پاسخ به: مطالب خواندنی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: winchenzo یکشنبه، ۳ مرداد ۱۳۸۹ (۲۲:۵۶) | |||
پير مرد و مزرعه : پيرمرد در حاليكه بيل را عصايش كرده بود و به آن تكيه داده بود باقي زمين وسيع و شخم نزده اش را تماشا كرد . بسيار احساس خستگي ميكرد . چون خورشيد در حال غروب بود كار را رها كرد و به خانه برگشت . تمام آن شب به فكر اين بود كه با اين سن و سال و بيماري چگونه اين كار سخت را انجام دهد تا ناگهان به فكرش رسيد كه با پسرش كه در شهر دوري زندگي ميكرد تماس بگيرد. به محض بيدار شدن از خواب به سرعت از خانه بيرون رفت و به پسرش تلگراف زد كه :"پسرم من اينجا كار زيادي دارم . ميخواهم فردا كار شخم مزرعه را شروع كنم اما به تنهايي از عهده ي آن بر نمي آيم . اگر ممكن است بيا اينجا و كمي به من كمك كن ." دو روز بعد پسر جواب داد كه : "پدر خواهش ميكنم آن زمين را شخم نزن . من در آن يك اسلحه پنهان كرده ام . با شخم تو اسلحه بكار مي افتد و ممكن است آسيب ببيني." فردا پليس ها به سمت مزرعه ي پيرمرد آمدند و مجبور شدند براي پيدا كردن اسلحه تمام زمين را شخم بزنند اما در آخر چيزي پيدا نكردند . فردا پسر به پدرش تلگراف زد :"از اينجا همين كار را مي توانستم انجام بدهم . اميدوارم راضي باشي " |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول