پاسخ به: عصر ظهور | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کاف. میم شنبه، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ (۱۳:۰۷) | |||
احساس میکرد از بلندترین ارتفاع ممکن، سقوط کرده. نفسهای بریده بریده.. قلب در حال بیرون زدن از سینه ... رنگ پریده... روان آشفته... به خودش که اومد، فهمید یه چند باری طول و عرض خیابون رو گز کرده، اما هیچ چیز این خیابون براش تکراری نبود، اونقدر که برای یهنفر که اولین بار از این پیادهروها عبور میکنه، تکراری نیست. اما انگار این چند ساعت با چشمای بسته راه رفته بود. *** خودشو رسوند به ایستگاه مترو. ایستگاهی که مسیرش حتی به نزدیکیهای خونهاش هم نمیرسید، زانوهاش توان تحمل این تن خسته رو نداشتن. توی ازدحام جمعیتی که برای جا نموندن از قطاری که تازه به ایستگاه رسیده بود، هر جاندار و غیرجاندار رو هل میدادن و برای رسیدن از هیچکاری مضایقه نمیکردن، بالاخره یه صندلی خالی پیدا کرد و فرو ریخت. مثل امروز صبح که از قابل اعتمادترین آدم توی زندگیش، بزرگترین و باور نکردنیترین ضربه رو خورده بود... احساس غربت میکرد. احساس تنهایی، غربتی به وسعت تنهایی تنهاترین آدم روی زمین. سرشو به دیوار تکیه داد. روی برد دیوار رو به روش نوشته شده بود: چرا بودنت را کنار خود باور نکردهایم؟!؟!؟!؟! السلام علیک یا اباصالح المهدی عج پ ن:نبض زمین |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول