پاسخ به: یاد بچه های جنگ ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون چهارشنبه، ۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ (۱۰:۰۱) | |||
پدرش اجازه نمی داد برود. یک روز آمد و گفت:"پدر جان! می خواهیم با چند تا از هم کلاسی ها برویم دیدن یک مجروح جنگی." پدرش خیلی خوشحال شد. سیصد تومان هم داد تا بخرند و ببرند. چند روزی از او خبری نبود تا این که زنگ زد و گفت من جبهه ام.پدرش گفت:"مگر نگفتی می روی به یک مجروح سر بزنی؟" گفت:"چرا، ولی آن مجروح آمده بود جبهه." پدرش فقط پشت تلفن گریه کرد. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول