. از ذكر اين نكته نيز نمىتوانم صرف نظر كنم كه،در مدتى كه مشغول نگارش يا چاپ اين داستانها بودم،بعضى از دوستان ضمن تحسين و اعتراف به سودمندى اين كتاب،از اينكه من كارهاى به عقيدهء آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتا كنار گذاشته و به اين كار پرداختهام، اظهار تأسف مىكردند و ملامتم مىنمودند كه چرا چندين تأليف علمى مهم را در رشتههاى مختلف به يك سو گذاشتهام و به چنين كار سادهاى پرداختهام.حتى بعضى پيشنهاد كردند كه حالا كه زحمت اين كار را كشيدهاى پس لااقل به نام خودت منتشر نكن!من گفتم چرا؟مگر چه عيبى دارد؟گفتند اثرى كه به نام تو منتشر مىشود لااقل بايد در رديف هماناصول فلسفهباشد،اين كار براى تو كوچك است.گفتم مقياس كوچكى و بزرگى چيست؟معلوم شد مقياس بزرگى و كوچكى كار در نظر اين آقايان مشكلى و سادگى آن است و كارى به اهميت و بزرگى و كوچكى نتيجهء كار ندارند؛هر كارى كه مشكل است بزرگ است و هر كارى كه ساده است كوچك. اگر اين منطق و اين طرز تفكر مربوط به يك نفر يا چند نفر مىبود، من در اينجا از آن نام نمىبردم.متأسفانه اين طرز تفكر-كه جز يك بيمارى اجتماعى و يك انحراف بزرگ از تعليمات عاليهء اسلامى چيز ديگرى نيست-در اجتماع ما زياد شيوع پيدا كرده.چه زبانها را كه اين منطق نبسته و چه قلمها را كه نشكسته و به گوشهاى نيفكنده است؟. به همين دليل است كه ما امروز از لحاظ كتب مفيد و مخصوصا كتب دينى و مذهبى سودمند،بيش از اندازه فقيريم.هر مدعى فضلى حاضر است ده سال يا بيشتر صرف وقت كند و يك رطب و يابس به هم ببافد و به عنوان يك اثر علمى،كتابى تأليف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنويسد،بدون آنكه يك ذره به حال اجتماع مفيد فايدهاى باشد.اما از تأليف يك كتاب مفيد،فقط به جرم اينكه ساده است و كسر شأن است،خوددارى مىكند.نتيجه همين است كه آنچه بايسته و لازم است نوشته نمىشود و چيزهايى كه زائد و بى مصرف است پشت سر يكديگر چاپ و تأليف مىگردد.چه خوب گفته خواجه نصيرالدين طوسى: افسوس كه آنچه بردهام باختنى استبشناختهها تمام نشناختنى است برداشتهام هر آنچه بايد بگذاشتبگذاشتهام هر آنچه برداشتنى است عاقبة الامر در جواب آن آقايان گفتم:اين پيشنهاد شما مرا متذكر يك بيمارى اجتماعى كرد،و نه تنها از تصميم خود صرف نظر نمىكنم، بلكه در مقدمهء كتاب از اين پيشنهاد شما به عنوان يك بيمارى اجتماعى نام خواهم برد. بعد به اين فكر افتادم كه حتما همانطور كه عدهاى كسر شأن خود مىدانند كه كتابهاى ساده-هرچند مفيد باشد-تأليف كنند،عدهاى هم خواهند بود كه كسر شأن خود مىدانند كه دستورها و حكمتهايى كه از كتابهاى ساده درك مىكنند به كار ببندند!!. در اين كتاب براى رعايت حشمت و حرمت قرآن كريم از داستانهاى آن كتاب مقدس چيزى جزء اين داستانها قرار نداديم.معتقد بوده و هستيم كه قصص قرآن مستقل چاپ و منتشر شود،و خوشبختانه اين كار مكرر در زبان عربى و اخيرا در زبان فارسى صورت گرفته است. استفادهاى كه ما از قرآن مجيد كردهايم،اصل تأليف اين كتاب است،زيرا اولين كتابى كه«داستان راستان»را به منظور هدايت و راهنمايى و تربيت اجتماع بشرى جزء تعليمات عاليهء خود قرار داده قرآن كريم است. اين جلد مشتمل بر 57 داستان است.من براى اين جلد يكصد داستان تهيه كرده بودم و ميل داشتم ساير مجلدات اين كتاب نيز هر كدام مشتمل بر يكصد داستان باشد،ولى ديدم عقيدهء دوستان خصوصا اعضاى محترم«هيئت تحريريهء شركت انتشار»بر اين است كه صد داستان حجم كتاب را بزرگ مىكند،و از طرفى نوع كاغذى كه كتاب با آن چاپ مىشد در اين وقت ناياب شد،لهذا به داستان هفتاد و پنجم اين جلد را ختم كرديم. اين مطلب را هم بگويم كه اكثريت قريب به اتفاق اين داستانها جنبهء مثبت دارد و فقط دو سه داستان است كه جنبهء منفى دارد،يعنى از نوع ادبى است كه لقمان آموخت،كه با نشان دادن يك نقطهء ضعف اخلاقى،تنبه و تذكر حاصل مىشود،مثل داستان«يك دشنام»و داستان«شمشير زبان»كه به دنبال داستان«دوستى يى كه بريده شد»به تناسب آن داستان آمده.اول بدون توجه اين داستانها را نگاشتم،بعد خواستم آنها را بردارم و همه را يكنواخت و از نوع داستانهايى قرار دهم كه از طريق مثبت راهنمايى مىكنند،مدتى در حال ترديد باقى ماندم،عاقبت تصميم گرفتم كه حذف نكنم و باقى بگذارم و در مقدمه نظر خوانندگان را در درج اين نوع داستانها بخواهم،تا براى جلدهاى بعدى تصميم قطعى گرفته شود. خود را به راهنمايى و انتقاد نيازمند مىدانم.هرگونه نظر انتقادى و اصلاحى كه از طرف خوانندگان محترم برسد با كمال تشكر و امتنان مورد توجه و استفاده قرار خواهد گرفت.از خداوند سعادت و توفيق مسألت مىنماييم. تهران-19 تيرماه 1339 هجرى شمسى،. مطابق 15 محرم الحرام 1380 هجرى قمرى |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول